کسانی در پاسخ به این چرایی میگویند که مردم از سیاست «زَده» شدهاند و دلشان تفریح و تنوع میخواهد. برای همین در شبکههای اجتماعی با آمیزهای از شیطنت و حسادت قد و وزن و نگاه و ژستهای نوعروس را اسباب خنده و شوخی میکنند و با هشتگ #بشوره_ببره غم از دل پاک میکنند! پس نباید سخت گرفت و در همه جای دنیا اینطور است و در بلاد کفر هم مردم آنقدر که پیگیر خبر سرماخوردگی بچههای آنجلینا جولی هستند خبر درگذشت زیبیگنیِف برژینسکی و سرطان جان مک کین را دنبال نمیکنند.
ابراهیم یزدی موقعیت متفاوتی داشت. هم سلطنت طلبان منتقد او بودند که «از خودشونه» و «کراواتی بود اما برایشان جاده صاف کرد» و هم اصولگراها به او میتاختند که تنها برای «منافع آمریکا» تلاش کرد و «نفوذی» بود، هم اصلاح طلبان جوان پارهای مواضع او را نمیپسندیدند و «کُند روی» قلمداد میکردند و هم نیروهای پیرو خط امام که بعدها اصلاح طلب نام گرفتند از عملکردش در دولت بازرگان شکایتهایی دارند و هم آمریکاییها بر او خرده میگرفتند که میتوانست در ماجرای گروگانگیری فعالانهتر عمل کند و هم آرمان گرایان نقدش میکنند که زمانی اسلحه برداشت و چریک شد و ... پس چرا درگذشت مردی با این میزان از مخالف و منتقد و قضاوتهای رنگین کمانی در میان عامه مردم بازتاب مورد انتظار را ندارد؟
همین مردمی که گفته میشود «سیاست زده» شدهاند اتفاقاً در بزنگاههای سیاسی مثل انتخابات یا مرگ چهرههای شهیر – از جمله هاشمی رفسنجانی- فعالتر از هر سیاستمداری پیگیر اخبار هستند، موضع میگیرند، دیگران را به کنش وادار میکنند و در مهمانی و عروسی و عزا از سیاست حرف میزنند. عنوان این موضوع کلی که مردم «سیاست زده» شدهاند به نظر درست نمیآید و از آن دست حکمهای کلی است که عادت به تکرارشان داریم؛ مثل «ایرانیها باهوشترین مردم دنیا هستند» که هیچوقت معلوم نمیشود این کنکور بین المللی هوش کجا برگزار شده و چه کسی داورش بوده!
چندی پیش جلوی در منزل یکی از آشنایان که تازه فوت کرده بود ایستاده بودم. شلوغ بود و رفت و آمد ماشینهای عبوری از توی کوچه «کمی» کُند شده بود. رانندهای که شاید دو دقیقه در این ترافیک گرفتار شده بود سرش را بیرون آورد و داد زد: مُرده که مُرده، دیگه چرا جمع شدید! بزنید کنار مردم برسن به زندگی شون!
بعد گازش را گرفت و رفت. نگاهش کردم تا در پیچ کوچه گم شد و به این فکر کردم که وقتی خود او عزیزی را از دست میدهد اگر کسی همین حرف را بزند به خشم میآید و انتظار دارد همه شهر مثل او غمگین باشند و درک کنند که سوگوار است و میشود دو دقیقه ترافیک را تحمل کرد و ... اما وقتی در این موقعیت قرار نمیگیرد برایش اهمیتی ندارد.
برای اهل سیاست و آنها که سالهای طولانی را با اسم و رفتار و کردار و گفتار ابراهیم یزدی سپری کردهاند، مرگ ابراهیم یزدی حتی اگر مایه اندوه نشود، با خودش درنگ و تامل میآورد که سیاست چه بازی الاکلنگی است. یک روز بر عرش و یک روز بر فرش! یک روز مقرب درگاه و یک روز محبوس در گوشه زندان و زیر باران تهمت.
اما برای عموم مردم بازیگران سیاست، مهرههای اصلی نیستند، آنها دست به
قضاوت کُلی میزنند و مثل تماشاگرانی هستند که بیشتر به «نتیجه» نگاه
میکنند تا شکل «بازی». این حق طبیعی مردم است و در روزگاری که غم نان دست
در گردن زندگی انداخته و زیست اجتماعی به سمت «فردیت» میرود، انتظار اینکه
در سوگ یک چهره سیاسی که بیش از سه دهه از رسانهها و تریبون رسمی حذف شده
و اسمش تنها در هنگامه زندان و محاکمه و آمده گریبان پاره کنند شاید اندکی
زیاده خواهی باشد. البته هستند کسانی که از رسانههای رسمی حذف شدهاند و
کوچه و خیابانی به نامشان نیست اما در دل مردم اتوبان دارند!
دنیای جدید، دلمشغولیهای جدید با خودش آورده است. اخبار مثل قطرههای
باران از راه میرسند و خیلی سریع به رود میپیوندند و در دریای فراموشی گم
می شوند. کسی که حالش خوب است زیر باران، بدون چتر قدم میزند و لذت می
برد و کسی که کفش ندارد شاید ابرها را نفرین کند!