تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 06
کد خبر: ۹۰۳۴۳
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۰

اولین روستای هنری ایران

شاخه‌های پربار خرما تا خیابان‌های آسفالت‌شده‌ی روستا کمر خم کرده و سایه ‌انداخته است. نخلستان‌ها بدون آن‌که پشت دیواری محصور شوند، نقش ساختمان‌های سیمانی روستا را کم‌رنگ می‌کنند. اینجا «کلپورگان» است و خیلی‌ها آن را با سفال‌های سرخ‌اش می‌شناسند.
تدبیر24»کلپورگان روستایی در شرق استان سیستان و بلوچستان است و تا مرز پاکستان فاصله زیادی ندارد. نخلستان‌های زیاد و خرمای مرغوبی‌ دارد. تعداد کمی از ریش‌سفیدهای روستا، حصیر می‌بافند و زنان در کنار سوزن‌دوزی، سنت سفالگری هفت‌هزار ساله این منطقه را حفظ کرده‌اند و ادامه می‌دهند. این روستا حالا به‌عنوان نخستین روستا در آسیا و اقیانوسیه، ثبت جهانی شده است.

مدرسه روستای کلپورگان بیشتر از کلاس هفتم، جایی برای دخترها ندارد و اگر آن‌ها بخواهند درس‌شان را ادامه دهند، باید تا شهرستان سراوان بروند که خانواده‌ها چنین اجازه‌ای به بیشتر دخترها نمی‌دهند. بعد از دوران کوتاه تحصیل، دخترها استعدادشان را در سوزن‌دوزی و سفالگری شکوفا می‌کنند و بیشتر آن‌ها وقتی به سن ۱۵ سالگی برسند، به خانه شوهر می‌روند.

زهرا و خدیجه تنها فروشگاه سفال کلپورگان را اداره می‌کنند. مغازه‌ای کوچک روه‌بروی موزه زنده سفال که یک در چوبی کوتاه دارد و باید برای آن‌که به آن وارد شوید، سرتان را خم کنید. یک میز کوچک جلوی در گذاشته‌اند. یک چراغ کم‌نور زرد هم تنها روشنایی داخل فروشگاه است و کف آن، با حصیر فرش شده است. در داخل، سفال‌های سرخ روی زمین چیده شده و بالا آمده‌اند.

زهرا تازه ازدواج کرده است. خدیجه هم دوران تحصیل در مدرسه روستا را گذرانده است. وقتی از آن‌ها می‌پرسم، پسرها هم سفالگری می‌کنند؟ با هم جواب می‌دهند: نه. بیشتر پسرهای روستا بی‌کار هستند و اکثر آن‌ها سوخت قاچاق می‌کنند.

از اوضاع فروش‌شان می‌پرسم؟ خدیجه که خوش‌زبان‌تر است، می‌گوید: برای تعطیلات نوروز ۹۶، فروش خیلی خوبی داشتیم، چون گردشگران زیادی آمده بودند.

فروشگاه روستای کلپورگان

من را به کارگاه سفالگری که به‌عنوان موزه زنده هم مشهور است، می‌برد. بعد از عبور از یک حیاط بزرگ به ساختمانی وارد می‌شویم که دورتادور آن ویترین دارد و برخی سفال‌ها را داخل ویترین‌ها نگهداری می‌کنند. روی دیوارهای موزه، عکس‌ها و نشان ملی‌ مرغوبیت صنایع دستی زنان سفالگر روستا نصب شده‌ است. سپس به اتاق دیگری وارد می‌شویم که دورتادور آن، زنان و بچه‌ها روی فرشی از حصیر نشسته‌اند و سفالگری می‌کنند. یکی از تفاوت‌های سفال کلپورگان با سفال دیگر مناطق، این است که آن‌ها بدون چرخ سفالگری، کار می‌کنند. هر کسی مشغول کاری است؛ یکی با تکه‌چوبی که در دست دارد، گِل را بالا می‌آورد تا ظرفی را که می‌سازد شکل دهد. یکی ظرفش را ساخته و با یک تکه‌سنگ آن را صیقل می‌دهد و دیگری کارش به پایان رسیده و در حال نقش‌زنی با جوهری است که از آب و تیتوک (سنگی که از کوه بیرک در همان نزدیکی به‌دست می‌آید) تهیه می‌شود.

در کنار ساختمان موزه، ساختمان دیگری است که دو کوره در آن قرار دارد. مردم محلی می‌گویند کوره‌ها را سالی یک یا دو بار برای پختن سفال با گازوییل و نفت روشن می‌کنند. اطراف کوره پر از سفال‌های آماده‌ی خاکستری‌رنگ است تا بعد از پخت‌ن به رنگ سرخ درآیند.

موزه زنده سفال کلپورگان

پس از آنکه خدیجه همه جای موزه را خوب نشان می‌دهد، از او می‌پرسم قدیمی‌ترین زنی که همچنان سفالگری می‌کند، کیست؟ بدون آن‌که اسمی به زبان بیاورد می‌گوید: می‌خواهی برویم خانه‌اش؟ تا جواب مثبت من را می‌شنود، دستم را می‌گیرد و از موزه بیرون می‌برد.

بین راه، پارک تازه‌تاسیس روستا را نشان می‌دهد. پارکی بدون گیاه و سرسبزی، یا حتی نخل! پارک را با چند مجسمه ساخته‌شده به شکل سفال‌های معروف روستا تزیین کرده و چند تاب و سرسره هم داخل پارک گذاشته‌اند. می‌پرسم چرا این پارک هیچ درختی ندارد؟ جواب می‌دهد: تازه ساخته شده و قرار است در آن درخت بکارند. وسایل بازی آن را به‌تازگی نصب کرده‌اند، حالا اگر پسر بچه‌های روستا بگذارند سالم بماند و خرابش نکنند.  

پارک روستا

کمی جلوتر از پارک، به یک در بزرگ آهنی باز می‌رسیم. خدیجه دستم را می‌کشد و می‌گوید: اینجا خانه‌ی «گُل بی‌بی دهواری» است؛ یکی از زنان قدیمی روستا که هم سفالگری می‌کند و هم به جوان‌ترها آموزش می‌دهد. برخی زنان قدیمی روستا که نمی‌توانند تا کارگاه بیایند، سفالگری را در خانه‌ به جوان‌ترها یاد می‌دهند.  

زیر یک اتاقک کاهگِلی بزرگ، عروس، دختر، نوه‌ها و شاگردان «گل بی‌بی» روی زمینی که با حصیر فرش شده، نشسته‌اند و مشغول کار هستند. گل بی‌بی هم روی کارهای‌شان نظارت می‌کند.

گل بی‌بی نمی‌تواند فارسی صحبت کند و صحبت‌هایش را خدیجه برایم ترجمه می‌کند. اول از همه، دخترش را که ۱۵ سال سن دارد و سفالگری می‌کند، نشان می‌دهد و می‌گوید: شوهرش، زن دیگری گرفته و هزینه بیمه‌ی او را پرداخت نمی‌کند و باید هر سه‌ماه ۲۲۰ هزار تومان به بیمه بدهد، کاش می‌شد کاری کرد که مبلغ کمتری برای این کار بپردازیم.

او ادامه می‌دهد: سال‌هاست که سفالگری می‌کنیم، اما تا کنون ماهانه حقوقی برای آن نگرفته‌ایم. حتی پول سفال‌هایی را هم که درست می‌کنیم، تمام و کمال نمی‌پردازند و فقط نصف آن را به ما می‌دهند. رییس کارگاه‌، نصف پول سفال را می‌گیرد و نصف بقیه را به سفالگران می‌دهد. زندگی ما از طریق فروش سفال می‌گذرد.

یکی از عروس‌ها وسط صحبت‌های گل بی‌بی می‌پرد و می‌گوید: سفالی که گل بی‌بی درست می‌کند، با بقیه سفال‌ها فرق می‌کند؛ وزن آن سبک‌تر است و تمیزتر از دیگران سفالگری می‌کند.    

گل بی‌بی خاک را الک می‌کند و بعد با آب مخلوط می‌کند. روزی سه ظرف درست می‌کنند، از هفت صبح تا دو بعدازظهر سفالگری می‌کند و عصرها هم وقتی سفال‌ها کمی خشک‌تر شد، ظریف‌کاری‌های دیگر را انجام می‌دهند. بعد از دو روز، با استفاده از آب و سنگ‌هایی که از کوه‌های اطراف جمع می‌کنند، ظرف‌های ساخته‌شده را صیقل می‌دهند و صاف می‌کنند، بعد روی آن‌ها نقش می‌زنند. باید تعداد سفال‌ها به یک‌هزار عدد برسد تا بتوانند آن‌ها را در تنها کوره‌ی روستا که هر شش‌ماه یک‌بار روشن می‌شود، ببرند.

خانه گل بی‌بی

کوچکترین نوه گل بی‌بی پنج ساله است و تازه شروع به کار کرده و صیقل کردن سفال را انجام می‌دهد. خود گل بی‌بی هم این کار را از مادربزرگ و مادرش یاد گرفته است. او می‌گوید: از من برای شرکت در نمایشگاه‌های زیادی در شهرهای مختلف دعوت کرده‌اند؛ اما پا درد دارم و نمی‌توانم در نمایشگاه‌ها شرکت کنم و همین سفال‌ها را هم به‌زور درست می‌کنم. شش‌ماه کار می‌کنم، اما فقط ۳۰۰ هزار تومان می‌دهند.

با این‌که گل بی‌بی ۷۰ سال سن دارد و استادکار نمونه‌ای است، اما هنوز بیمه ندارد و بارها خواسته که مسوولان کاری برای بیمه سفالگران روستا انجام دهند.

پیش از خداحافظی، گل بی‌بی یکی از شاگردانش را صدا می‌زند تا با یک سینی خرما و یک لیوان آب که از کوزه‌ای که خودش درست کرده است، می‌ریزد، از مهمان‌ها پذیرایی ‌کند.

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: