او با دستور قاضی سجاد منافیآذر، بازپرس شعبه سوم دادسرای جنایی تهران برای تحقیقات به اداره دهم پلیس آگاهی تهران رفت و انگیزهاش از جنایت را مسائل ناموسی عنوان کرد.
محمد درس خوانده بود تا معلم شود اما یک قدم مانده برای رسیدن به هدفش، دستش به خون آلوده شده و مجازات سختی در انتظارش است.
از کارو زندگیات بگو؟
چهارسال است به تهران آمدهام و با باربری در بازار هزینه زندگی خود و خانوادهام در شهرستان را تامین میکنم.
درس خواندهای؟
بله. من شیفته کار معلمی بودم. چهار سال پیش در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه تربیتمعلم تهران قبول شدم. هر سختی را تحمل کردم تا روزی بتوانم معلم شوم و به مردم شهرمان خدمت کنم. ترم آخرم را تمام کرده و در حال تسویهحساب دانشگاه بودم تا زودتر مدرکم را بگیرم و به عنوان معلم کارم را شروع کنم اما زندگیام به تلخی ورق خورد.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
من و مقتول در شهرستان همسایه بودیم. در این چهارسالی که برای کار و دانشگاه به تهران آمده بودم دوباره دوستی مان شروع شد. رفاقتمان تا جایی پیش رفت که او را به خانه برادرم در تهران میبردم. او به اعتمادم خیانت کرد.
انگیزهات از جنایت چه بود؟
او پنهانی با عروسمان ارتباط پیامکی برقرار کرده بود. اول خیال میکردم اشتباه میکنم؛ اما چند روز مانده به روز جنایت زمانی که بعد از پایان جشن عروسی به تهران باز میگشتیم، مقتول را با خودروی برادرم آوردیم. آن موقع متوجه شدم او و همسر برادرم درحال تلگرامبازی و ارسال پیامک به یکدیگر هستند. آنجا بود که دیگر مطمئن شدم، آنها ارتباط دارند.
بعد چه شد؟
ماجرا را به برادرم گفتم که او با همسرش دعوا کرد. عروسمان فرزندش را برداشت و قهرکنان به خانه پدرش رفت. مقتول به اعتمادم و دوستیمان خیانت کرده بود. اول تصمیم گرفتم همسر برادرم را بکشم اما او به خانه پدرش رفته بود و نتوانستم اقدام خود را عملی کنم. بعد سراغ دوستم رفتم و بعد از دعوا، با ضربههای چاقو او را کشتم. بعد از این که فهمیدم او فوت کرده است خود را تسلیم کردم.
پشیمانی؟
من اشتباه کردم که به مقتول اعتماد کرده و پای او را به خانه برادرم باز کردم. بابت همین اشتباه عذاب وجدان داشتم و او را کشتم. پشمانیام فقط از این است که دوست داشتم معلم شوم و آرزوی خانوادهام را برآورده کنم؛ اما افسوس رویای معلم شدن در دلم ماند و مهر قاتل بودن بر پیشانیام خورد. اعتماد بیجا از من قاتل ساخت.