تدبیر24»اگرچاره اندیشی نشود ممکن است چند دهه بعد نه از تاک نشانی باشد ونه از تاک نشان. از ما گفتن بود همین وبس. به این نمونهها هم بیندیشید:
1. جوانی چهل ساله در پاسخ به این پرسش از سنت وگذشته حرف میزند و میگوید: «در گذشته معمولاً پسر نمیرفت خیابان، دانشگاه، بازار، مسجد و سینما Cinema را بگردد و آنجا کشیک دهد تا بالاخره چشمش به نگاری بیفتد و بعد بشوند زن و شوهر. بلکه این مسئولیت خطیر به عهده مادر، خاله، عمه، خواهر بزرگ و... بود که در جمعهای محلی، اداری، خانوادگی، مذهبی و...
بالاخره چشمشان اول به جمال لیلی منور و بعد که به دلشان مینشست رفتار را تحت نظر وایشان را کاندیدا برای جناب داماد که مثلاً ماها باشیم میکردند، حتی گاهی عنان از کف داده و بیتوجه به رسومات از سر ذوق در همان دیدار اول فرد مورد نظر بیخبر از همه چیز را، در آغوش گرفته و عروس خودم، عروس خواهرم، عروس خانوادهام و... خطاب میکردند. متأسفانه بنده با داشتن مادر، خواهر، خاله وعمه از این نعمت محرومم اینها میگویند آنچه که تو می گویی مال قدیمه والان خودت باید بری پیدا کنی و منهم حقیقتاً چنین استعدادی در خودم نمیبینم.
2.دختر سی وهشت سالهای با خنده میگوید مگر وقت ازدواج من رسیده است، البته او با دیدی منصفانه خود را عامل تأخیر در ازدواج دانسته عاقبت خود را هم در این خصوص پیشبینی نمیتواند بکند و بهنوعی مأیوس شده و میخواهد قیدش راهم بزند. بهنظر او وقتی طب،حاملگی بعد از سی وپنج سالگی را خطرناک میداند، دیگر برای فردی مثل من که زندگی مشترک بدون بچه نمیخواهم، معنا ندارد به ازدواج فکر کنم، ولی فکر میکنم بیتدبیری خودم وشاید غرور، لج بازی نمیدانم اسمش را هرچه میگذارید این سرنوشت را برایم رقم زده البته امثال من کم هم نیستند. دیپلم که گرفتم خواستگارهای خیلی خوبی داشتم، گفتم نه چون ادامه تحصیل میدهم، لیسانس که گرفتم دنبال شوهر فوق لیسانس و... بودم، الان در مقطع فوق لیسانس در حال تحصیل هستم 10 سالی هم هست شاغلم، ولی دیگر کسی که حداقل شرایط مشابه داشته باشد برای ازدواج سراغم نمیآید، چون دیگر آن دختر بشاش دودهه قبل نیستم، چون خودم کاری کردم که بعضیها دیگر مرا مناسب شریک زندگی آینده نمیدانند، البته حق هم دارند....
3. آقا و خانمی که معتقدند خیلی وقته سن ازدواج آنها گذشته ولی چون همدیگر را دوست دارند باهم زندگی میکنند!!! قربانی نبود معاشرت اجتماعی در خانواده خود شدند، هردو متفق القول بودند که مادرشان بهدلیل خصوصیتهای شخصی از قبیل داشتن وسواس، بیاعتمادی، ناتوانی در خانه داری، تمایلی به برقراری ارتباط و معاشرت نداشته در نتیجه فکر میکرده با حضور عروس یا داماد آرامشش بهم خواهد خورد بنابراین اصلاً اعتقادی به داشتن وظیفه مادری برای پیدا کردن شریک زندگی بچههایش نداشته است.
4. خانم تحصیلکرده با حسرت میگوید قریب به سی سال از عمرم را پای مسائل اقتصادی گذاشتم، مشکل مالی ندارم ولی با سن بالا دیگر حوصلهای برای تشکیل زندگی ندارم، خودم نیاز به کمک در امور روزمره دارم ودیگر آمادگی خانه داری، شوهرداری وبچهداری و... ندارم، البته اشتغال واقتصاد را بد نمیداند ولی میگوید خانمها یا باید معلم شوند یا ماما همین، غیر از این عملاً محدودیت در تشکیل زندگی ایجاد میشود.
5. مرد پنجاه ساله نگهداری از مادر سالخورده وحاضر نشدن دختری به ازدواج با او بهخاطر شرط جدا شدن از مادر را عامل مجرد ماندن خود دانسته واین شرط را غیر منطقی میداند. البته بهدلیل دیگری هم اشاره میکند، که جالب است، او میگوید مادرم تک فرزند بوده، منم تک فرزندم شاید اگر برادر وخواهری داشتم امروز مجرد نبودم.
6. دختر دانشجویی استدلال دیگری برای مجرد ماندنش میآورد، او میگوید هر کدام از دوستان و اطرافیان را که نگاه میکنم، یا طلاق گرفته یا در حال گرفتن طلاقاند یا ظاهراً در کنار همدیگر زندگی میکنند و همیشه درگیر هستند و من توان تحمل این گرفتاریها را ندارم.
7.آقای چهل و پنج ساله میگوید من دوست داشتم والان هم دارم که سریع ازدواج کنم ولی واقعیتش فرصت ندارم چون همه وقتم رفتن دنبال کاری با درآمد ماهانه مناسب است، انواع کارها را هم انجام دادم دستفروشی، باربری، کارگری، مسافرکشی، و... آقا به خدا خرج در نمیآید، هرجا هم میروم خواستگاری خانه و ماشین و شغل و... میخواهند میگویم تحصیلات دارم، میگویند قابش کنید بزنید روی دیوار، مدرکی که برای تو کاری نکند و بیکار باشی به چه درد میکند، این اواخر یکی از بستگان که پنج سالی از من کوچکتر بود ابراز تمایل کرد خوشحال شدم خدایا شکرت بالاخره در دهه پنجم زندگی من هم دارم سامان میگیرم، رفتم سراغش گفت یک سری شرط دارم: زندگی بدون بچه، هر کس خانه بابای خودش، ملاقات هفتگی، رفت وآمد خانوادگی ممنوع و....! نمیدونستم چی بهش بگم. مأیوس برگشتم ولی بدانید تلاشم ادامه دارد.