جستوجو برای پیدا کردن پوریا
بعد از تماشای ویدیوهای پوریا تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم. موضوع را با فاطمه بسطامی خواهر زندهیاد ایرج بسطامی مطرح کردم. ویدیوهایش را دیده بود. فاطمه بسطامی میگوید: «نخستین باری که ویدیوهای پوریا را دیدم، بغضم ترکید.»
مدیرعامل بنیاد ایرج بسطامی از عزمش برای پیدا کردن پوریا گفت و این که ماههاست میخواهد به دیدنش برود اما هر بار اتفاقی باعث شده که نتواند برای پیدا کردنش قدمی بردارد. او میگوید، پوریا شرایط لازم برای تبدیل شدن به یک خواننده خوب را دارد و برای آموزش و حل مشکلات او هر کاری که از دستش بربیاید، انجام خواهم داد. قرار شد با فاطمه بسطامی در این جستوجو هممسیر شویم.
مصایب یک جستوجو
تصمیم بر این شد که پوریا را پیدا کنم اما پیدا کردنش کار آسانی نبود. از او فقط دو نشانی آن هم در ویدیوهایش وجود دارد. نشانی اول بازار ماهیفروشهای رشت است که پوریا در آنجا میخواند و کمک جمع میکرد و دوم محل سکونتش یعنی آستارا. هیچ اطلاعاتی درباره این که هنوز پوریا در بازار رشت میخواند و به خانه برگشته، نداشتیم. نمیدانستیم طی کردن فاصله ٣٣٠کیلومتری تا رشت برای پیدا کردنش کافی است یا باید ١٨٠کیلومتر آنطرفتر به دنبالش بگردیم. در نهایت بعد از بحثهای زیاد تصمیم بر این شد که جستوجوی پوریا را از نشانی اول یعنی رشت آغاز کنیم.
آغاز جستوجو از نشانه اول
ساعت ٨ صبح یکی از روزهای بارانی، به رشت رسیدیم. اولین مقصد ما بازار رشت بود. بازاری وسیع در نزدیکی میدان شهرداری شهر رشت که بازار ماهیفروشها بخشی از این بازار قدیمی است. با پرسوجو به بازار ماهیفروشها رسیدیم. در همان ورودی بازار ماهیفروشها از مردی دستفروش درباره پوریا سوال کردیم. او میگفت، مدتهاست پوریا به رشت نیامده و دیگر در این بازار نمیخواند. فروشنده میگفت، او مدتی به آنجا میرفته اما الان ماههاست که پوریا در این بازار نخوانده است. از او درباره اینکه چه کسی در بازار با پوریا ارتباط بیشتری داشته، پرسیدیم که او گفت: در همان زمانی که پوریا در این بازار میخواند، چند خیّر میخواستند به او کمک کنند. به همین دلیل شماره تماس پوریا را گرفتند اما هیچگاه موفق نشدند که با او ارتباط برقرار کنند.
جستوجو در بنبست
نتایج جستوجویمان در بازار رشت موفقآمیز نبود. از هر کس درباره پوریا میپرسیدیم، میگفت که مدتهاست پوریا دیگر به بازار رشت نمیرود. فروشندهای درباره پوریا میگفت: صدایش خیلی خوب بود. هر بار که در بازار میخواند، جانمان تازه میشد و سختیهای کار را فراموش میکردیم. فروشندهای دیگر پوریا را به خوبی میشناخت. میگفت، هر بار که اینجا میآمد، برایش چایی میآوردم تا صدایش باز شود. یکی دیگر میگفت: کاسبی پوریا در بازار خیلی خوب بود. نمیدانم چرا دیگر به اینجا نیامد. شخص دیگری میگفت: شاید در طول سالهایی که در این بازار کار میکنم، چند هفته فقط پوریا به بازار ماهیفروشها آمده و به همین دلیل اطلاعات کاملی از او نداریم.
ناامیدی از رشت
از هرکس که درباره نشانی او سوال میکردیم، به در بسته میخوردیم. از پیداکردن پوریا در رشت ناامید شدیم و تصمیم گرفتیم به آستارا برویم. بر اساس اطلاعاتی که در رشت به دست آمد، او تنها چند هفته در بازار رشت خوانده و هیچکس راه ارتباطی با او نداشت. در راه خروج از بازار تصمیم گرفتیم باز هم از کسبه درباره پوریا بپرسیم. جستوجو را ادامه دادیم تا این که راهنمایی یکی از کسبه ما را به عقب برگرداند.
امیدی به نام امیرحسین
گویا شخصی به نام امیرحسین با پوریا رابطه دوستانه برقرار کرده بود و با او در ارتباط بود. امیرحسین شماره تلفن یکی از نزدیکان پوریا را هم دارد. حالا باید امیرحسین را پیدا میکردیم. او در بازار نبود و برای استراحت به خانه رفته بود. قرار شد یکی از کسبه با او تماس بگیرد و پل ارتباط ما با پوریا شود. فروشندهای که قرار بود امیرحسین را پیدا کند، یکی از کسانی بود که از راههای ارتباط با پوریا اظهار بیاطلاعی کرده بود اما وقتی خود را برای او معرفی کردیم و به او گفتیم که به همراه خواهر مرحوم بسطامی برای پیداکردن پسرک به رشت آمدیم، اعتمادش جلب شد و برای پیدا کردن امیرحسین تلاشهایش بیشتر شد.
بازاریها از آهنگهای پوریا میگویند
در همین فاصله پیداکردن امیرحسین از فروشندهها درباره پوریا و آهنگهایش پرسیدیم. یکی از کسبه درباره آهنگهایی که پوریا در بازار میخواند، میگوید: «پوریا بیشتر آهنگ من ماندهام تنهای تنها (گلپونهها) را میخواند. او میگوید، آهنگهای دیگری هم میخواند اما گلپونهها را از همه آهنگهایی که اجرا میکرد، قشنگتر میخواند. فروشنده دیگری هم گفت: پوریا خیلی صدای خوبی دارد، وقتی من ماندهام تنهای تنها را میخواند تا اول بازار صدایش را مردم میشنیدند.
اخبار بد درباره پوریا
بالاخره امیرحسین پیدا شد. یکی از فروشندههای بازار با او تماس گرفت و شماره نزدیکان پوریا را از او گرفت. شماره متعلق به فردی بود که پوریا را برای خواندن در رشت از آستارا به آنجا میآورد. او حامل اخبار خوبی نبود. اخبار او درباره پوریا چهره فاطمه بسطامی را در هم کشید. پوریا چندماه قبل زمین میخورد و دستش میشکند. بیماری او باعث شده بود که درمانش سختتر شود. شرایط خانوادهاش هم باعث شده بود که پوریا نتواند برای درمان اقدام کند و به همین دلیل بهزیستی رشت سرپرستیاش را بر عهده گرفته است. مقصد بعدی ما بهزیستی رشت بود.
دیدار با مددکار
حالا از هر زمان دیگری به پوریا نزدیکتر شدهایم. هنوز نمیدانستیم که پوریا را در رشت میبینیم یا او برای درمان به مکان دیگری منتقل شده است. یکی از کارمندان بهزیستی اطلاعاتی از پوریا به ما ارایه داد. پوریا در رشت است و راه ارتباط با او از طریق مددکارش میسر است. مصلح فتاحپور، مددکار پوریا را در یکی از خیابانهای رشت ملاقات کردیم. اطلاعات کاملی درباره پوریا و خانوادهاش به ما ارایه کرد. فتاحپور در گفتوگو با «شهروند» گفت: «پوریا جزو کودکان کار به حساب میآید. شرایط خانوادگی پوریا به گونهای است که بهزیستی رشت سرپرستی او را بر عهده گرفت تا علاوه بر درمانش با مددکاری و کمکهای این سازمان بتوان پوریا را در مسیر رشد قرار داد.
مصلح فتاحپور که یکی از اعضای انجمن کودکان کار شهرستان رشت است، در ادامه به استعدادهای پوریا اشاره کرد و گفت: «پوریا بسیار بااستعداد و خوشصحبت است. شرایطش به گونهای نبوده که بتواند رشد پیدا کند و زندگی عادی داشته باشد. از طرفی اتفاقاتی باعث شد که پوریا پایش بشکند و بعد از آن هیچگاه برای درمان اقدام نکرده و به همین دلیل فرم پای چپش تغییر کرده است.»
او میگوید: «حادثه دیگری باعث شد که دست او نیز به دلیل شکنندگی استخوانها بشکند و بعد از آن بود که مراحل انتقالش به بهزیستی با سرعت بیشتری انجام شد.»
دیدار با پوریا در خیابان
بعد از صحبت با مصلح فتاحپور، مددکار پوریا، از او خواستیم تا شرایط دیدار را فراهم کند. پوریا برای خرید لباس در راه بازار بود. بالاخره شرایط دیدار با پوریا در یکی از خیابانهای رشت فراهم شد تا بدون این که برای پیداکردنش به آستارا برویم او را ببینیم. در همان ابتدا وقتی به او گفتم برای دیدنش با فاطمه بسطامی به رشت آمدیم از دیدن بسطامی متعجب شد و چهرهاش تغییر کرد.
محبوب در آسایشگاه
دیدار با فردی که صدایش یادآور خواننده گلپونههاست شیرین است. قرار بر این شد که او را در آسایشگاه محل سکونتش بیشتر ببینیم و با او صحبت کنیم. پوریا هماکنون در آسایشگاه معلولان و سالمندان رشت ساکن است. آسایشگاهی که به همت آرسن میناسیان، خیّر ارمنی ساخته شد. پیش از پوریا به آسایشگاه رسیدیم. بیشتر ساکنان این آسایشگاه معلولان ذهنی نوجوان و سالمند بودند. از مددکارهای مرکز درباره پوریا پرسیدم. یکی از آنها میگفت که پوریا بسیار در اینجا محبوب است و علاوه بر پرسنل، مددجوها نیز او را دوست دارند. او میگفت افراد زیادی برای دیدن پوریا به اینجا میآیند و پوریا رفتار خوبی با همه آنها دارد.
شما چقدر شبیه ایرج بسطامی هستید
پوریا که رسید در گوشهای از آسایشگاه با او به گفتوگو نشستم. او در ابتدای دیدار به عکس ایرج بسطامی که فاطمه بسطامی برای او هدیه آورده بود، نگاه کرد و به بسطامی گفت: شما چقدر شبیه ایرج بسطامی هستید. اول فکر کردم همسرش هستید ولی بعد فهمیدم که نه خواهرش هستید. پوریا در ادامه از آرزوهایش به ما گفت. او میگوید میخواهد یک خواننده بزرگ مانند ایرج بسطامی شود. از علایقش به ما گفت و این که صدای محمد علیزاده را خیلی دوست دارد و دلش میخواهد که او را ببیند. او هماکنون به همت بهزیستی رشت در حال درمان است. او میگوید: از روزی که به اینجا آمدم درمان من آغاز شده و پایم را گچ گرفتهاند و آزمایشهای مختلفی نیز انجام دادهام تا باز هم روند درمان را ادامه بدهم. پوریا حالا باز به مدرسه میرود و تحصیلش را از سر گرفته است.
این خواهر بسطامی است؟
وقتی که با پوریا برای دیدن تختش در آسایشگاه و دوستانش به داخل آسایشگاه رفتیم به من گفت: «عمو واقعا این خواهر ایرج بسطامی است؟» به او گفتم بله و از کرمان به اینجا آمدند تا تو را ببینند. باور نمیکرد که خواهر زندهیاد بسطامی ١٣٠٠کیلومتر راه را از کرمان برای دیدنش طی کرده باشد.
پوریا استعداد زیادی دارد
فاطمه بسطامی پس از این دیدار در گفتوگو با «شهروند» در رابطه با وضع آموزش پوریا گفت: «پوریا استعداد موسیقایی خوبی دارد و در تلاشیم که او را از طریق مراجع قانونی به تهران منتقل کنیم تا در آنجا با بهرهگیری از دانش اساتید مطرح حوزه موسیقی بتواند آموزشاش را در حوزه موسیقی جدی دنبال کند.»
وی ادامه داد: «در کشور استعدادهای زیادی مانند پوریا وجود دارد که باید آنها شناسایی بشوند. ایرج یکی از همین استعدادها بود که از شهرستان به تهران آمد و بعد از کسب آموزشهای لازم سالها در هنر این سرزمین فعالیت کرد تا روزی که زلزله او را از ما گرفت.»
وی درباره پیگیریهای انتقال پوریا به تهران گفت: «در این راستا تلاشهایی در حال انجام است و از طریق بهزیستی و دولت در تلاشیم که بتوانیم موافقت مسئولان را برای انجام این انتقال انجام دهیم تا او بتواند علاوه بر تمرین آواز نزد اساتید مطرح کشور، مراحل درمانی خود را در تهران از سر بگیرد.»
بسطامی در پایان ابراز امیدواری کرد که مسئولان بهزیستی با انتقال پوریا به تهران موافقت کنند تا پوریا بتواند مسیر پیشرفت را در زمینه موسیقی طی کند تا شاهد هنرمند بااستعداد دیگری در زمینه فرهنگ و هنر کشور باشیم.
پوریاها را دریابیم
پوریا تنها پسر بااستعداد کشور در حوزههای هنری نیست. در کشور کودکان کار زیادی وجود دارند که استعدادهای فراوانی در زمینههای مختلف دارند. چند سال پیش هم کودکی در خیابانهای تهران کار میکرد و با صدای خوش میخواند که از سرنوشت او اطلاعی در دست نیست. پوریا مشتی نمونه خروار از کودکان بااستعدادی است که به دلیل ضعف مالی نمیتوانند در مسیر درست گام بردارند و استعدادهای آنها در خیابانها و لابهلای بوق و ترمز ماشینها گم میشود. پوریا میتواند به تهران بیاید و تحت تعلیم اساتید موسیقی قرار بگیرد و مراحل درمانش با کیفیت بیشتری دنبال شود. این کودک و نمونههای مشابه هر کدام میتوانند نمونههایی موفق در عرصههای مختلف باشند تا اینکه صدایشان در لابهلای هیاهوی شهرها برای جمعآوری کمک گم شود.
گپوگفت با پوریا آبخشک، پسرک خوشصدای آستارایی
دوست دارم خوانندهای بزرگ شوم
به مناسبت یکم آذر، سالروز تولد ایرج بسطامی، لحظاتی با پوریا آبخشک به گپوگفت نشستیم تا او از خودش و علایقش بگوید.
از خودت بگو.
سه خواهر و برادریم. ١٤سال دارم. خواهر دوقلویم اسمش رویاست.
خانوادهات کجا هستند؟
آستارا هستند.
چند وقت است که خانوادهات رو ندیدی؟
مادرم برای دیدنم به اینجا میآید اما رویا و بقیه اعضای خانواده را از زمانی که اینجا آمدم، ندیدم.
پوریا چرا پایت شکست؟
شکست دیگه. ولش کن. دربارهش حرف نزنیم بهتره.
چند وقته که میخونی؟
٣ سال.
نخستین آهنگی که خوندی چی بود؟
آهنگ گلپونههای وحشی دشت امیدم از ایرج بسطامی.
چه شد که این آهنگ رو خوندی؟
یکی به من یاد داد. یکی که خیلی دوستم داشت. آستارا بودم.
چرا این آهنگ رو یادت داد؟
من همیشه با خیّرین به پارک میرفتم و میخواندم و پول میگرفتم. این فرد در پارک من را دید. آهنگ را برای پخش کرد و گفت آهنگ دوستداشتنیه. خودش هم از ایرج بسطامی میخواند. این آهنگ را یادم داد و من همیشه این را میخواندم.
چه زمانی فهمیدی معروف شدی؟
نخستینبار یکی از دوستام گفت صدات توی یکی از شبکهها پخش شده و معروف شدم.
توی آسایشگاه وضعیتت خوبه؟
آره. اینجا خیلی با من مهربون هستند. منم دوستشون دارم.
از چه کسی به غیر از ایرج بسطامی میخونی؟
محمد علیزاده، مرتضی پاشایی. محمد علیزاده رو خیلی دوست دارم؛ دوست دارم ببینمش.
دیگه چه کسی رو دوست داری ببینی؟
دیگه بازیکنان تیم استقلال رو هم دوست دارم ببینم.
استقلالی هستی پس؟
آره (چهار انگشتش را بالا میآورد و با نشاندادن عدد ٤ میگوید که استقلالی است). عکس استقلال رو هم توی اتاقمون داریم.
تو مدتی برای خواندن از آستارا به رشت میآمدی، درست است؟
آره. صبحها مثلا ساعت ١١ میاومدم و بعدازظهر برمیگشتم آستارا.
چطور میآمدی؟
ماشین دربستی میگرفتم و گاهی هم عادی بدون دربستکردن میآمدم و برمیگشتم.
چقدر برای دربستکردن ماشین از رشت تا آستارا پرداخت میکردی؟
مثلا ١٠٠هزار تومان میدادم تا به رشت بیایم و برگردم.
مگه چقدر درآمد داشتی که ١٠٠هزار تومان هزینه دربست میدادی؟
خوب بود درآمدم (میخندد).
چقدر مثلا؟
روزی ٢٠٠هزار تومان.
الان دیگر این پول را درنمیآوری. الان از وضعت بیشتر رضایت داری یا زمانی که کار میکردی و میخواندی؟
الان بیشتر راضی هستم. چون میخواهم به دکتر بروم و پاهایم خوب شود و به مدرسه بروم و برای خودم آیندهای داشته باشم.
چه آرزویی داری؟
آرزوی بزرگم؟
آره. آرزوی بزرگت چیه؟
آرزو دارم کسانی که مریض هستند، شفا پیدا کنند و کسانی که مثل من هستند یا سرطان دارند یا هر نوع مریضی که دارند انشاءالله به امید خدا، بح حق ابوالفضل و به حق امام حسین شفا پیدا کنند؛ من هم یکی شون!
دوست داری در آینده چکاره شوی؟
دوست دارم خواننده شوم مثل ایرج بسطامی و این که یک روز پاهایم خوب شود. دوست دارم یک خواننده خیلی خوب شوم.
دوست داری برای آموزش به تهران بیایی؟
آره خیلی دوست دارم. من میگم میام. دوست دارم یاد بگیرم و خواننده بشوم.