آموزش کودکان برای فردای بهتر سرزمین

آموزش کودکان برای فردای بهتر سرزمین

شینا انصاری - روز جهانی و هفته ملی کودک فرصتی است برای پرداختن به دغدغه‌ها، مشکلات، بحران‌ها، علاقه‌مندی‌ها و حقوق کودکان، این جوانه‌های زندگی و امیدهای آینده. کودکان در نقاط زیادی از دنیا در حالی اولین قربانی سیاست، فقر، خشونت و جنگ هستند
جهان در آستانه‌ی بازچینش رقابت

جهان در آستانه‌ی بازچینش رقابت

محمدمهدی محمدی-رقابت‌پذیری در سال ۲۰۲۵ تنها یک رتبه‌بندی نیست، بلکه نمایی است از آنچه جهان به سمتش می‌رود: ثبات، شفافیت، و هوشمندی سیاست. کشورمان اگر بخواهد سهمی در آینده اقتصادی جهان داشته باشد، باید نه‌تنها در زمره بازیگران مهم این تغییر جهانی و همکار در سازمان های جدید بین اللملی قرار بگیرد، بلکه باید طراح مسیر خود با پایبندی به موازین و استراتژی های خود باشد. مسیری که از درون طراحی، اصلاح و اجرا می‌شود، نه از بیرون تحمیل.
سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴ - 2025 November 04
کد خبر: ۹۶۵۳۱
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۱

اولین فداکاری که شناختیم

غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود؛ شاید مثل غروب پاییز در سال 1341 وقتی که خورشید در پشت کوه‌های پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرو می‌رود؛ همان موقع که کار روزانه دهقان‌ها تمام می‌شود و ریزعلی هم مثل بقیه، دست از کار می‌کشد تا برگردد روستای خودشان.
تدبیر24»آساره کیانی: او یک فانوس کوچک هم دستش گرفته بود تا مسیر تاریکش را ببیند. روستای ریزعلی نزدیک راه‌آهن است؛ مسیری تکراری برای او اما این‌بار؛ «ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگ‌های بسیاری فرو ریخت و راه‌آهن را مسدود کرد.» ریزعلی می‌توانست مسیرش را ادامه بدهد؛ از سرما و تاریکی فرار کند و بعد از یک روز سخت کاری برود خانه‌شان استراحت کند حتی با این‌که بداند که تا چند دقیقه دیگر قطار مسافربری به آن‌جا خواهد رسید؛ به توده‌های سنگ برخورد خواهد کرد، واژگون شده و همه مسافرهایش خواهند مُرد؛ ریزعلی آن موقع‌ها موبایل هم نداشت؛ از این اندرویدها که بگوییم ماندنش به بهانه سلفی‌گرفتن با قطار واژگون‌شده یا گذاشتن یک استوری لایو در اینستاگرام و پُز دادن و خاص بودن و بعد هم مشهور شدن در فضای مجازی بود؛ دلش شور می‌زد؛ نه برای این‌که قرار بود به خودش یا نزدیکانش آسیبی وارد شود؛ بعدها کتاب‌های درسی نوشتند برای خاطر صورت خندان مسافران که از درون قطار برای او دست تکان می‌دادند. صدای سوت قطار را شنید. هول شد؛ مسافرها دست تکان می‌دادند؛ قلبش تندتر زد؛ داشت فکر می‌کرد؛ وقت نداشت؛ مسافرها می‌خندیدند و نمی‌دانستند قراراست تا چند دقیقه دیگر قطارشان واژگون شود؛ هوا سرد بود؛ لباس‌هایش را بیرون آورد و دور چوبدستی‌اش پیچید؛ نفت فانوسش را روی لباس‌ها خالی کرد؛ آتش زد؛ مشعلی ساخت و دوید.
راننده، آتش را دید؛ قطار با صدای بلند و گوشخراشی بعد از تکان‌های شدیدی ایستاد؛ «راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریزعلی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آن‌ها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.»؛ و این بود پایان یا به عبارتی آغاز داستان مردی که از قضای روزگار، فداکاری بدون توقع‌اش دیده شد؛ بعدها درس شد رفت توی کتاب‌های بچه مدرسه‌ای‌ها هرچند حذف شد اما مگر می‌توانید یک دهه شصت و هفتادی را پیدا کنید که ریزعلی را نشناسد؛ اصلا اسطوره شد برای همه و جالبش این بود که «مگر می‌شود برای مردم فداکاری کرد و جان خود را به خطر انداخت بدون این‌که توقعی داشته باشی؛ به تو چه می‌رسد؟»
غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود؛ ساعت از 21 گذشته بود و تقریبا تحریریه‌های روزنامه‌ها خالی می‌شدند که خبر درگذشت دهقان فداکار در سایت‌ها، کانال‌ها و گروه‌های تلگرامی دست به دست شد؛ همه گفتند ریزعلی مُرده؛ بله؛ «دهقان فداکار درگذشت.»
«ازبرعلی حاجوی» که ما او را به عنوان «ریزعلی خواجوی» می‌شناسیم به دلیل عارضه شدید ریوى در بیمارستان امام رضا(ع) بسترى بود؛ دهقان فداکار هشت فرزند و بیش از چهل نوه و نتیجه داشت؛ مردی که می‌گویند لبخندش خیلی نمکین بود و بعدها به جبر روزگار از میانه کوچ کرده و ساکن حصارک کرج شده بود.
شاید بیراه نباشد اگر بگوییم، او اولین فداکاری بود که ما شناختیم.
برچسب ها: تدبیر24 فداکاری
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: