«مگر کارلوس کیروش در این نزدیک به ۷ سالی که در ایران است، نگاه تازه را به ما یاد نداده است؟ به رفتار و منش برانکو نگاه کنید. متفاوت نیست؟ سرمربی آلمانی استقلال مدام از «کار» میگوید و فرهنگ کار آلمانی را با خود آورده است. کیروش و برانکو و شفر فقط مربی نیستند؛ حامل فرهنگ توسعهاند و این اتفاق در بستر فوتبال رخ داده است و در سطح ملی هم چرا نباید به کارلوس کیروش ببالیم؟»
تدبیر24»مهرداد خدیر در «عصر ایران» نوشت: «از بردن مراکش و پرتغال و اسپانیا در جام جهانی استقبال نمیکنم چون آن وقت از نظر مسایل ناسیونالیستی صداوسیما دیگر میخواهد بال دربیاورد... کاش این قدر فوتبال را بزرگ نمیکردند و پیروزی در آن را این قدر با اهمیت جلوه نمیدادند... وقتی در فوتبال برنده میشویم، احساس کاذبی به ما دست میدهد و درباره جایگاه و وضعیت خودمان از حقیقت و واقعیت دور میشویم... ما بیش از اندازه به فوتبال بها میدهیم... ورزش چندان به آشتی ملتها و نزدیک شدن آنها کمک نمیکند... مثلا فرض کنید ایران و عربستان با هم بازی دارند. فقط بُغض و کینه را زیاد می کند...»
این دیدگاه صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در پی قرعهکشی پر سر و صدای جام جهانی روسیه است. نگاه این چهره دانشگاهی که در زلزله اخیر نشان داد فعال اجتماعی و مورد وثوق مردم است، البته تازه نیست و در جام جهانی قبلی هم موضع مشابهی اتخاذ کرد که اسباب انتقاداتی از او را نیز فراهم ساخت. جانمایه دیدگاههایی از این دست این است که جامعه ما بیش از احساسات عامیانه به اندیشههای نخبهگرایانه نیاز دارد و بیش از احساسات ناسیونالیستی عاری از نگاه فرهنگی به بها دادن به فرهنگهای متنوع درون این سرزمین و بیش از بردهای زودگذر به زیرساختهای ورزشی و قس علی هذا. این نگاه منفی البته وجود دارد و منحصر به آقای زیباکلام هم نیست اما مگر خود ایشان از کسانی نیست که با توهم توطئه و مشکوک دیدن هر واقعهای مخالف است؟
دکتر زیباکلام استاد علوم سیاسی است و دیدیم که آیین قرعهکشی را ولادیمیر پوتین، رییسجمهوری روسیه گشود و مراسم در مجموعه کرملین برگزار شد. بنابراین میتوان گفت اهمیت سیاسی هم دارد و برای روسیه هم میزبانی مهم است و هم موفقیت و از این رو به بخت خوش خود درود فرستادند که افتتاحیه را با عربستان برگزار میکنند.
در این که فوتبال همه چیز نیست، تردیدی نیست. در این که در پارهای کشورها وسیله تحمیق و به تعبیر برساخته دکتر شریعتی «استحمار» هم میشود، نباید شک کرد اما این که فکر کنیم فوتبال مانع اندیشیدن میشود یا هر که دغدغه فوتبال دارد، از امور دیگر غافل است، نگاه سادهانگارانهای است. کافی است به نویسندگان تارنمای فرهنگستان فوتبال نگاهی بیندازید. کسانی فوتبال مینویسند که دغدغههای جدی دیگر هم دارند. به جز دوست و همکار خود ما - احسان محمدی - که دغدغه اصلی او محیط زیست است و در «عصر ایران» هم فوتبال مینویسد ابراهیم افشار را میبینیم که نگاه جامعهشناسانه او میچربد یا دکتر حمیدرضا صدر که کارشناس معماری و سینما هم هست.
اگر فوتبال جدی نبود و در سطح احساسات عام باقی مانده بود، این تحلیلگران که در عرصههای دیگر سرآمدند، چرا دغدغه فوتبال دارند؟ باورتان میشود دکتر مجید تفرشی، سندپژوه و تاریخنگار فوتبال انگلیس را با دقت دنبال میکند و در این زمینه صاحبنظر است؟
حق دکتر زیباکلام است که فوتبال و هیجانات آن را دوست نداشته یا نگران سوءاستفاده از آن باشد. نمونههایی از این سوءاستفادهها، خاصه در آمریکای لاتین، هم در دست است یا در یادها مانده اما با همه اینها فوتبال امر مبتذل و پیش پا افتادهای نیست. فوتبال نماد پیچیدگی در عین سادگی است. حتی میتوان گفت وحدت در عین کثرت. ۱۱ نفر که انگار یک نفر میشوند و کثرت در عین وحدت و با این که تیم هستند اما در ضربات کاشته یا پنالتی یا واکنشهای دروازهبانان با تکرویها و هنرهای فردی خودشان را نشان میدهند.
میتوان فوتبال را مانند دکتر داوری اردکانی «وهم» دانست و ذیل مقوله «فهم» نگنجاند اما قابل تحقیر نیست، چون استعدادهای شگرفی در آن مجال بروز یافته و پولهای هنگفت رد و بدل میشود. داوری میگوید: «فوتبال چیست؟ فوتبال قاعده بازی است؛ مجموعهای از بایدها و نبایدهایی است که در نهایت ختم میشوند به این که توپ از خط دروازه بگذرد. آیا این که همه چیز به گذشتن توپ از یک خط، منتهی شود، وهم نیست؟!
در مسابقات مهم، صدها میلیون نفر وقتی توپ وارد دروازه میشود، گریه میکنند و صدها میلیون نفر هم شاد میشوند و شادی میکنند؛ این که توپ از خط دروازه فوتبال بگذرد یا نگذرد، چه تغییری در عالَم ایجاد میشود، مگر این توپ در طول مسابقه صدها بار از خطوط اطراف زمین عبور نکرده است اما وقتی توپ از خط دروازه عبور کند، حادثهای که کسانی از آن بیم دارند و کسانی منتظرش هستند، اتفاق میافتد در واقع گذشتن توپ از خط دروازه، معنی وهمی است و گروههای بسیاری از مردم با همین وهم زندگی میکنند.
اتفاقا اخیرا یک نامهنامهای از «فروغ فرخزاد» به «ابراهیم گلستان» منتشر شده که در قسمتهای پایانی نامه، فروغ از ترس خودش درباره چیزهای عجیب و وحشتناک دنیا میگوید و تعریف میکند که دیروز یک نفر در اینجا - ظاهرا نامه از آلمان نوشته شدهاست - خودش را حلقآویز کرد و مُرد؛ به دلیل این که در حین تماشای مسابقه فوتبال، تلویزیونش خراب شد و دیگر نتوانست ادامه مسابقه را ببیند. به همین خاطر اول تلویزیونش را شکست و بعد خودش را حلقآویزکرد. در واقع این ماجرای عشق و علاقه به فوتبال حتی در زمان فروغ - چهل، پنجاه سال پیش - هم وجود داشته است و مردم در آن زمان این طور دیوانه فوتبال بودهاند. مگر فوتبال چه دارد که از همان زمانهای پیدایی خود تا الان مردم را این چنین دلبسته کرده است؟»
البته حدس میزنم دکتر زیباکلام با خود فوتبال یا با فوتبال باشگاهی به عنوان ورزش یا صنعت یا تجارت مشکل ندارد و مشکل اصلی او با بار کردن احساسات ناسیونالیستی و احساس فتحالفتوح با یک بُرد و عزای ملی با یک باخت است و با این نگاه مشکل دارد که در بازیهای ملی اگر مثلا تیمی در حد پرتغال و اسپانیا را ببریم، جواد خیابانی حماسه میخواند و اگر ببازیم به زمین و زمان فحش میدهیم و مشکل اصلی او با این اتفاق است اما در همین فوتبال ملی ما با مدیریت توسعهگرا و کشف کننده استعداد مگر آشنا نشدیم؟
مگر کارلوس کیروش در این نزدیک به ۷ سالی که در ایران است، نگاه تازه را به ما یاد نداده است؟ به رفتار و منش برانکو نگاه کنید. متفاوت نیست؟ سرمربی آلمانی استقلال مدام از «کار» میگوید و فرهنگ کار آلمانی را با خود آورده است. کیروش و برانکو و شفر فقط مربی نیستند؛ حامل فرهنگ توسعهاند و این اتفاق در بستر فوتبال رخ داده است و در سطح ملی هم چرا نباید به کارلوس کیروش ببالیم؟
(همین جا پیشنهاد میکنم فارغ از هر نتیجهای که با او در روسیه کسب میکنیم اگر نخواست برای جام ملتهای آسیا بماند، وداعی با شکوه با او داشته باشیم. به او تابعیت ایرانی بدهیم. او را کورش بنامیم و مدال کورش را حتی پیش از بازیها به او اهدا کنیم.)
دکتر زیباکلام نگران غلبه وهم بر فهم و احساسات بر خرد به واسطه هیجانات فوتبالی است. توجه ایشان به عقل و تجربه ستودنی است و به تعبیر متفکر نماد روشنفکری دینی هزار سال است که سهم احساسات را اداکردهایم، وقت آن است که سهم عقل را ادا کنیم. این نگرانی قابل احترام است اما اتفاقا کیروش فهم را به جای وهم نشانده است و فوتبالی که او مدیریت میکند و اتصال ما به جهان با فوتبال فرصت مغتنمی است.
توجه دکتر زیباکلام را به این واقعیت جلب میکنم که تنها در فوتبال طابقالنعلبالنعل مطابق قواعد بینالمللی عمل میکنیم و فدراسیون ما نمیتواند از قوانین فیفا تخطی کند. حال آن که نه تجارت ما به سازمان تجارت جهانی متصل است و نه فرهنگ ما به یونسکو و به خاطر به محاق رفتن انجمن صنفی روزنامهنگاران، روزنامهنگاری ما که به فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران متصل بود، از فضای بینالمللی دور افتاده است.
در فوتبال اما علی دایی و مهدی مهدویکیا به روسیه دعوت میشوند. در اجلاس سازمان جهانی کار اما کدام کارگر میرود؟ فوتبال مجال تنفس خارج از اراده قدرت را هم میدهد ولو مورد استفاده هم قرار گیرد.
ما البته با فوتبال متفکر نشدهایم و نمیشویم اما از انزوا فاصله میگیریم. ممکن است صداوسیما احساسات ناسیونالیستی را رواج دهد اما یادمان باشد همین صداوسیما یک کلمه درباره کورش نمیگوید. یادمان باشد درباره ایدئولوژیکترین تلویزیون دولتی دنیا صحبت میکنیم که تنها وقتی پای فوتبال به میان میآید ناگزیر میشود، کوتاه بیاید.
شاید بتوان فوتبال را چنان که در نقل قول از دکتر داوری هم آمد ذیل «عشق» قرار داد و همان گونه که عشق، منطق ندارد در فوتبال هم گاه شانس غلبه میکند اما مگر خود زندگی چنین نیست؟
وودی آلن میگوید، زندگی بیمعنی است و تنها بر مدار شانس میچرخد و در فیلم زیبای «امتیاز نهایی» هم میکوشد همین مفهوم را منتقل کند.
در یک وجه اما با دکتر زیباکلام موافقم؛ این که احساسات ملی و ایرانی تنها با فوتبال جلوه نمیکند و این رفتار که فقط در فوتبال به یاد ایران بیفتیم و انگار فوتبالیستهایی که پولهای کلان هم میگیرند یگانه حاملان فرهنگ وطندوستیاند و دیگران نه. این که با این همه داعیه ملی در بازیهای ملی صداوسیما رنگ ملی بگیرد و در مواقع دیگر چهرههایی چون اسلامی ندوشن، کزازی، خرمشاهی و شفیعی کدکنی نتوانند در صداوسیما از ایران بگویند، ریاکارانه است و این که همه ایراندوستی ما تنها با فوتبال - که به هر حال یک بازی است - و در صدای جواد خیابانی جلوه کند، البته میتواند به امر مبتذلی بدل شود و اگر منظور جناب زیباکلام این فقره آخر است، موافقم اما این همه داستان نیست...»