بنابراین اولین فرضیهای که درباره مرگ مرموز غلامرضا تختی در مطبوعات آن زمان مطرح شد، فرضیه خودکشی بود. روزنامههای اطلاعات و کیهان در روز ۱۸ دی ۴۶ نوشتند: «غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته است. از انگیزههای ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامیهایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده میشود.»
با این حال هنوز هم دربارهٔ دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. عدهای مرگ وی را مشکوک میدانستند. این عقیده که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانده است، همان زمان هم در بین مردم شیوع زیادی داشت. همین شایعات بود که موجب شد مراسم هفتمین روز درگذشت غلامرضا تختی در ابن بابویه به یک همایش سیاسی علیه حکومت شاه تبدیل شود؛ واقعهای که با هجوم مأموران امنیتی خاتمه یافت اما بر ابهامات پیرامون مرگ جهان پهلوان افزود.
شایعات درباره قتل تختی را میتوان در جایجای روایت نوشیروان کیهانیزاده، خبرنگار وقت روزنامه اطلاعات از روزهای پس از مرگ وی به وضوح دید: «من که در آن زمان در تحریریه روزنامه اطلاعات، یکی از دبیران خبر بودم از خلیل بهرامی، خبرنگار مربوط خواستم تا فتوکپی یادداشت (منصوب به پهلوان تختی) را تهیه کند و آن را عینا در صفحه حوادث روزنامه اطلاعات کلیشه کردیم تا روزنامه صحت و سقم مندرجات آن را روشن نکرده باشیم و مردم (مخاطبان روزنامه) خود قضاوت کنند و روز تشییع جنازه تختی هم، بر خلاف روش روزنامه اطلاعات، با آماده کردن خود برای تحمل هر گونه اعتراض، عکس جسد جهان پهلوان را که در تالار تشریح پزشکی قانونی گرفته شده بود، در صفحه اول روزنامه چاپ کردیم... به رغم نارضایی باطنی دولت وقت، هزاران نفر جنازه جهان پهلوان ایران را از تهران تا ابن بابویه (شهر ری) تشییع کردند.»
غلامرضا تختی مشهور بود که پیرو خط دکتر مصدق و مخالفت حکومت محمدرضا شاه است. او ورزشکار بینهایت محبوبی بود که محبوبیت خود را در خدمت مردم قرار میداد؛ چنان که بعد از زلزله بویینزهرا روزهای متمادی برای جمعآوری کمکهای مردمی برای مناطق زلزلهزده خانه به خانه و کوچه به کوچه شهر را زیر پا گذاشت و توانست مرهمی بر زخم حادثهدیدگان باشد. کارهایی از این دست بود که روز به روز بر محبوبیت تختی افزود و او را از چهرهای صرفاً ورزشی، به جهانپهلوان توده مردم مبدل کرد. البته این محبوبیت در میان مردم بود اما دربار پهلوی خصوصاً به دلیل شهرت «مصدقی» تختی، به این محبوبیت چندان روی خوشی نشان نمیداد.
علی میرزایی، سردبیر فصلنامه «نگاه نو» در یادداشتی که چندی پیش به مناسبت سالروز درگذشت تختی در مجله خود منتشر کرد، در این باره میگوید: «تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بارها به ساواک احضار شد و اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع میشد. تختی پس از دوری دو ساله از رقابتهای ورزشی برای چهارمین بار در بازیهای المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازیها مدالی کسب نکرد. بر پایه اسناد به جا مانده حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیت خود در میان مردم را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقههای جهانی بودند. در چنین شرایطی تختی سال ۱۳۴۵ نیز در بازیهای جهانی شرکت کرد و بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت. بر خلاف تصور و انتظار طرفداران شاه، محبوبیت تختی پس از دو ناکامی او نه تنها کمتر نشد که افزایش نیز یافت.»
جلال آلاحمد، نویسنده شهیر ایرانی که خود نیز چند سال بعد از تختی به نحو مرموزی درگذشت، در مقالهای که سال ۱۳۴۷ منتشر کرده بود، با اشاره به مراسم سوگواری تختی مینویسد: «از آن همه جماعت هیچ کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمیکرد.»
با وجود تاکید همیشگی دولت وقت و اسنادی که پیرامون تنظیم وصیتنامه تختی دو روز پیش از مرگش به دست آمده بود، هیچکس خودکشی او را باور نکرد؛ چنان که در هفتم دیماه ۱۳۵۵ حدود ۹ سال بعد از مرگ تختی، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در بیانیهای شهادت آیتالله غفاری و غلامرضا تختی را جنایت مستقیم حکومت شاه خواند.
مرگ غلامرضا تختی با گذشت ۵ دهه هنوز هم مرموز است و در پرونده مرگ وی انگشت اتهام به سوی دستگاه امنیتی رژیم سابق ایران است؛ با وجود این در پی انقلاب ۱۳۵۷ که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیرویهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا نشد.
بابک تختی، تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده، میگوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجهای قطعی نرسیده است. در طول ۵۰ سال گذشته بسیاری از افراد دیگر نیز مثل بابک تختی تلاش کردند و علاقهمند بودند تا بدانند حقیقت مرگ تختی چه بود اما به نتیجه دقیقی نرسیدند. شاید حق با بابک تختی باشد: «مساله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.»