ایران در حال گذار از یک «قدرت متوسط» به یک «قدرت بزرگ» است؛ یعنی ایران از یک قدرت «با سطح متوسطی از میزان تأثيرگذاری»، بهتدریج به قدرتی تبدیل میشود - یا میتواند تبدیل شود - که قادر خواهد بود «بر مناسبات جهانی و شکلدهی به تحولات دورانساز، تأثيری تعیینکننده» بگذارد.
تدبیر24»در این پروسه گذار، ملزومات این دگردیسی و مؤلفههای لازم برای تحقق آن نیز بهوفور مهیاست؛ وسعت سرزمینی ایران، میزان جمعیت آن، بافت و کیفیت دموگرافیک آن، تفوق فرهنگی و منابع سرشار طبیعی کشور تنها چند نمونه از این مؤلفههاست که بسیاری از کشورهای منطقه از آن محروم هستند. در کنار اینها، محاسبات اشتباه و خطاهای راهبردی رقبای ایران در افغانستان، عراق، لبنان و سوریه و همچنین ظهور پدیدهای به نام «برجام» نیز سیر و توسعه کشور را به سمت یک قدرت بزرگ، بهشدت تسریع کرده است. ضمن اینکه شاید برای اولینبار در تاریخ معاصر، یک «نیروی نظامی قدرتمند» در ایران در کنار یک «دستگاه دیپلماسی کارآمد» قرار گرفته و این ترکیب کمنظیر باعث شده است کشور در صحنه رقابتهای راهبردی، از پیشرفتها و موفقیتهای درخور ملاحظهای بهرهمند شود. اما طبیعتا این گذار بدون مقاومت و هزینه نیست و در سالهای پیشرو نیز نخواهد بود. همانطور که پیشبینی میشد، دگردیسی ایران از یک قدرت متوسط به یک قدرت تعیینکننده جهانی، با واکنش شدید رقبای منطقهای و متحدان آنها مواجه شده است و آنها را به تلاش برای تضعیف «قدرت مرکزی» ایران - به عنوان مهمترین ضامن امنیت، ثبات و پیشرفت کشور - واداشته است. از این نظر، در کنار اقدامات نظامی و امنیتیای که علیه ایران در نوارهای مرزی و همچنین در اقصا نقاط منطقه صورت میگیرد، لابیهای اسرائیل و عربستان سعودی نیز در دو سال گذشته به سرعت و شدت در واشنگتن و پایتختهای اروپایی فعال شدهاند تا -در راستای تضعیف قدرت مرکزی و توقف روند این گذار- با طراحی اقدامات قهریه مختلف، تصویب تحریمهای غیرهستهای، تشویق دولتها به کارشکنیهای متعدد در «برجام» و تلاش برای تأثيرگذاری بر پروسه سیاستگذاری آنها، یک بار دیگر اجماع جهانی مدنظرشان را علیه تهران احیا کنند. علاوه بر این نوع اقدامات قهریه سنتی، یک جنگ روانی تهاجمی مدرن و کمپین التهابآفرین گستردهای نیز به راه افتاده است تا با تأثيرگذاری مستقیم بر افکار عمومی ایران، قدرت مرکزی کشور را از درون تضعیف و تهی کرده و از این طریق، کارآمدی مهمترین عامل امنیت و ثبات را دچار آسیبهای جدی کند. حال، پرسش اینجاست که در مواجهه با این فضا چه باید کرد؟ اگر برای «ملت»، به عنوان یک واحد تأثيرگذار، قائل به «عاملیت» باشیم، وظیفه و مسئولیت ملت در این میان چیست و هیئت حاکمه چگونه باید از «قدرت مرکزی» - به عنوان ارزشمندترین دارایی و میراث تاریخی- سیاسی همه ایرانیان - محافظت کرده و در مدیریت وضعیت کنونی ایفای نقش کند؟
یافتن پاسخهای جامع و مبسوط برای این پرسشها، مستلزم برقراری ارتباط عمومی قوی و یک «دیالوگ فراگیر ملی» است که در آن ابهامات موجود از مسئولیت و وظایف طرفین برطرف شود تا دولت و ملت بتوانند با واقعبینی و هوشیاری بیشتری در مسیری که ناگزیر طی میشود، با یکدیگر وارد تعامل متقابل، همکارانه و همافزایانه شوند.
در واقع، فقدان این دیالوگ فراگیر، تاکنون موجب شده از یک سو بخش درخور ملاحظهای از افکار عمومی -که بعضا تحت تأثير جنگ روانی و القائات خارجی است- نسبت به ضرورتها و عملکرد دولت در منطقه و حوزه سیاست بینالمللی دچار سوءبرداشتهای جدی شود و مسئولان نیز از سوی دیگر در اولویتبندی و برنامهریزی برای برقراری تعادل میان مقوله «امنیت»، «رفاه» و «توسعه سیاسی»، به ضعفهای شایان ملاحظهای مبتلا شود.
به عنوان مثال، در نبود این سازوکار تعاملی و دیالوگ فراگیر ملی، مسئولان ایران هنوز نتوانسته وضعیت منطقه، مخاطرات جدی و ویژگیهای امنیتی آن را برای افکار عمومی کشور –در راستای همراهسازی آن با سیاستهای منطقهای و بینالمللی خود- بهدرستی تشریح و تبیین کند و مردم را به این حقیقت تلخ واقف كند که ایران از شرق و غرب در محاصره دهها بازیگر نامتعارف و شبهنظامیان غیردولتی مسلح و خطرناکی قرار دارد که صرف حضورشان، وضعیت ایران و صحنه سیاسی آن را با بسیاری از کشورهای جهان -که دارای مرز مشترک با «دولت»های متعارف یا دولتهای «دوست» هستند- بسیار متفاوت ميكند.
به بیان سادهتر، هماکنون نبود این سازوکارهای ارتباطی و تعاملی، باعث شده انبوهی از شایعهها و انتقادهای ناموجه در محاورات روزمره بخش عمدهای از مردم مطرح و منتشر شود و بخشی از شهروندان عادی کشور، ناگزیر نسبت به فعالیتهای ایران در منطقه بدگمان شوند. در واقع، نبود شفافیت و دیالوگ سازنده میان دولت و ملت دراینباره -و ناتوانی مسئولان در تبیین سیاستهای ضروری خود- موجب شده بخش درخور ملاحظهای از افکار عمومی به صورت واکنشی و خودکار، هر صحنه فقر در ایران را به یک صحنه آبادی در سواحل لبنان و هر نما از یک دیوار ترکخورده در یک مدرسه روستایی را به صحنهای از حضور نیروهای مسلح نزدیک به ایران در منطقه نسبت دهند و نسبت به اولویتها و رویکرد امنیتی کشور موضع منفی اتخاذ کنند. طبیعتا ترکیب این شفافیتنداشتن با موج تبلیغات مستمر خارجی، بازار انتقادات بیاساس و شایعههای هدایتشده را در ایران بهشدت داغ کرده، موجب ظهور بازیگران نامعقول و بیریشه «تلگرامی» در صحنه سیاسی شده و جامعه را بیش از اندازه ملتهب، مضطرب و منتقد کرده است.
از سوی دیگر، فقدان این ارتباط صریح و سازنده میان دولت (state) و افکار عمومی، باعث شده مسئولان نیز از درک نیازها و مطالبات جدی بخش مهمی از مردم و برقراری توازنی مطلوب و دلخواه میان امنیت، رفاه و توسعه سیاسی، ناکام بماند و در تحلیل نهایی خود، عواقب و تبعات ناشی از رشد نارضایتی عمومی و نادیدهگرفتن برخی مطالبات بهحق جامعه مدنی در حوزه داخلی (مانند توسعه سیاسی) را بیش از اندازه دستکم بگیرد.
امروز نارضایتی فزاینده افکار عمومی از فساد درحالرشد، سرخوردگی بخشی از جامعه از رخوت حاکم بر روند توسعه سیاسی، موانعی جدی در پیشبرد برخی اصلاحات ساختاری و قانونی، کُندی در اصلاح ساختار بوروکراتیک کشور، انفعال در رسیدگی به برخی پروندههای حساسیتبرانگیز ملی و نارضایتی از تمرکز نامتوازن مسئولان بر امور بینالمللی بهجای امور داخلی را نمیتوان کتمان کرد. چهبسا بیتوجهی به این «نارضایتی مزمن»، در لایههای زیرین جامعه در سالهای آتی به بزرگترین چالش و بهتبع آن به بزرگترین مانع بر سر راه گذار ایران از یک قدرت متوسط به یک قدرت بزرگ تبدیل شود. اما ظاهرا هنوز به اهمیت موضوع پی برده نشده و بر ضرورت همراهسازی بخش مهجور افکار عمومی با پروژه «گذار به یک قدرت بزرگ»، واقف نشدهاند. در نتیجه، به نظر میرسد برقراری این دیالوگ فراگیر ملی، یکی از مهمترین ضرورتهای کشور در سال پیشرو باشد. در واقع، مهمترین دستاورد بلندمدت این دیالوگ، عبارت است از همکاری دولت و ملت در حفظ و تقویت «قدرت مرکزی»؛ یعنی حفظ مهمترین عاملی که باعث ارتقای جایگاه کشور خواهد شد و هماکنون نیز موجب شده ایران -برخلاف سایر کشورهای همسایه- به جولانگاه دهها گروه نامتعارف و مسلح تبدیل نشود. اما برقراری این دیالوگ فقط یک تمرین دموکراتیک در حوزه سیاستگذاری و زمامداری نیست. در ادبیات روابط بینالملل، چند سالی است مقولهای با عنوان «تصور استراتژیک» (Strategic imagination) رایج شده است که میگوید رسیدن به جایگاه برتر، مستلزم ایجاد اجماع و ذهنیتی است که در آن افکار عمومی- در ترسیم چشمانداز آینده- از هماکنون خود را در آن جایگاه برتر «تصور» کند و متناسب با این تصور، آگاهانه خود را برای رسیدن به آن هدف آماده کند. به عبارت دیگر، در این رویکرد، پیشرفت به سمت تعالی و جایگاه «قدرت برتر» صرفا مبتنی بر سیاست خارجه و موفقیتهای امنیتی-نظامی نیست، بلکه «روانشناسی اجتماعی» و سیاست روحیهبخش به بدنه جامعه نیز نقش تعیینکنندهای در این راستا ایفا میکند. در واقع، همراهسازی بخش مهجور افکار عمومی با پروژه ارتقای جایگاه کشور و ایجاد همافزایی دولت و ملت برای حفظ «قدرت مرکزی»، نه یک گزینه قابل اغماض، بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است.
رضا نصری.حقوقدان بینالمللی