تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05
کد خبر: ۲۰۴۶۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۸

انتظار بدون تلاش آزاردهنده است

پیمان معادی
تدبیر24: «نکند موقعی که خواب بودم دیگران رنج کشیده‌اند؟ نکند الان هم خواب باشم؟ فردا وقتی که بیدار شدم، یا فکر کردم که بیدار شدم، در مورد امروز چی بگم؟» دی‌دی در صحنه آخر در انتظار گودو وقتی هنوز آن پسربچه نیامده و گوگو به خواب رفته است این سوال را از خودش و از تماشاگرانش می‌پرسد؛ سوالی که شاید هر تماشاگری که بیش از دوساعت‌ونیم، متن کند و بدون هیچ کنش و واکنش ساموئل بکت را تحمل کرده، بارها از خودش پرسیده این دو اینجا کنار یک درخت ایستاده‌اند و در انتظار گودو هستند؛ گودویی که کسی نمی‌داند کیست و قرار است بیاید و چه اتفاقی بیفتد. اما همین سوال‌هاست که در انتظار گودو را به یکی از 20 متن شاخص تئاتر تبدیل کرده و برعکس پایان نمایش که با غروب به پایان می‌رسد، خورشیدش هیچ‌گاه غروب نمی‌کند. مثل همین روزهایی که بار دیگر به سالن اصلی تئاتر شهر رسیده و با کارگردانی همایون غنی‌زاده و بازی رضا بهبودی و پیمان معادی در نقش استراگون و ولایمیر در روزهای پایانی سال به روی صحنه است. اجرایی که مانند سایر کارهای غنی‌زاده نوعی نگاه سوررئال به این متن است و بازی متفاوت معادی و بهبودی در مقابل یکدیگر، لحظات دراماتیکی را به‌وجود آورده است. به بهانه اجرای در انتظار گودو پیش از یکی از اجراها با همایون غنی‌زاده، رضا بهبودی و پیمان معادی درباره در انتظار گودو و این اجرا سخن گفتیم؛ اجرایی که باران معادی دختر هفت ساله پیمان معادی نیز در کنار پدرش در نقش پسربچه نمایش بازی می‌کرد. در انتظار گودو همایون غنی‌زاده تا 27 اسفند، هر روز به مدت 150دقیقه در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شود.


«در انتظارگودو» با آنکه یکی از 10 متن برتر تاریخ تئاتر است اما بکت آن را در سال 1948 بر اساس حال‌وهوای بعد از جنگ اروپا نوشته؛ فکر می‌کنید این متن الان جوابگوی نیاز مردمی که در عصر سرعت و ارتباطات زندگی می‌کنند؛ هست؟


غنی‌زاده: سوال شما را می‌توان به خیلی از متون تاریخ تئاتر مثل «هملت»، «مکبث» یا «آنتیگونه» تعمیم ‌داد. اینها نمایش‌هایی هستند که در یک برهه بر اساس حال‌وهوای حاکم بر آن برهه تاریخی نوشته شده‌اند اما خودشان را محصور در یک دوره و زمان تاریخی معین نکرده‌اند، برای همه زمان‌ها قابلیت اجرا دارند. به دلیل این ویژگی‌هاست که ماندگار می‌شوند. نمایش‌نامه‌هایی هم هستند که در یک زمان نوشته و اجرا می‌شوند و بعد هم تمام می‌شوند. اتفاقا ممکن است این نمایش‌ها در زمان خودشان موفق بوده باشند. اما نمایش‌هایی هستند که هرچه زمان می‌گذرد، ویژگی‌های‌شان بیشتر نمایان می‌شود.

بهتر بود سوالم را اینگونه می‌پرسیدم که چه ضرورتی داشت در انتظار گودوی بکت را با مارتین ‌مک‌دونا روی صحنه ببرید؟ جهان «بکت» و «مک دونا» اساسا متفاوت است. متن «بکت» پرسش‌های فلسفی دارد و متن «مک دونا» به نوعی تئاتر خشونت است.


غنی‌زاده: می‌توانم از همین حالا به شما بگویم که احتمال دارد 10سال بعد هم باز در انتظار گودو را روی صحنه ببرم. با اطمینان می‌گویم که 20سال بعد هم باز مایل به اجرای این متن هستم. «در انتظار گودو» نمایشی برای زمان خاصی نیست، برای هر لحظه است. به علت اینکه تمام سوال‌هایی که در این نمایشنامه مطرح می‌شود، درگیری روزمره ماست. یعنی مفاهیمی که در این نمایشنامه وجود دارد هر روز در زندگی، رفتار و روابط ما جاری است. هنوز هیچ اثر نمایشی در تاریخ درام، نمی‌شناسم که اینقدر احساس کنم لازم است روی صحنه برود. احساس می‌کنم «در انتظار گودو» با فاصله خیلی زیادی از باقی آثار نمایشی، برای روی‌صحنه‌بردن در هر شرایط و هر زمان در اولویت است. حرف‌هایش خیلی بزرگ است؛ یعنی محدود به زمان و مکان خاصی نیست. شما اگر در موقعیت سیاسی ویژه‌ای باشید این نمایش، رنگ آن حال‌وهوا را می‌گیرد. بدون اینکه سایر مفاهیمی که در آن جاری است؛ رنگ ببازد. مثل مفهوم انتظاری که در آن وجود دارد و در هر منظری رویکرد خودش را دارد. برای همین است که مثلا اجرای سوزان سانتاگ از این اثر در بوسنی‌وهرزگوین بار معنایی متفاوتی دارد مثلا با اجرای روژه بلن در فرانسه.

و در همه زمان‌ها تکرار می‌شود؟


غنی‌زاده: موضوع این نیست که شما منتظر چیزی هستید، اگر اینطور فکر کنیم، رویه‌ داستان را دیده‌ایم. اصل داستان کمی آن طرف‌تر است. موضوع این است که این فعل انتظار است که در حال رخ‌دادن است؛ اما بعدش چه می‌شود؟ این زمانی هم که منتظر چیزی نیستیم، باز هم اتفاقی می‌افتد. همان‌طور که در همین متن یک جایی «استراگون» یا همان گوگو دیگر منتظر نیست. یادش می‌رود؛ اما قصه ادامه دارد. این ادامه و جریان زندگی، به هر ترتیبی ادامه پیدا کردن و رو به جلو رفتن است، حتی زمانی که می‌خواهید بایستید باز هم زندگی ادامه دارد... «من دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم، باید ادامه بدهم، ادامه خواهم داد» این مساله‌ای است که باید به آن توجه کنیم.

این نمایش دو شخصیت اصلی دارد: ولادیمیر یا دی‌دی و استراگون یا گوگو. «دی دی» مغز متفکر این دو‌نفر است اما «گوگو» در نهایت تصمیم آخر را می‌گیرد.
بهبودی: چطور تصمیم آخر را می‌گیرد؟
‌هر دفعه می‌گوید که بیا خودمان را بکشیم.


بهبودی: اما هر بار فریب دی‌دی را می‌خورد. واقعیت این است که درباره شخصیت‌های در انتظار گودو تحلیل‌های زیادی شده اما متن هیچ‌یک از تحلیل‌ها را ساپورت نمی‌کند. این را به این دلیل می‌گویم که 10 سال پیش هم «پوتزو» را در گروه خودمان (لیو) بازی کردم. یک جورایی با این متن محشورم. نه به این معنی که آن را می‌فهمم؛ اما به هر صورت با آن سروکله زده‌ام. آن سری 9 ماه و این سری شش‌ماه هر شب و هر روز به «در انتظار گودو» فکر کرده‌ام. واقعیت این است که وقتی دقیق می‌شویم هیچ‌یک از این نظرات را خود متن ساپورت نمی‌کند. دلیل رفتار در شخصیت‌های متون کلاسیکی مثل ایبسن یا میلر و چخوف را می‌توان توضیح داد. اما واقعیت این است که این نوع استخراج شخصیت‌پردازانه را نمی‌توانیم از «در انتظار گودو» انتظار داشته باشیم. متن فراری است؛ مثل همه آنها و لحظه‌هایی که موقعیت‌هایش که تا می‌آید ساخته شوند، فرو می‌پاشند. کاراکترها هم همین‌طوری هستند. اگر بخواهیم خیلی این دو را با هم مقایسه کنیم؛ «دی دی» ظاهرا امیدوارتر است یا خودش را توجیه می‌کند که منتظر بماند. اما «گوگو» انگار خسته‌تر از این حرف‌هاست. این‌جوری شاید بتوان گفت «گوگو» آینده «دی‌دی» است یا «دی‌دی» قبل‌های «گوگو» است.

یعنی انگار این دو‌نفر، یک‌نفرند؟


بهبودی: بله یک‌نفرند. ولی تمایزی هم می‌توان برایشان قایل شد و اینکه «گوگو» خسته‌تر از این حرف‌هاست. با توجه به داده‌های متن، همین‌که هی یادش می‌رود چرا اینجا ایستاده، شاید کمتر رنج می‌برد ولی «دی‌دی» که می‌داند برای چه اینجاست شاید بیشتر رنج می‌برد. من در نقش گوگو هر بار که می‌گویم بیا برویم و بعد می‌شنوم که نمی‌توانیم و بعد می‌پرسم که چرا و تازه می‌فهمم منتظر «گودو»ییم رنجی می‌برم که ناشی از این است که مدام با این مواجه می‌شوم که ‌ای بابا باید اینجا منتظر بمانیم.

/و هی «نه» می‌شنوید و سرکوب می‌شوید.


بهبودی: دقیقا. باید شرایط را تحمل کنم. اما «دی‌دی» هم رنج دیگری می‌کشد. او می‌داند داستان چیست. رنج دانایی را می‌کشد. گوگو انگار از این مرحله، گذر کرده ‌است. البته این را نمی‌توان از متن استخراج کرد. برداشت شخصی من است. از بس انتظار کشیده دیگر از یادش رفته برای چه منتظر است؟ می‌خواهم بگویم اینها ویژگی‌های کلی متمایزکننده این دو شخصیت است. این انتظار ریشه در روانشناسی آنها ندارد. ریشه در لحظه و رویدادهای لحظه‌ای آنها دارد. بنابراین وقتی «پوتزو» می‌آید دچار ماجراهایی می‌شوند و به آن نگاه سرگرمی‌ دارند. وقتی پوتزو می‌رود و پسربچه می‌آید داستان‌های دیگری پیش می‌آید. بنابراین در شخصیت‌پردازی اینها از جنبه کلاسیک نه کارگردان وارد شده و نه منِ بازیگر به این چیزها فکر کردم. فقط به این فکر کردم که «گوگو» دله است و کمی سبک‌سری دارد و از طرفی همیشه گرسنه است. به دنبال سرگرمی می‌گردد. دایما می‌خوابد. با پایش مشکل دارد.

کاراکتر درگیرتری است.


بهبودی: از لحاظ فلسفی درگیرتر نیست. اگر هم بوده، آن را پشت سر گذاشته. تاکید می‌کنم این در متن نیست. شاید از بس انتظار کشیده و هر روز گول «دی‌دی» را خورده و منتظر ایستاده، انگار فقط می‌خواهد چیز بیشتری گیرش بیاید حتی اگر یک استخوان بیشتر باشد. «دی‌دی» این شگرد را می‌داند و هر بار می‌خواهد گولش بزند. وقتی «گوگو» جمله کلیدی «من رفتم» را می‌گوید چون می‌داند «دی‌دی» از ترس تنهایی‌اش او را نگه می‌دارد، «دی‌دی» هم می‌گوید بیا، هویج یا استخوان یا شلغم می‌خواهی؟

آقای طاهباز «گودو» را معادل «خودو» ترجمه کرده و با نسبت گاد و گودو و خدا و خودو بازی می‌کند؛ موضوعی که خیلی از پژوهشگران هم به آن اشاره می‌کنند. پژوهش‌های زبان‌شناسی چندان مخالفتی با هم‌ریشه‌بودن کلمه گودو با گاد نکرده‌اند.


بهبودی: فکر نمی‌کنم برداشت درستی باشد.
پیمان معادی: اتفاقا پژوهش‌های زبان‌شناسی ثابت کرده ریشه‌های این دو کلمه یکی نیست.
غنی‌زاده: پژوهش‌های زبان‌شناسی بر اساس زبان و پارامترهای موجود است. کلمه «گودو» کلمه‌ای است که «بکت» خودش اعتراف می‌کند که من نمی‌دانم چیست؟ یعنی خودش این کلمه را ساخته. ممکن است من یک کلمه‌ای را خودم اختراع کنم بعد شما بگویید این کلمه را که شما اختراع کردی، در زبان فرانسوی ما به‌ازا دارد. من که اطلاعی نداشتم. بنابراین پژوهش‌های زبان‌شناسی بر چه اساس کلمه «گودو» را کنکاش می‌کنند؟ چیزی وجود نداشته که بخواهند کنکاش کنند.
بهبودی: به‌نظر من این شیطنت «بکت» است. به‌هرحال مفهوم «گاد» حتی اگر فکر کنیم «بکت» به قصد و منظوری از کلمه هم‌ریشه‌اش استفاده کرده، مفهومی از یک کلان‌روایت است. در واقع «بکت» مخاطبش را دست می‌اندازد. به خودم جرأت می‌دهم این‌طور فکر کنم که پسِ ذهنِ «بکت» این بوده؛ بگذار آهنگ «گاد» تداعی شود ولی «گاد» نباشد. چون «گودو» هم یک کلان‌روایت است مثل همه کلان‌روایت‌های متن که قرار است ساخته شود و فرو بپاشد.

بکت نویسنده بسیار باهوشی است. او در انتظار گودو از یک زبان واحد برای کاراکترهایش اسم انتخاب نکرد. مثلا «ولادیمیر» اروپای‌شرقی است، «استراگون» فرانسوی است، «پوتزو» ایتالیایی است و «لاکی» هم انگلیسی است. درحقیقت آمده تلفیقی از زبان‌های مختلف را استفاده کرده که لامکانی و لازمانی این روایت را نشان بدهد. شخصیت «ولادیمیر» شخصیتی مذهبی است. وقتی به پسربچه می‌گوید آیا گودو تو را زد؟ مسلما در ذهن این آدم خدا کسی را نمی‌زند!


معادی: ضمن همه اینها، متن در ابتدا به زبان فرانسه نوشته شده که نام خدا معادل «دیوو»
DIEU است. همه زبان‌های دیگر دنیا هم می‌بینیم که کلمه خدا بر وزن و شکل DIEU گرفته و فقط در انگلیسی معادل خدا «گاد» است. این یکی از نوادر لغاتی است که اتفاقا مترادفش فقط در انگلیسی یک شکل دیگر است. بنابراین باز هم «گودو» نمی‌تواند ربطی به «گاد» داشته باشد.
بهبودی: من استدلال دیگری هم دارم. مسیح نه در فرهنگ ما، بلکه در سایر فرهنگ‌ها، یک فرد نیست، ناجی است، ‌به نوعی خود خداوند است. وقتی یک مومن مسیحی می‌گوید خدایا کمکم کن، یعنی مسیح کمکم کن. وقتی «ولادیمیر» در اول متن صحبت از مسیح می‌کند، درواقع دارد از خدا حرف می‌زند، از این‌رو نمی‌توانیم بگوییم اینها حالا منتظر گاد هستند. از این رو «گودو» تمثیلی از «گاد» نمی‌شود. فکر می‌کنم اینها در انتظار خدا نیستند. اگر منتظر گودو هستند قرار نیست گودو تمثیلی از خدا باشد. تمثیلی از همه‌چیز می‌تواند باشد.

جدا از ریشه‌شناسی واژه خدا، آن موعودی که آنها در فرهنگ خودشان در انتظارش هستند خدا نیست، مسیح است.


بهبودی: شما به آن، وجه متافیزیکی می‌دهید. مساله برای «دی‌دی» و «گوگو» بی‌خودتر از این حرف‌هاست. یک روز داشتیم با آقای غنی‌زاده صحبت می‌کردیم، گفتم گودو اگر الان هم بیاید، همین الان بیاید، اینها باهاش چه کار دارند؟ او با اینها چه کار دارد؟
معادی: این مساله مطرح می‌شود. فکر می‌کنم اصلا «دی‌دی» و «گوگو» از او چه خواسته‌اند؟ با این آدم چه کار دارند؟
بهبودی: جایی در متن می‌گوید که قرار است یک نوع دعا برایمان بیاورد؛ نوعی تقاضای مبهم. ماجرا این است که به قول آقای غنی‌زاده، مساله کنش انتظار نیست. وقتی تو منتظر نیستی هم عملا باید چه‌جور هستی‌ات را بگذرانی و آن را ادامه‌ دهی؟ انتظارکشیدن برای «گوگو» و «دی‌دی» هم بازی‌ است که هستی را بگذرانند. «بکت» جایی گفته که «انسان امروزی حتی حوصله ندارد دو دقیقه منتظر اتوبوس بایستد.» ماجرا این است که ما نمی‌توانیم منتظر بایستیم با وجود اینکه مجبوریم بایستیم.
معادی: انگار خودشان انتخاب کرده‌اند منتظر باشند. اینکه این موضوع انتخاب این دو کاراکتر است مهم است.
بهبودی: این نمایش به همین لحاظ ابزورد است. مثل خودکشی که «کامو» می‌گوید: «خودکشی هم جوری تزریق معنا به کنش زیستن است.» یعنی کسی که خودکشی می‌کند هنوز امیدوار است و معنایی برای زندگی قایل است. واقعیت این نیست که اگر «گودو» بیاید، همه چیزشان حل‌وفصل می‌شود. کلان روایت‌های دیگری مثل نجات‌دادن در این نمایشنامه مطرح می‌شود. یکی به دیگری می‌گوید اگر گودو آمد چی؟ و پاسخ می‌شنود که خب نجات پیدا می‌کنیم دیگر! از چه نجات پیدا می‌کنند؟ داستان چیست؟ اینها وضعیت‌های خودساخته انسان‌های درمانده و زیر آوار آسمان است که روز را باید شب کنند و شب را روز.

در حقیقت تمثیلی از آدمی است که هر روز در چرخه‌ای می‌چرخد و «گودو» می‌تواند برایش هر چیزی باشد. مثل یک روزمرگی توأم با انتظار؟


غنی‌زاده: اگر بخواهیم در این‌باره صحبت کنیم، موضوعی‌است که دایم مباحث دیگری می‌زاید. مبحثی که زادوولدش تا بی‌نهایت است.
بهبودی: چون درباره فلسفه و آدمی حرف می‌زند.
غنی‌زاده: البته وقتی نمایش را تا این حد فلسفی می‌کنیم، این خودِ «بکت» است که با ما و نمایش می‌جنگد. جادوی «در انتظار گودو» این است که هرچقدر بخواهی به این متن عمق بدهی، این عمق، پایانی ندارد و مساله تمام نمی‌شود. مثلا دیدید که سر همین اسم گودو، الان چقدر بحث کردیم و بحث‌مان هم نهایتا فیصله نیافت و نتیجه‌گیری نداشتیم. حتی می‌توانیم درباره کلمه گودو حرف‌های جالب دیگری هم بزنیم که در نهایت ثمری برای ما ندارد، نمونه‌اش اینکه می‌دانید که در ایران فامیلی «گودویی» داریم؟ «گودو» نام روستایی است در بندرعباس، حالا می‌توانیم دوباره سر صحبت را از جای دیگر درباره کلمه گودو باز کنیم! این را تعمیم بدهید به موارد دیگر این‌چنینی در متن. منظورم این است که برای هر المانی در این نمایش آنقدر تحلیل وجود دارد که درباره هیچ کدامشان نمی‌توان به قطعیت رسید.

پیش از مصاحبه جست‌وجویی درباره تازه‌ترین مقالاتی که درباره این نمایش بود داشتم. به قدری مقالات به روز درباره این متن بود که تعجب کردم. یعنی از 1953 که این نمایش روی صحنه آمده، همچنان درباره‌اش می‌نویسند.


معادی: البته الان همزمان با اجرای ما در انتظار گودو در برادوی اجرا دارد.

«در انتظار گودو»ی شما - بر خلاف سایر اجراهایی که از این نمایشنامه دیدم و بسیار ساده بودند- فضای خاص و شاید سوررئال دارد. به خصوص این دوتا کاراکترهای «دی‌دی» و «گوگو» که با شیوه بازی‌شان این فضا را بیشتر می‌کنند. جاهایی به نظرم آمد بازی آقای معادی و آقای بهبودی شبیه عروسک‌های ماریونت است که انگار از بالا هدایت می‌شوند. به خصوص نوع بازی آقای معادی و کاراکتر «دی‌دی» بیشتر اینچنین بود تا بازی آقای بهبودی و کاراکتر «گوگو». «گوگو» یک جاهایی انگار فنرش در می‌رفت اما «دی‌دی» کاملا شبیه ماریونت بود و احساس می‌شد کسی هست که از بالا او را هدایت می‌کند. این شبیه میزانسن‌های هندسی‌تان روی صحنه یک جور امضای شماست.


غنی‌زاده: این شیوه راه‌رفتن در همه کارهای من هست. اما این شیوه راه رفتن را از کجا پیدا کردم؟ این شیوه را از اجرای 10 سال قبل «در انتظار گودو» پیدا کردم و دیگر رهایش نکردم. من وسواسی بیمارگونه در ترتیب میزانسن‌ها دارم، طرز ایستادن‌ها و قرارگرفتن بازیگر در صحنه. این شکل هندسی راه‌رفتن به من کمک کرد تا از این وسواس رها شوم. اولین باری که نمایشنامه «گودو» را می‌خواندم بدون اینکه تحلیلی داشته ‌باشم رفتار و راه رفتن این کاراکترها را همین‌طوری می‌دیدم. «استراگون» را همین‌طور می‌دیدم، «ولادیمیر» را هم همین‌طور. درست می‌گویید این دو به نوعی رفتاری شبیه عروسک دارند. اما رفتار «ولادیمیر» یک جاهایی به یک جانور هم می‌تواند نزدیک باشد. او اصلا بازی می‌کند. بارها هم به این موضوع اشاره می‌کنند. دقیقا نمی‌توانم بگویم که پشت این کار چه نگاهی داشتم، فقط باید اعتراف کنم وقتی «در انتظار گودو» را می‌خواندم کاراکترها را همین شکلی می‌دیدم ولی خوشحالم که به شما این حس دست می‌دهد که اینها انگار دارند عروسک‌گردانی و هدایت می‌شوند. به علت اینکه نشان دهیم اینها چقدر اراده‌شان دست ‌خودشان است؟ چقدر می‌توانند خودشان را رها کنند و بروند؟ شاید می‌تواند به این مفهوم کمک کند. البته در اجرا این شیوه پررنگ‌تر هم می‌شود به چه علت، نمی‌دانم! اینکه ما هر جا می‌خواهیم تاکیدی شود، نوری هم رویشان باز و بسته می‌شود. انگار یک‌نفر از توی اتاق فرمان این دو را کنترل می‌کند که می‌تواند برداشت جذابی از سمت مخاطب باشد.

این در بازی آقای «معادی» بیشتر خودش را نشان می‌دهد. انگار بازی «دی دی» خیلی کنترل‌شده است. گفتم که «گوگو» انگار در جاهایی فنرش در می‌رود. اما «دی دی» خیلی حساب‌شده رفتار می‌کند. حتی در بیان هم، خیلی‌خیلی خط‌کشی‌شده عمل می‌کند و کلمات را ادا می‌کند.


معادی: برای حرکات فیزیکی و نوع رفتارهای این کاراکتر، رفته‌رفته و در طول تمرین‌ها به این شکل و سیاق رسیدیم. روز اول تمرین آقای غنی‌زاده چارچوب و استانداردی داشت و خیلی هم روی آنها محکم و قوی بود. اما رفته‌رفته تغییراتی در آن داد. امروز هم که ما به این شکل رسیدیم، حاصل همین تغییرات بوده است. یک موقع‌هایی قبل از اجرا کشف می‌کنیم که ئه! مثلا اینجا منظور دی دی این است و آن را به این شیوه بازی می‌کنیم. یعنی متن بکت هنوز برای ما جای کشف دارد. یکی از بخش‌های جذاب این کار اصلا برای من همین است که هر شب روی صحنه می‌شود چیز تازه‌ای در آن کشف کرد و هنوز سال‌ها مانده تا باز کشف کنم. شش، هفت ماه درگیر کار بودیم اما هر شب در مقابل تماشاچی و دوساعت‌ونیم بازی بدون وقفه این نمایش را زندگی می‌کنیم. وقت‌هایی با آقای بهبودی از یک لحظاتی هیجان‌زده می‌شویم و بعد مثلا کشف‌مان را با آقای غنی‌زاده در میان می‌گذاریم. آنچه از روز اول در نظر ما بود این بود که بله ولادیمیر آدم خط‌کشی‌شده‌تر و شق‌ورق‌تری است. اصلا روز اولی که من با آقای غنی‌زاده صحبت کردم حرفمان این بود که در این نمایش دو‌نفر آدم هستند که یکی‌شان هیچ‌وقت نمی‌نشیند و تمام مدت راه می‌رود. اما دیگری استراحت می‌کند، هر زمان که بخواهد حتی می‌خوابد. اینها تفاوت‌هایی بود که این دو کاراکتر با هم داشتند. مثلا من با کلاهم بازی می‌کنم که بالاترین بخش فیزیکی من است، «گو گو» یعنی آقا بهبودی با پوتینش ور می‌رود که پایین‌ترین بخش فیزیکش است. این تفاوت‌هایی است که در ذات این دو شخصیت وجود دارد و در هر اجرایی هم آن را می‌بییند. البته ما بعضی از ویژگی‌های این دو را اگزجره کردیم و روی آن تاکید گذاشتیم. اما از بعضی‌هایش هم فاصله گرفتیم.

چطور این تاکید‌ها را روی بازی می‌گذاشتید؟


معادی: اتفاقی که در ادا و اطوارهای کاراکتر می‌افتد این است که گاهی احساس می‌کنم شبیه بقیه آدم‌هایی که باور دارند حتی تردیدهایی دارند که این تردیدها باعث می‌شود رفتارهای‌شان عوض شود و برای من تزلزل ایجاد می‌کنند. جایی در متن هست که من یا دی دی قاطع می‌گویم: «این درخت را نگاه کن!» بعد که استراگون نگاه می‌کند با صدای نرم و لحنی عادی می‌گویم درخت را نگاه کن؛ یعنی یک تفاوت اداهایی یک جاهایی در این کاراکتر هست که حتی گاهی ترسناک می‌شود. یعنی تماشاچی ممکن است با خودش بگوید که اینها واقعیت‌شان این است و ادا درمی‌آورند؟ من راجع به ولادیمیر حرف میزنم چون استراگون اتفاقا بیشتر این مدلی است. خیلی جاها برعکس دی دی است. برخی از بازی‌ها از پیش طراحی شده بوده اما ریزه‌کاری‌هایی بود که ضمن این ماه‌ها، باعث شده اتفاق بین ما بیفتد و شیمی‌ای که بین ولادیمیر و استراگون ردوبدل می‌شود اتفاق بیفتد. این دو کاراکتر اصلا غیرقابل تفکیک از هم هستند.

می‌دانستید قرار است با رضا بهبودی این نقش را بازی کنید؟


معادی: روز اولی که با همایون غنی‌زاده حرف زدم و به من پیشنهاد دادند که ولادیمیر را بازی کنم اولین سوالم - مثل هر کسی که بخواهد این نقش را بازی کند- این بود که استراگون کیست؟ من نمی‌توانستم بی‌اینکه بدانم استراگون قرار است چه کسی باشد ولادیمیر باشم. همه چیزم به او وابسته بود.

به همین دلیل گفتید این دو غیرقابل تفکیک هستند؟


معادی: این‌طوری هم می‌شود فکر کرد. اما در مجموع، کنتراستی که بین این دو‌نفر وجود دارد بسیار اهمیت دارد. در جایی در پاسخ به این سوال که چندساله است با هم هستید، می‌گویند 50 سال. این 50 سالی که اینها می‌گویند زمانی است که آن دو را شبیه به هم کرده است. مثل زن و وشوهرهایی که رفتارهای‌شان رفته‌رفته شبیه به هم می‌شود. در عین تفاوت‌های بارزی که این دو‌نفر دارند ولی خیلی شباهت‌هایی هم دارند. شوخی‌هایی که با هم می‌کنیم، جنس بازی‌هایی که با هم داریم و جوک‌هایی که احیانا رد و بدل می‌کنیم و طنازی‌هایمان واقعا رفته‌رفته به سمت لوس‌ترشدن رفته است همه در کنار هم شکل می‌گیرد. روز اول همایون به من گفت که اینها دو تا دلقکند که مهارت خنداندن را فراموش کرده‌اند و این نکته‌ای کلیدی بود.

جایی از نمایش به‌خصوص در نیمه دوم کاملا دلقک به نظر می‌رسند.


معادی: بله همین‌طور است. اما دی دی و گوگو دلقک‌هایی هستند که سال‌هاست دیگر نمی‌توانند مردم را بخندانند. شاید به این دلیل که فیزیک‌شان همان‌طور مانده باشد. شب‌هایی اتفاق افتاده که به همراه آقای بهبودی در اجرایی به شیوه‌ای بازی کردیم که تماشاچی از خنده منفجر شده. فرداشب تصمیم گرفتیم این کار را نکنیم. فکر می‌کنم قرار نیست ما خیلی بامزه باشیم و تماشاگر را بخندانیم. قرار نیست شوخی‌هایی که ما با هم می‌کنیم کسی را بخنداند؛ مثلا جایی که دستمال را از دست هم می‌کشیم خودمان می‌دانیم که لوسیم. اما هر چیزی به وسیله سرگرمی برای ما تبدیل می‌شود. ما به هر چیزی دستاویز می‌شویم. حتی وقتی هیچ چیز توی صحنه نیست و فقط یک درخت هست، درخت دستاویزی برای بازی ما می‌شود. ادای درخت را برای تمرین تعادل درمی‌آوریم. بعد می‌گوییم که می‌خواهیم خودمان را ‌دار بزنیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم. اما به غیراز اینها اعجازی که در صحنه وجود دارد این است که ما چطور با هیچی هم خودمان را سرگرم می‌کنیم. یکی از چیزهایی که ما خودمان را با آن سرگرم می‌کنیم مباحثاتی است که راه می‌اندازیم. خیلی زود از آنها خسته می‌شویم و فکر می‌کنیم که حالا چه کنیم و بعد باز با آنها ادامه می‌دهیم. فکر می‌کنم اینها ویژگی‌هایی است که در متن، نحوه کارگردانی غنی‌زاده و بازی من و آقای بهبودی هست. ما به اینها رسیده‌ایم. خیلی از رفتارها را نمی‌گوییم اما به آن رسیده‌ایم.

دی دی مغز متفکر نمایش است. این در نحوه بازی او هم مشخص است. این هم ایده‌ای است که از متن بکت گرفتید؟


معادی: جایی در این نمایش هست که «گو گو» می‌پرسد: «چی‌کار کنم؟» و از پشت درخت بیرون می‌آید. من پاسخ می‌دهم: «کاری نیست که بکنیم». به نظر من این یکی از وحشتناک‌ترین قسمت‌های نمایش است و شما با خودتان فکر می‌کنید اگر «دی دی» هم باورش را از دست بدهد دیگر چه می‌ماند؟ یعنی اگر این آدم باورش را هم از دست بدهد همه چیز را باخته است. در زندگی عادی‌مان هم با این آدم‌ها روبه‌رو هستیم. آدم‌هایی که به شمایلی مجهز هستند که با همه وجود، آن را حفظ می‌کنند. این برای این است که مجبورند آدم‌های دیگر را به باورهای‌شان سوق بدهند و نگذارند آنها از باورهای‌شان جدا شوند. اینها معمولا شبیه آدم‌های عادی نیستند. معمولا شکل دیگری هستند. در مورد ما این‌جوری بوده که من احساس می‌کنم شق و رقی و طرز اداکردن این کاراکتر، ادبیات «دی دی» نیست، یک جاهایی هم این را لو می‌دهم و می‌گویم که من دارم ادا درمی‌آورم؛ ادا درمی‌آورم که «گو گو» باورم کند و بتوانم روی آن تاثیر بگذارم.

«بکت» در متن، خیلی راجع به این دو شخصیت حرف نمی‌زند؛ یعنی هیچ سابقه‌ای از آنها به ما نمی‌دهد. اما در قسمتی که کاراکترها می‌خواهند خودشان را‌ دار بزنند با خودشان می‌گویند تو چاق‌تری تو لاغر‌تری و... انگار نشانه‌های کوچکی در متن هست برای رسیدن به این شخصیت‌ها. خیلی دوست دارم بدانم که نحوه انتخاب آقای بهبودی و معادی برای این دو شخصیت به چه شکل بود؟


غنی‌زاده: فیزیک بازیگر در کنار توانایی‌اش برایم مهم بود. یکی از تماشاگرهایی که «در انتظار گودو»ی 10سال قبل مرا دیده بود که در آن موقع ولادیمیر را هومن شباهنگ و بابک فراهانی بازی می‌کردند، وقتی این اجرا را دید گفت چقدر پیمان معادی شبیه بابک فراهانی است. یکباره متوجه شدم بدون اینکه آگاه به این مساله باشم ذهنم ناخواسته انتخاب‌های شبیه به هم داشته است. در زمان انتخاب به شباهت‌های فیزیکی فکر کرده بودم اما به شباهت‌های نوع بازی نه. برای اینکه شما همیشه با محدودیت‌های برنامه‌ریزی روبه‌رو هستید. فکر می‌کنم اگر پیمان معادی، یا رضا بهبودی نبودند، یعنی یکی از کاراکترها عوض می‌شد، دیگری هم خودبه‌خود عوض می‌شد. دقیقا جمله‌ای که آقای معادی هم گفتند. بار اول از من پرسید استراگون کیست. برایش این مهم بود. من هم الان فکر می‌کنم کنار پیمان معادی من نمی‌توانستم بازیگری لاغر و بلندقد بگذارم.
رضا بهبودی: (با خنده) یعنی من چاق کوتاهم؟
غنی‌زاده: نه. منظورم بلندتر بود.
معادی: در اجراهای دیگری که من از «در انتظار گودو» دیدم، معمولا ولادیمیر نازک‌تر و باریک‌تر بوده در صورتی که یک جاهایی ولادیمیر می‌گوید من از تو سنگین‌ترم. اینجا معلوم است که دارد چرت‌وپرت می‌گوید. برای اینکه همین جوری واضح است که بهبودی از من سنگین‌تر است. اما در همه اجراهایی که دیدم همین‌طور است.

ناشی از این نیست که همیشه در ذهن ما کسانی که متفکرترند باید لاغر و ظریف باشند. شنیده‌ام مثلا هملتی که خود شکسپیر می‌گوید چاق‌تر از بازیگرانی است که انتخاب می‌شوند.


غنی‌زاده: شاید همین‌طور باشد. ولی می‌خواهم بگویم که شما این کاراکترها را و رفتار و فیزیک این کاراکترها را با نشانه‌هایی که در متن وجود دارد نمی‌توانید استنباط کنید و بشناسید و تحلیل کنید. اصلا معلوم نیست آنها کجا راست می‌گویند و کجا دروغ..
بهبودی: این متن هیچ چیزی را ساپورت نمی‌کند که بگوییم این تحلیل نهایی است. پشتوانه روانشناختی نمی‌توانیم برای کاراکترها پیدا کنیم.
غنی‌زاده: دقیقا. مثلا استراگون راجع به پوتین می‌گوید این پوتین‌های من نیستند. بعد ولادیمیر می‌پرسد که نیستند؟ او پاسخ می‌دهد که نه! پوتین‌های من سیاهند؛ اینها قهوه‌ای‌اند. بعد ولادیمیر با تعجب می‌پرسد که اینها قهوه‌ای‌اند؟ می‌گوید نمی‌دانم سبزند. متن به ما نمی‌گوید که بالاخره این پوتین چه رنگی است. یا جایی دیگر اشاره به پوتینش می‌کند و می‌گوید این برای آن پا است. با ضریب هوشی استراگون و براساس آنچه در طول متن می‌بینیم نمی‌توانیم بفهمیم بالاخره او درست متوجه می‌شود که این پوتین برای آن پای دیگر است یا دارد اشتباه می‌کند؟ شاید هم نشانه‌ای از ادا و بهانه‌گیری‌اش است.

به قدری این دو شخصیت کنار هم کاملند که نمی‌توان ولادیمیر و استراگون دیگری تصور کرد. با اینکه بازی آقای معادی و بهبودی به طور کلی خیلی متفاوت است. پیمان معادی اصولا بازی‌های رئال‌تری دارد و رضا بهبودی شاید بازی‌های تکنیکی‌تر. اما در «در انتظار گودو» این دو‌نفر کنار هم همان حس یکی‌بودن را به تماشاگر منتقل می‌کنند. فکر می‌کنم این اتفاقی است که در طول تمرین‌های طولانی بین بازیگرها افتاده است.


معادی: کاملا همین‌طور است. فکر می‌کنم در یک جمله می‌توانم بگویم که تمرین کافی باعث شد که ما به چنین بازی‌ای رسیدیم. امروز داشتم فکر می‌کردم که اگر ما دو ماه کمتر تمرین می‌کردیم آیا اصلا این اتفاق می‌افتاد؟ نمی‌دانم... اینقدر روزبه‌روز به یک نکاتی می‌رسیدیم که همان شیمی بینمان بهتر رد و بدل می‌شد که احساس می‌کنم هیچ جوری نمی‌شد بگوییم بیایید فلان‌جا را اینطور بازی کنیم یا اینطور بازی نکنیم. این خودش شد. مثلا در یکی از اجراها ما لحظاتی داشتیم که تا سه‌شب قبل اینطور نبودند. پیدایش کردیم. این واقعا به‌خاطر همان تمرینات زیاد است. همان‌طور که آقای بهبودی فرمودند و کاملا هم درست است که متن چیزی را ساپورت نمی‌کند. من خیلی دیرتر به این موضوع رسیدم. آدمی‌ام که بابت هر کاری که قرار است انجام دهم باید سوال کنم. حتی اگر بگویند در این لحظه باید اینجا را نگاه کنی باید بدانم که چرا باید اینجا را نگاه کنم. همیشه سوال دارم و حتی یک وقت‌هایی شاید اعصاب کارگردان را هم خرد کنم. سعی می‌کنم خودم جواب سوال‌هایم را پیدا کنم. اما درباره این متن، با توجه به اینکه تئاتری نبودم و هنوز هم نیستم، کماکان سوال می‌کنم. همزمان با تمرین‌ها به مطالعه متن‌ها و نقدهای زیادی شروع کردم.
غنی‌زاده: چیزی که من اصلا دوست نداشتم.
معادی: بله شما می‌گفتید که پرهیز کن و اجراهای دیگر را نبین. تا جایی هم ندیدم. اما با خواندن هرچه‌بیشتر و سوال‌هایی که می‌کردم و پاسخ‌هایی که نمی‌گرفتم در ابتدا و تعجب هم می‌کردم، به اینجا رسیدم. مثلا اوایل می‌پرسیدم چرا باید این کار را انجام دهم و همایون غنی‌زاده می‌گفت که برو از «بکت» بپرس! فکر می‌کردم من باید «بکت» را از کجا‌ گیر بیاورم (با خنده). این چه طرز جواب‌دادن است؟ بعد یواش‌یواش فهمیدم قرار نیست به پاسخ‌هایی برسم. از آن «گودو» تا کوچک‌ترین اتفاقاتی که در این متن می‌افتد همه برای من سوال داشتند و دارند. راجع به معنای «گودو» هم که فکر می‌کنم خیلی وقت‌ها کل متن را نه آنقدر کلان که بگویم گودو همان خداست، بلکه آنقدر کوچک می‌بینم و تصور می‌کنم نیازی نیست به آن معنای فلسفی برسیم که منظور یک ناجی بشریت است. من کوچکش می‌کنم و می‌آورمش در کوچه خودمان. می‌بینم در کوچه و خانواده و... «در انتظار گودو» کارکرد دارد. می‌بینیم همه‌جا آدم‌هایی هستند که منتظرند آدمی دیگر بیاید و نجاتشان دهد. یک اتفاقی پیش بیاید یا یک آدم باشد، یک منجی یا مسیح. فقط نیاز به قهرمان است.
بهبودی: یا لاتاری باشد حتی.
معادی: بله ممکن است لاتاری باشد. منتظری و بابتش هیچ کاری نمی‌کنی، چون قرار است اتفاقی بیفتد. فقط روزمرگی می‌کنی تا زمان بگذرد و آن لحظه موعود فرابرسد. این فاجعه است. قرار نیست آنقدر بزرگش کنیم و بگوییم منظور از این نجات‌دهنده مسیح و منجی و خداست. نه اتفاقا این گودو برای خیلی‌ها، کوچک‌تر از این حرف‌هاست. آدمی است که می‌آید تا زندگی را نجات بدهد. تا موقعی که او بیاید چه می‌کنی؟ هیچ! فقط منتظر می‌مانم و این انتظار بدون تلاش آزاردهنده است. به‌عنوان یک بازیگر می‌گویم که وقتی تم انتظار را بازی می‌کنم کار سختی را تجربه می‌کنم. هم اجرایش و هم دیدنش سخت است. می‌توانی تم محبت، خیانت، عشق، تنفر و هر چیزی را بخواهی اجرا کنی و جذاب باشی ولی تم انتظار را نمی‌توانی جذاب اجرا کنی. انتظار اصلا خصوصیتش این است که دافعه دارد. برای همین است که وقتی بازی می‌کنی و چهار‌نفر هم سالن را ترک می‌کنند، معنایش این است که اتفاقا ‌داری نقشت را درست اجرا می‌کنی. چون این تم باید گاهی آنقدر آزاردهنده باشد که تحمل بعضی آدم‌ها از بین برود. این را به‌عنوان اجرا‌کننده می‌گویم که خیلی بی‌رحمی بزرگی این متن برای بازیگر دارد.
غنی‌زاده: و همین‌طور تم کسالت را.
معادی: بله همین‌طور است.

اما تماشاگر دوساعت‌ونیم می‌نشیند و کار را می‌بیند.


معادی: بله می‌نشیند اما حالشان را می‌فهمیم. یک وقت‌هایی از روی صحنه نورهای گوشی‌های موبایل تماشاگران را که در پرده اول اس‌ام‌اس‌هایشان را هم چک می‌کنند می‌بینیم. می‌فهمم داریم درست بازی می‌کنیم. قرار هم نیست به آنها بگوییم چرا با موبایلت ور می‌روی؟ از یک جایی به بعد اما مطمئنیم این اتفاق نمی‌افتد. از یک‌سوم پایانی تازه تماشاگر می‌فهمد که توی تور است و‌ گیر افتاده است. یعنی باید مسیر را طی و تماشاگر را خسته کنیم تا یک جایی بتوانیم توی تور بیندازیمش. من احساس می‌کنم این متن دارای این ویژگی است.
غنی‌زاده: در طول نمایش، سه مرحله اتفاق برای تماشاگر می‌افتد. مرحله اول این است منتظر است که اتفاقی بیفتد. مثل هر نمایشنامه دیگر. منتظر است چیزی جذبش کند. اما مرحله دوم این است که تماشاگر آگاه می‌شود به اینکه قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد. آنجا تم کسالت شروع به کارکردن و تسخیرکردن می‌کند. اما مرحله سوم که مرحله شیرینی می‌شود هم برای ما و هم برای مخاطب که رسیدن به این مرحله خیلی سخت است، مرحله‌ای است که مخاطب هم آگاه شده هیچ اتفاقی نمی‌افتد و هم به این کسالت آگاه شده اما تازه جذب این مساله شده که چه جالب تازه بعد از دوساعت که اتفاقی نمی‌افتد و اتفاقی نیست که بیفتد قرار است، جریان و ماجرا چطوری پیش برود؟!! یعنی حالا جذب بی‌داستانی و عدم وجود یک روایت مرسوم شده.
معادی: و خنده‌ها دیگر وجود ندارند، مثلا وقتی در این مرحله می‌گوییم بیا خودمان را‌ دار بزنیم و بعد پاسخ منفی است، اگر در پرده اول باشد، مخاطب غش‌غش می‌خندد اما اینجا دیگر نمی‌خندد چون ماجرا برایش ترسناک می‌شود و تازه دارد به مفاهیم فکر می‌کند. آن تیکه‌ای که بحث راجع به دارزدن است، اگر در این مرحله اتفاق می‌افتاد خیلی وحشتناک می‌شد. چون تنهایی برای اینها خیلی سخت‌تر از مرگ است. برای همین لحظاتی که «گو گو» می‌خوابد و «دی دی» تنهاست در این دنیا وحشتناک است. یعنی اگر به دست خود ما اگر بود، دلمان می‌خواست که «گو گو» پنج‌دقیقه بخوابد و من فقط در و دیوار را نگاه کنم. یعنی لحظات را هر چه بیشتر کش بدهی معنای این انتظار ژرف‌تر می‌شود. اما بی‌رحمی است. از جایی به بعد باید ملاحظه تماشاچی را هم کرد و ضمن اینکه با تمپو و ریتم بالا که ضد این اثر است، اساسا باید این کار را انجام دهیم اما باید مفهوم و مضمون را هم حفظ کنیم.
غنی‌زاده: یادتان نرود که این متن استعداد عجیبی برای کمدی‌شدن دارد و ما هم بازیگرهایی داشتیم که اتفاقا استعداد زیادی داشتند برای اینکه به این مسیر بروند. اما تیم اجرایی و بازیگرها آگاهانه این را هدایت کردند. در حقیقت باید یک گروتسک اتفاق بیفتد. اینطور نیست که مثلا استراگون و ولادیمیر به صرف اینکه اینجا این کار را کنیم تماشاگر خوب می‌خندد، کاری کنند. اما داستان سر این است که اگر ما این کار را کردیم قرار است آن هذل و آن پوچی چنان منتقل شود که از آن خنده شان بگیرد. کمااینکه بازی کلاه را ما طولانی‌تر کردیم که تماشاگر را می‌خنداند. اما فکر کردید تماشاگر به بازی ساده کلاه می‌خندد؟ چه خنده‌ای دارد؟ تماشاگر به این دایره هذل و بی‌خود و پوچ می‌خندد.
معادی: آخرش خنده بهتری هم می‌گیرد. همین‌که می‌فهمد این مُثل کل نمایش است. این هیچی مدام تکرار می‌شود. یک جایی اصلا از خنده می‌میرند. وقتی کلاه را دیگر به او نمی‌دهد و از دستش می‌کشد. درصورتی‌که این اصلا خنده‌دار نیست.

کلاه در متن وجود دارد؟


غنی‌زاده: بله. بازی کلاه که اصلا هست.

مدل کلاه هم همین است؟


غنی‌زاده: بله. درست همین کلاه ملون فرانسوی تاکید شده.
‌و پوتین هم؟
غنی‌زاده: بله.

به‌نظر می‌آید کمی هم برای پاهایشان بزرگ است؟


معادی: کمی؟! پای من 42 است 50 می‌پوشم. مینیسک پایم را بعد از این اجرا باید فیزیوتراپی کنم. مثل کفش‌های دلقک‌هاست.

بعضی از قسمت‌های اجرای بازی‌ها من را به یاد چارلی چاپلین می‌انداخت.


غنی‌زاده: فراموش نکنید که بازیگر مورد علاقه «بکت» باستر کیتون است. «بکت» نگاهی به لورل و هاردی هم داشته. بازی کلاه که اصلا از جنس کارهای لورل و هاردی است.

منظورم از شباهت به چارلی چاپلین هم نوع راه‌رفتن و بازی‌های کلاسیک بود. الان که گفتید بازیگر مورد علاقه‌اش «باستر کیتون» است هم می‌بینم شباهت‌هایی به او هم دارند.


غنی‌زاده: بله «بکت» حتی یک فیلم ساخته که «باستر کیتون» برایش بازی کرده.

با اینکه اسفند زمان خوبی برای اجرا نیست...


بهبودی: و ساعت 5/5 عصر.
غنی‌زاده: و در انتظار گودو... .
معادی: و تئاتر شهر... در محدوده ترافیک.
بهبودی: و 25هزارتومان... .

اما اجراهای شما خیلی شلوغ است. جالب اینکه استقبال از این نمایش حتی از «ملکه زیبایی لنین» که همزمان آن را در همین سالن روی صحنه دارید، بیشتر است. درست است؟


غنی‌زاده: ما خودمان را آماده کرده بودیم که استقبال هم نشود. یعنی اگر استقبال نمی‌شد هم چندان تعجب نمی‌کردیم. الان واقعا خوشحالیم. به اضافه اینکه ثابت می‌کند تماشاگر ایرانی- که این همه می‌گویند تماشاگر ایرانی سخت می‌آید تئاتر ببیند، می‌آید و تئاتر جدی می‌بیند. من یک‌بار تشکر کردم و باز هم تشکر می‌کنم. از این استقبال، ایمان ما به تماشاگر قوی‌تر می‌شود.

بازی آقای معادی بسیار متفاوت بود. یعنی هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردم که از ایشان بازی این قدر متفاوت ببینم.


معادی: من همیشه همه عمرم، حتی آن موقع که بازیگر نبودم و همه می‌گفتند چرا بازیگر نمی‌شوی و تو استعدادش را‌ داری، همین شکلی بودم. این طرف و آن طرف می‌پریدم و کسی به‌خاطر رفتارهای رئالم به من نمی‌گفت تو باید بازیگر شوی. کارهای این جنس همیشه در ذات من بوده. منتها در سینما و در گونه‌ای از سینما که مورد علاقه من بوده، امکان و فرصت بروز اینها نبود و اصلا خودم را گم کرده بودم. این جنس بازی را دیگر از خودم سراغ نداشتم. و آمدم سر این کار و خوشحالم که برایم در دنیای بازیگری اتفاق‌های متفاوتی می‌افتد.
غنی‌زاده: من از پیمان می‌خواستم که چنین بازی‌ای کند. اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر راحت خودش را به من بسپرد. تصورم این بود که مقاومت می‌کند. تصورم این بود که 20روزی اصلا تن نمی‌دهد. به هر حال برای بازیگری که در بازی رئالیستی اینقدر موفق است و در آن مشهور است، ریسک بزرگی است که دست به این نوع بازی بزند، اما عجیب بازیگر نترسی از آب درآمد حتی یادم هست که بعد از هفته‌اول تمرین آمد و هفت،هشت‌نوع راه‌رفتن را تمرین کرد و رضا بهبودی با تعجب به من گفت این خیلی خوب و متفاوت دارد راه می‌رود.

به نظرم کارگردانی شما هم خیلی روی بازی‌ها مشخص است.


بهبودی: خب، به‌هرحال ما کاملا با چارچوب کارگردان پیش رفتیم.

منظورم این است مثل خیلی از اجراها نیست که ببینیم بازیگر خودش هم دارد یک کارهایی می‌کند؛ یعنی درست مثل همان ماریونت، انگار بازیگر کنترل می‌شود.


معادی: در جنس بازی ما اصلا این اتفاق شدنی نیست که ما بخواهیم خودمان کاری کنیم، یعنی ما باید بدانیم در دستان امنی هستیم و یک‌نفر حواسش به ماست. یک‌نفر نمی‌گذارد ما یکسری خطوط را رد کنیم. آن وقت است که می‌توانیم خلاق باشیم. اتفاقا آزادت می‌گذارد که هر کاری می‌خواهی بکنی، اما حواسش است که چه چیز باید چه‌جور و چه اندازه باشد. این برای یک بازیگر مهم‌ترین اتفاق جهان است که احساس کند در دستان امنی است و حواسش به من بیشتر از خودم است.

یکی از بچه‌هایی که نقش پسر را بازی می‌کند باران معادی است. شنیدم شما خودتان با او تمرین کردید و او را به این مرحله از نقش رساندید.


معادی: زمانی که قرار شد باران این نقش را بازی کند، جدا از تمریناتی که با گروه و آقای غنی‌زاده داشتیم، من خودم در خانه خیلی با او تمرین می‌کردم. هر روز تمرینات جدی‌ای برایش گذاشتم. روی بیان و بدنش کار کردم. باران به‌هرحال صدایش بلند نیست، ضمن اینکه تجربه بازی در تالار اصلی تئاترشهر برای یک بچه خیلی سخت است. اینکه پیدا کند که چطور باید حرف بزند تا صدایش رسا باشد. با تمرینات سلفژ به او یاد دادم که چطور باید صدایش را تنظیم کند. چون به او پیانو هم یاد می‌دهم و سلفژ خیلی کمک‌مان کرد و بعد از یکی،دواجرا هم خودش پیدا کرد صدایش را باید چطور تنظیم کند که با کمترین زحمتی همراه باشد و در عین حال مشهود نباشد که فریاد می‌زند.


بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
0
0
هنرمند ارزشی
نظر شما: