تدبیر24: عليرضا داوودنژاد سالها براي سينماي ايران زحمت کشيده؛ از
کارگرداني فيلمهاي مختلف با حضور بازيگران حرفهاي تا غيرحرفهاي، نوشتن فيلمنامه
فيلم «عروس» و... تا مجري طرح فيلم «وقتي همه خوابيم» بهرام بيضايي همراه پسرش
رضا. اين نوع همکاري در تاريخ سينماي جهان وجود داشت، استيون اسپيلبرگ تهيهکننده
فيلم «روياها»ي آکيرا کوروساوا شد و داوودنژاد و پسرش هم به داد بهرام بيضايي
رسيدند تا فيلم «وقتي همه خوابيم» ساخته شود؛ منتها اين شکل همکاري در سينماي
ايران مرسوم نيست. جدا از اين؛ سبکي را با عنوان خود به ثبت رساند نه در اداره ثبتاحوال،
بلکه در تاريخ سينماي ايران که بازيگران برخي از فيلمهايش افراد خانواده، فاميل
دور و نزديک او هستند. سبکي که با توجه به مختصات جغرافيايي و شکل فيلمسازي در
ايران نو و جديد است. به بهانه اکران فيلم «کلاس هنرپيشگي»، با عليرضا داوودنژاد و
زهرا – دخترش – به گفتوگو نشستيم تا درباره تجربيات ساخت اين فيلم سخن بگويند.
«کلاس هنرپیشگی» هجدهمین فیلم شما در مقام کارگردان است. در این فیلم «سبک داوودنژاد» را کامل کردید. تا چه حد به خواستهتان رسیدید؟
داوودنژاد: در این فیلم به نتیجهای که میخواستم رسیدم. نکتهای که من همیشه
دنبالش بودهام بازتولید متن روزمره است. آنچه اسمش «واقعگرایی» است و نه واقعنمایی.
آنچه اسمش «بازسازی زنده اکنون» است.
حتی از فیلم مستند سختتر است؟
داوودنژاد: چون فیلم مستند خودش در حال اتفاق افتادن است اما شما در فیلمی مثل
«کلاس هنرپیشگی» باید این اتفاق را ایجاد کنید. از این بابت این کوششها به نتیجه
رسید. اما تازه شروع یک دوران تازه است؛ یعنی هم از لحاظ فوتوفن کار، هم از لحاظ
فناوری و ابزاری که به این اتفاق کمک میکند. از ترکیب این فوت و فن میتوان متن
روزمره را تولید کرد و این ابزاری که تواناییهایی برای ثبت و ضبط این روزمرگی
دارد، شگفتانگیز است.
چگونه این ایده که مناسبات عادی زندگی را با زندگی خانوادگیتان پیوند بزنید به ذهنتان رسید؟
داوودنژاد: من از نوجوانی که وارد سینما شدم متوجه شدم که سیاست و تجارت روی سینما
تاثیر دارد و تقریبا از اول تولد سینما تا به حال سیاستمداران و تجار روی سینما
خیمه زدهاند و تقریبا مسیری که سینما طی کرده مسیر پاسخ دادن به سفارشات آنها
بوده.
درواقع یک نوع ابزار بوده و کمتر استقلال فکری داشته؟
داوودنژاد: بله. این زبانی که سینما به دست آورده و نحوه تکلمش در تولید انبوه،
حاصل این نوع سفارشات است. در سینمای ایران هم همینطور بوده. به عبارت دقیقتر
میان آنچه با عنوان فیلم ارایه میشود، با آنچه در زندگی جریان دارد فاصله زیادی
وجود دارد.
پس بازنمایی واقعیت برایتان اهمیت پیدا کرد؟
داوودنژاد: برایم حذف این فاصله و نزدیککردن سینما به زندگی مهم بوده. به نظرم در
کشورهایی که سینما خیلی پیشرفت کرده اصلیترین فوتوفنها و شگردهای گرهگشا در
بیان مربوط به همین سینما بوده. مربوط به کسانی بوده که کوشش کردهاند این فاصلهها
را کم کنند.
یعنی این نوع سینما به هنر نزدیکتر است؟
داوودنژاد: بله، هنرمندانی هم که با این سیستمها کار کردهاند این مهارت و
توانایی را داشتهاند که فاصله بین سفارشات و زندگی را کم کنند یا در دل این
سفارشات شیوهها و شگردهایی پیدا کنند که پاسخگوی چشمانداز شخصی خودشان بهعنوان
یک هنرمند از زندگی باشد. مثلا چاپلین و هیچکاک کلیشه میساختند، ولی کلیشهای
فیلم نمیساختند. اصلا آنها کلیشهها را به وجود آوردند. چاپلین، هیچکاک، جان فورد
کلیشهها را شکل دادند و بعدها مثلا وسترن اسپاگتی از روی این کلیشهها بازتولید
شد.
درواقع شما با وفاداری به زندگی و واقعیت به دنبال سینمای بومی هستید؟
داوودنژاد: کاملا. شما اگر سه، چهار پلان از فیلمهای خوب فرانسوی را ببینید متوجه
میشوید که این فیلم فرانسوی است.
زمانی که فیلم «مصایب شیرین» را ساختید، گفته شد آقای داوودنژاد خسته شده و خواسته در شمال استراحت کند، حالا یک فیلم هم در کنارش ساخت. اما ظاهرا هیچوقت این نوع نگاه شما را رها نکرد. چون برایتان جدی بود.
داوودنژاد: بله. به جایی رسید که به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم یک نمونه اصیل
از سینمای اصیل و بومی و ملی ارایه دهم که موضوع و موقعیت و افراد واقعی باشند و
غیرجعلی، راهش این است که در کمین یک موقعیت واقعی که از لحاظ تاریخی و اجتماعی
اصالت دارد باشم. یکباره قیمت سکه بالا رفت و یک زلزله ایجاد کرد. فکر کردم این
موقعیت همان است که دنبالش بودم. موقعیتی که همه در آن مشارکت دارند و جهانبینی
همه افراد را تحت تاثیر قرار داده و اگر من این افراد را وارد یک قاب کنم، خود به
خود این جهان را با خودشان وارد قاب میکنند.
بهطور عملی چگونه این ایده اتفاق میافتد؟
داوودنژاد: اینکه تمام افراد خودشان را در این موقعیت تعریف کنند که با تمرینهای
طولانی به آن رسیدند تا این موقعیت ملکه شخصیتشان شود. وقتی موضوعی را مطرح میکردم
و میخواستم درباره این موضوع با هم صحبت کنند خودبهخود خودشان وارد عمل میشدند.
در نتیجه موقعیتی فرا میرسید که برای همه غیرقابل پیشبینی بود و من هم به مثابه
یک ناظر تماشا میکردم و همان اتفاقی که میخواستم میافتاد.
چرا بازتولید متن روزمرگی تا این حد سخت است؟
داوودنژاد: به دلیل تنوع نامحدودی از حالات، رفتار، کنش و واکنش که بهطور همزمان
توسط افراد انجام میشود.
این همزمانی در وقوع حالات متنوع در حد نامحدود به چه طریق ممکن است ثبت شود؟
داوودنژاد: اگر بخواهیم متن روزمره را با کتابت توصیف کنیم، اصلا شدنی نیست. چون
این همزمانی حالات و رفتار را وقتی میخواهید کتابت کنید، در امتداد زمان اشاره به
همه این موارد همزمان را از دست میدهید. ما چند ساعت دور هم نشستهایم و مجموعهای
از اتفاقات میافتد. وقتی این مجلس تمام میشود و میخواهیم برگردیم و توضیح دهیم
چه اتفاقی افتاد میبینیم سه، چهار جمله بیشتر برای گفتن نداریم. پس تکلیف آن چند
ساعت چه شد؟ آن رویدادی که نامش زندگی بود کجا رفت؟ اگر بخواهیم این همزمانی را
بنویسیم تمام ساختار نحوی زبان از هم میپاشد و زبان به طرف فلسفی و شاعرانه شدن
میرود و از قالب مرسوم روایی خارج میشود. از اینجاست که سینما وارد میشود و
ورود هیچ ابزار دیگری جز سینما نمیتواند این کار را انجام دهد.
پس تکلیف روایت چه میشود؟
داوودنژاد: سینما فقط مضمون، محتوا و روایت نیست. سینما اصلا ادبیات نیست. در آن
نوع سینمای سفارشی مجموعهای از افراد و روابط در قالب یک روایت بستهبندی و نوشته
میشود و سر صحنه سعی میکنند آن را بازتولید کنند و با مهارت و تقلید از واقعیت
به آن عینیت دهند. اما حرف من چیز دیگری است. اینکه شما از واقعیت با مهارت تقلید
کنید فرق دارد با اینکه جلو دوربین شما زندگی، رویداد زندگی به صورت یک مجموعه
وقایع همزمان اتفاق بیفتد و از قضای روزگار همهچیز هم مطابق با تقاضای شما پیش
برود.
شما بهعنوان بازیگر چگونه در ایجاد این وضعیت مشارکت داشتید؟
زهرا: اجازه دهید از اینجا شروع کنم. با این سوال یاد شعری افتادم: «تو مرگو زندگی
کردی.» در مورد زندهیاد عسل بدیعی هم اینگونه بود. او مرگ را زندگی کرد. میخواهم
بگویم انسان میتواند آنقدر توانمند و خلاق باشد که حتی مرگ را زندگی کند با اینکه
نه دست خودش است نه میداند چه زمانی است. چه برسد به داستانهای کوچکتر. مثالی
از برادرم رضا میزنم. چند وقت پیش یکی از دوستان ما کسالت داشت و به دکتر مراجعه
کرده بود و گفته بودند باید اکو کنی. رضا میگفت اینها برای من مثل آمپول
سرماخوردگی است! وقتی انسان مراحلی را میگذراند، مراحل قبلتر از آن راحتتر میشود.
بازیگری برای من از این جنس بود. اولا اینکه نام و پرسوناژ در فیلم متعلق به من
است. اینکه نامم زهراست و همسر و دختری به نام یلدا دارم. اینکه پدری دارم که حالا
در فیلم عمو محمدرضا شده و رضا هم که برادرم است و به هر حال خیلی دور از خودم
نبوده. این خودش نکته مهمی است. هیچکس آنجا نمیتواند جای من باشد چون هیچکس این
موقعیت نزدیک و نسبتها را مانند من تجربه نکرده. بنابراین این تجربه به توانایی
من برای اجرای حسهایم کمک میکند. با اینکه برادرزاده عمویم هستم اما در فیلم
دخترش هستم. پس نسبتهایی که به صورت حقیقی در این فیلم دیده میشود تا حدی
درستند. بعد هم (میخندد) ژن نمایش و قصهگویی در همه خانواده ما وجود دارد و دایم
فعال است.
که البته علیرضا داوودنژاد آن ژن را هدایت میکند.
زهرا: بله. علیرضا داوودنژاد یک لیدر آگاه و توانمند است. افرادی که در «کلاس
هنرپیشگی» بودند جزوی از قبیله ما هستند. واقعا تکتکشان عاشقانه پدرم را دوست
دارند و با وجود تمام اختلافات و سوءتفاهمها ما یک مرکز انرژی هستهای در خانوادهمان
داریم که علیرضا داوودنژاد است. پدرم به لحاظ شرایط زندگی و گرفتاری ممکن است خیلی
از اقوام را سالی یکبار بیشتر نبیند اما در همان یکبار هم انگار نه انگار که تا
این حد از هم دور بودهاند.
داوودنژاد: آنها هم در دل من حضور دارند.
زهرا: به نظرم نقطه اتصال زندگی و آدمها عشق است. و پدرم به دلیل اینکه مرکز این
توجه است و توانایی شکوفایی این عشق را دارد به کارگردان این قبیله تبدیل شده.
پس در «کلاس هنرپیشگی» دیگر یک هنرپیشه نیستید؟
زهرا: در این فیلم با تعریفی که ارایه دادم بله. ما درون یک موقعیت هستیم که از
قبل ایجاد شده. در واقع همه مشکلات از جانب من ایجاد میشد. و میدانستم در دعوا
به یحیی چه بگویم که این صحبتها در جهت خواسته پدرم باشد. به هر حال خیلی مناسبتها
مهم بود. همین یحیی که من با او کتککاری کردم، شب در خانه من به همراه دیگران
میهمان بود. ما شبها گپ میزدیم و فردا صبح بازی میکردیم.
وقتی یک کارگردان با یک بازیگر که فامیلش است، کار میکند چطور میتواند مناسبات فامیلی، گفتار و رفتار آنها را تغییر دهد؟
داوودنژاد: نام این را گذاشتم ایجاد فضای کارگاهی که «کلاس هنرپیشگی» شد. یعنی
اتفاقی که آنجا افتاد و رویدادی که اسمش زندگی است و در این فیلم ثبت شد و به همین
دلیل میتواند نمونهای باشد از سینمای بومی و ملی. من یک عده از فامیل را دور
خودم جمع کردم و موقعیتی را که همه در بیرون از کلاس تجربه میکردند- بحران قیمت
سکه - آن موقعیت را وارد کلاس و جایگاه افراد را در آن موقعیت برایشان تعریف کردم
و تکتک این روابط را با هم تنظیم و جای هر کدامشان بازی کردم و آنقدر تکرار کردم
که آنها خودشان را در این موقعیت پیدا کردند، بعد شروع به تمرین کردیم و صحنهها
را گرفتیم و آنچه نهایتا تبدیل به فیلم شد مجموعه همین روند بود.
برخوردهایی راکه با فیلمتان صورت گرفته چگونه ارزیابی میکنید؟
داوودنژاد: اگر در جامعه ما مساله مدیریت فرهنگی، رسانه و فرهنگ، هنر و شیوه
زندگی مطرح باشد، باید از این اتفاق خشنود شود که چنین نمونهای ساخته شده. اگر در
سطح شهر مواد غذایی و بانکداری و مبلمان و... تبلیغ میشود یک گوشه از این فضا هم
به تبلیغ این فیلم اختصاص داده شود. البته تا به امروز تلویزیون ٥٠ تیزر به ما
داده که قطعا کافی نیست. فلان نهاد میگوید من فیلم تهیه کردهام و سینمایم را
باید بیشتر به فیلمهای خودم اختصاص دهم. اما من میگویم شما اگر مسوول فرهنگی
هستید باید این صحبتها را کنار بگذارید. چون این فیلم هم در کنار آنها یک اتفاق
است و باید به آن هم فرصت داده شود.
به صراحت میگویند حمایت
نمیکنیم؟
داوودنژاد: اتفاقا میگویند حمایت میکنیم. شهرداری به همه فیلمها 10 پرتابل میدهد،
الان به ما 30 پرتابل اختصاص داده. اما اگر من بگویم این فیلم هم باید مثل فیلمهای
دیگر بیلبورد و پل و اقسام دیگر تبلیغات را داشته باشد میشوم یک فرد متوقع! اما
وقتی سینمای ما غالبا بازتولید تجاری و سیاسی کلیشههای امتحان پس داده فیلمهای
قبل از انقلاب یا فیلمهای خارجی است و هنوز سبک و سیاق بومی و ملی خودمان را
آنچنان که باید نیافتهایم باید به اینگونه فیلمها نگاه جدیتری داشت. باید در
این مرزوبوم وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد بگویند ما پژوهشکده و کارگاهی راه
بیندازیم که اینها به دنبال به دست آوردن مولفههای سینمای بومی بروند. شگردها و
فوتوفنهای سینمای بومی را به دست بیاورند. نظام فرهنگی کشور باید این کار را
انجام دهد. من به تنهایی 20سال است که این کار را میکنم و به یک نمونه نسبتا خوبی
هم رسیدهام. حالا اگر بگویم چرا شما از فیلم من هم مانند فیلمهای خودتان حمایت و
تبلیغ نمیکنید میگویند این داوودنژاد چقدر پرتوقع است. (میخندد) نمیدانم این
ژن را از چه کسی به ارث بردهام؟!
میان سینمای ملی و بومی چه تفاوتی میبینید؟
داوودنژاد: نمیخواهم سراغ مناقشات لفظی برویم. سینمای ملی منعکسکننده رنجها،
شادیها و آرمانهای یک ملت است و با متن زندگی روزمره یک ملت سروکار دارد. وقتی
بومی میشود خاصتر میشود. ما میتوانیم سینمای ترکی یا لری داشته باشیم. اگر این
سینمای ملیمان را جدی بگیریم، یعنی بگوییم ما باید یک نوع از سینما داشته باشیم
که هرجا آن فیلم دیده شد بفهمند این فیلم ایرانی است. به اینجا میرسیم که اقلیمها
و فرهنگهای ما بتوانند فیلمهای خاص خودشان را بسازند و اگر دنبال بازار جهانی
هستیم، این راه از بازار داخل میگذرد.
آیا قبول دارید در مورد شما تنگناها باعث شد که به خلاقیت دست بزنید؟
داوودنژاد: بله. به هر حال تنگناها فقط تخریبکننده نیست و برای کسی که اهل کار
باشد موجبات بسیج نیروها و خلاقیت را فراهم میکند. اما این به معنای توجیه تنگنا
نیست استثنا قاعده را نفی نمیکند. از تنگنا جریان به وجود نمیآید؛ از من که گذشت
و از این فیلم هم گذشت، اما اگر صحبت از سینمای بومی و ملی میکنیم، با حرف درست
نمیشود. با حرف زدن و سمینار گذاشتن درست نمیشود. عمل لازم داریم. الان بازار
ویدیوی ما در دست بازار سیاه قاچاق است. مردم ساعتها سریالهای ماهوارهای دوبله
شده نگاه میکنند و خیلی هم راضیاند. اگر میگویم چرا از فیلم من حمایت نمیشود
-در نسبت با آرمانی که دارم میگویم - در واقعیت میدانم خیلیها هستند که نمیخواهند
این نوع فیلمسازی حمایت شود چون اگر قرار شود این نوع سینما خطدهی شود و در جریان
باشد و سینمای ملی و بومی ذوق و شوق و حرکت ایجاد کند، پس کانالهای ماهوارهای با
اطلاعرسانیها و تبلیغات رنگارنگشان میخواهند چه کنند؟ کمپانیها تکلیفشان چیست؟
آنها ما را شکل خودشان میخواهند نه شکل خودمان!
نکته جالب در مورد خانواده شما داشتن روحیه طنز است.
داوودنژاد: کلا خانواده مادریام این حالت را دارند چون با اصفهان و قم نسب دارند
و بذلهگو هستند.
در خانواده شما زنسالاری است؟
داوودنژاد: مادرم قدرت داشت. اما پدرم هم ضعیف نبود.
زهرا: اما در خانه ما مردسالاری است.
داوودنژاد: من همیشه میگویم هیچکس مجبور نیست به آنچه من میگویم عمل کند و
مطمئن هم نیستم چیزی که من میگویم درست است.
زهرا: ولی در عمل ما چارهای جز اجرای گفتههایش نداریم.
چرا؟
داوودنژاد: نمیدانم از خودش بپرسید.
زهرا: چون راهی که نشان میدهد جذاب است.
داوودنژاد: همیشه میگویم، من الگوی خوبی نیستم.
زهرا: در عمل هم این اتفاق نیفتاده. مثلا رضا به قول معروف اهل عقل معاش است و
چیزهایی که در زندگی برای او دغدغه است برای من مهم نیست.
داوودنژاد: برای اینکه من روش زندگیام را برای خودم هم مطمئن نمیدانم چه برسد به
بقیه و بعد هم با زهرا و رضا اختلاف نظرهایی دارم و با علی هم همینطور. من فقط به
چشماندازی که از سینمای ایران دارم مطمئن هستم.
چرا سینمای داوودنژاد از خانوادهاش و زندگی خصوصیاش جدا نیست؟
زهرا: خاطرم است مادربزرگ من تا 12سالگی قصههای بینهایتی برای من و رضا میگفت.
چون نوههای بزرگتر بودیم فرصت بهرهبرداری بیشتری را نسبت به نوههای دیگر از
ایشان داشتیم. شاید پنج ساله بودم یک قصه به من گفت به نام «توپوزقلی بک». هنوز که
هنوز است این قصه انگار از کودکی در امید پیدا کردن و به دست آوردن ایمان لازم
برای زندگی و صبوری لازم به من کمک کرده است. ایشان یک قصه را تعریف میکرد و بعد
که قصه تمام میشد برای اینکه شب بعد میخواستیم که دوباره قصه را تعریف کند، این
قصه را خودش تبدیل به سریال کرده بود.
داوودنژاد: انگار در عالم نیمههشیاری هنگام خواب به ناخودآگاه جمعی و دنیای
افسانهها و کهنالگوها سفر میکرد.
زهرا: آنچه در زندگی در قبیله داوودنژاد به من رسید این بود که من همیشه خاستگاهم
این بود که در بعد حقیقی زندگی سرک بکشم نه در بعد واقعی.
نظرتان درباره سبک داوود نژاد چیست؟
زهرا: به نظرم داستان این است که آنچه که همیشه از پدرم یاد گرفتهام این بوده که
خواسته بگوید سبک زندگی خودتان را پیدا کنید اما در آن سبک بدانید خط اصلی کجاست.
پدر برای شما اسطوره شده؟
زهرا: ایشان منبع تولید است. ما از ایشان تکثیر شدهایم.
منظورم این است که ایشان کسی است که نمیشود در اعماق زندگیتان نادیدهشان بگیرید.
زهرا: اگر تلاش هم کنیم، نمیشود.
عشق به سینما در خانواده شما موروثی است؟
زهرا: شاید هم عشق به سینما بدشانسی من بوده و شاید هم از خیلی چیزها محروم شدهام.
البته از آنچه برایم اتفاق افتاده راضیام و خدا را شاکرم. اما این شیفتگی من به
سینما همه چیز را برایم در مرحله بعدی قرار داده. ما در خودمان هم سینما را زندگی
میکنیم. بعضی اوقات ناخودآگاه وقتی در حال صحبت با هم هستیم مثلا من پدرم را با
کادر میبینم. ما مدام در حال تصویرسازی در ذهنمان هستیم.
داوودنژاد: چون فرزندانم خیلی زود با قاب و عکاسی آشنا شدند.
زهرا: من عکسهای 10روزگیام را دارم. بیش از 300، 400 عکس از 10روزگی تا 10،
11سالگی دارم. هرکدام از عکسها برای خودشان یک قصه هستند.
داوودنژاد: و خیلی زود دوربین به دست گرفتند.
زهرا: چندوقت پیش احساس کردم پدرم طوری درباره «کلاس هنرپیشگی» صحبت میکرد که
انگار این فیلم باید فیلم بازنشستگیاش باشد و احساس کردم دیگر نمیخواهد کار کند.
در این مصاحبه که اشاره کردید این اثر هجدهمین کار ایشان است میخواستم اشاره کنم
تا 20 هنوز دو نمره دیگر باقی مانده.
داوودنژاد: امروز صحبتش بود برای جشنواره امسال یک فیلم کار کنم.
با این حال امید زیادی دارید؟
زهرا: یکی از مواردی که در قصههای مادربزرگم وجود داشت، امید بود.
آقای داوودنژاد میدانم که شما در این سینما سخت کار کردید.
داوودنژاد: بله.
زهرا: 12ساله بودم و پدرم به من گفت «نازپروردتنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه
رندان بلاکش باشد» اصلا آن زمان متوجه معنای این شعر نبودم. یا اینکه روزی به من
گفتند آنچه را برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند.
با همین نگاه پدر خیلی سخت کار کرد. بهنظر میرسد در فیلمهای پدرتان «کلاس هنرپیشگی» به دلتان نشسته.
زهرا: در کل چهار کار با هم کردهایم. در «عاشقانه» منشی صحنه بودم. «بچههای بد»
را بازی کردم. در «هوو» دستیار کارگردان و «کلاس هنرپیشگی» را هم بازی کردم. حدود
50 کاری که انجام دادهام همراه با ایشان نبوده. اما کارهایی هم که کردهام هیچکدام
مانند «کلاس هنرپیشگی» نبود چون در این فیلم فاکتوری را بهعنوان پدر و دختر از
خودم گرفتم و واقعا برای من صرفا یک کارگردان بود که با ایشان کار میکنم. نمیدانم
مردم چطور اینطور سادهلوحانه در مورد این فیلم نظر میدهند. فکر کنید همه افراد
در مناسبات خانوادگیشان چالشها و اختلافنظرهایی دارند ما هم همینطور. من و
پدرم در مناسباتمان هزار اختلاف داریم و باید این مناسبات در نظر گرفته نشود و جدا
کردن این مرز خیلی سخت است.
آقای داوودنژاد واقعا اعصاب پولادین داشتید که این فیلم را ساختید؟
داوودنژاد: بله 15کیلو وزن کم کردم.
زهرا: اصلا فکر میکنم در طول سهماه فیلمبرداری پدرم همان پدر همیشگی نبود.
داوودنژاد: من وقتی وارد سینما شدم خیلی از کسانی که الان در این کار هستند بعد از
من وارد شدند و جز یک اقلیت که الان دیگر نیستند منزلت یک هنرمند را برای افرادی
نظیر من قایل نبودند و یک جور اصرار به تحقیر و نفی و طرد و منزویکردن من را
داشتند. میدانستم باید مقاومت کنم. یعنی اگر یک مقدار پوستم نازک بود و ایستادگی
نمیکردم باید میگذاشتم و میرفتم. من با سماجت طاقتفرسایی در این حرفه ماندم.
زهرا: برای اینکه به نظرم آرمانها و هدف و رسالت شما آنقدر برای خودتان قوی و
خواستنی بوده که پیگیری هم کردهاید.
به هر جهت عمرتان را برای این کار گذاشتید.
داوودنژاد: روزی ما زخوان قدر این نواله بود.
زهرا: یک موهبت.
داوودنژاد: نمیدانم، یک کشش مقاومتناپذیر مرا به طرف سینما میکشاند و نمیدانم
چرا فکر میکردم سینما خیلی مهم است. امروز فهمیدهام که یکی از مهمترین عواملی
که در مناسبات جهانی میتواند زمینهساز توزیع قدرت باشد سینماست.
زهرا: «کلاس هنرپیشگی» مانند همان انرژی هستهای است که ما سانتری فیوژهایش هستیم.
داوودنژاد: (میخندد) وقتی راشها را دیدم ناخودآگاه گفتم راشهای غنیشده!