روزنامه اطلاعات در گزارشي به بهانه هشتاد و يكمين سال آموزش علوم اجتماعي نوين در ايران، به پژوهش هايي كه در اين زمينه انجام مي شود اشاره كرد و آن را از منظر كارشناسان اين حوزه مورد بررسي قرار داد.
تدبیر24 :در اين گزارش كه بخش نخست آن در شماره سه شنبه 24 فروردين 1395 خورشيدي به قلم ارمغان زمان فشمي انتشار يافته است، مي خوانيم: سال گذشته، علوم اجتماعي در دانشگاه تهران 80 ساله شد؛ به اين مناسبت مراسم و سخنرانيهايي برگزار شد كه در آنها، استادان به بيان آنچه در اين سالها بر علوم اجتماعي در ايران گذشته است و اميدواريهايشان براي آينده، پرداختند.
دكتر سارا شريعتيـ جامعهشناس، ميگويد: ممكن است برخي به اين باور باشند كه دستاوردهاي علوم اجتماعي در ايران منفي است، اما من فكر ميكنم همين عنوان «8 دهه علوم اجتماعي» خودش يك دستاورد است؛ اين يعني 8 دهه پايداري در جامعه بي ثبات ما. زماني روزنامه نگاراني كه براي مصاحبه تماس ميگرفتند، براي ترغيب من ميگفتند نشريه ما مثلا 20 سال است چاپ ميشود. خنده ام ميگرفت [كه اين ديگر چه ويژگي است] اما حالا متوجه شده ام در جامعهاي كه در دورههايي، جوانمرگي يك قاعده ميشود، پايداريِ يك موضوع، خودش دستاوردي است كه نبايد آن را دست كم گرفت.
وي با اشاره به دستاوردهاي نهادين علوم اجتماعي ميافزايد: همين كه استادان علوم اجتماعي، نقدهاي اساسي ميكنند، يك دستاورد است. اين كه زيرساختهاي ثابتي به عنوان انجمن جامعهشناسان يا نشريات تخصصي اين رشته شكل گرفته است، دستاورد است. وجود موسسات قديمي فعال در اين زمينه كه مديون پيشكسوتان رشتههاي علوم اجتماعي است نيز دستاورد به شمار ميآيد. درست است كه موقعيت علوم اجتماعي شكننده و گاه در معرض اتهام است، اما ميتوان گفت همين موقعيت فعلي هم در تقويت بنيانهاي نظري اين رشته، مهم است.
** دانشي براي خارج از دانشگاه
آيا دستاوردهاي علوم اجتماعي دردانشگاه محصور بوده است؟ سارا شريعتي پاسخ ميدهد: خير. همه استاداني كه همزمان در داخل و خارج از دانشگاهها كار ميكنند، كساني كه در دانشگاهها تحصيل كردهاند و به جامعه بازگشتهاند، چه آنها كه جذب سيكل تحصيل و تدريس ميشوند و چه آن بخش عظيمي كه در جامعه به عنوان پرسشگر، جامعهشناس و حتي خانهدار پخش ميشوند، ادبيات علوم اجتماعي را گسترده ميكنند. آنان به طور مستقيم در برابر پرسشهاي اجتماعي قرار ميگيرند و ديگران از ايشان تحليل ميخواهند. اگر ما در دانشگاه با واسطه با مسايل داغ اجتماعي برخورد ميكنيم، رابطه ما در خارج از دانشگاه با مردم و مسايل آنان، بي واسطه است.
اين جامعهشناس ميافزايد: اما به نظر ميرسد دانشگاه نسبت به سرمايههاي خارج از دانشگاه بيتوجه است و در بهترين حالت، آنها را ناديده ميگيرد و حتي گاه تنبيه و تخطئهشان ميكند.
گويا تعريف دانشگاه از يك استاد خوب، كسي است كه فعاليتهايش در درون خود دانشگاه متمركز باشد، مقالاتش در نشريات علمي انتشارات دانشگاهي چاپ شود و دانشي محصور به دانشگاه را ارائه بدهد. فعاليتهاي بيرون از دانشگاه امتيازي ندارد و گاه حتي دردسرساز ميشود. در نتيجه نهاد دانشگاه بستهتر و دانش دانشگاه در كلاس درس محصور ميماند.
دكتر شريعتي تأكيد ميكند: پس در خود دانشگاه يك نياز جدي به خروج به وجود ميآيد و اگر بخواهيم فعاليتهايي خارج از آن داشته باشيم، ناگزير از دانشگاه فاصله ميگيريم. ميتوان ظهور مؤسسات دانش علوم اجتماعي و يا حتي ايده آنچه آكادميهاي موازي ناميده شد را واكنشي به بسته شدن دانشگاه دانست؛ حتي همين دعوت از ما براي آن كه در يك روز بخواهيم بگوييم جامعهشناسي چيست! دانش جامعهشناسي بايد با افكار عمومي پيوند بخورد تا بتواند مسائل را تحليل و حل كند.
** جريانسازي فكري در جامعه
سارا شريعتي با اشاره به اين كه همه استادان جامعهشناسي، خاطرهاي از منع شدن يا پرهيز از فعاليتهاي رسانهاي و پژوهشي در خارج از دانشگاهها دارند، ميگويد: با اين وضعيت، دانش ما كاربردي نمييابد و با پروندههاي اجتماعي پيوند نميخورد.
وي نگاهي به زندگي دكتر علي شريعتي را گواهي بر اين بحث مينامد و ميافزايد: دكتر شريعتي در دانشگاه تهران و دانشگاه فردوسي مشهد فلسفه خواند و براي ادامه تحصيل به خارج از كشور رفت. او قبل و بعد از حضورش در دانشگاه، حضور فعالي در خارج از حوزه دانشگاه داشت. شريعتي مترجم، نويسنده و در يك دوره فعال سياسي بود. هر بار به او تذكر ميدهند كه نبايد به كنفرانسهاي خارج از كشور بروي. در نهايت هم به تهران ميآيد و در سي و چند سالگي بازنشستگي اجباري را ميپذيرد كه اتفاقا به معناي حق ورود او به جامعه است.
كلاسهاي درس دانشگاه به زيرزمين حسينيه ارشاد منتقل ميشود، يك نوع آكادمي موازي! شريعتي به محض خروج از دانشگاه ميتواند جريان ساز و موثر باشد. بسياري از استادان ميگويند ما بعد از دوره دانشگاه ميتوانيم به پروندههاي موجود اجتماعي بپردازيم. اما استاداني را ميشناسيم كه همچنان هزينههاي حضور و فعاليتهاي خود در خارج از دانشگاهها را ميپردازند.
** جامعهشناسي عوامانه
سارا شريعتي با تأكيد براين كه دستاوردهاي 8 دهه حضور علوم اجتماعي به درون دانشگاه محدود نيست، ميگويد: اين 8 دهه نميتواند به دستاوردهاي خود فكر كند، مگر آن كه جمع خارج از نهاد دانشگاه را نيز در نظر بگيرد. از جامعهشناسي خواسته ميشود در برابر وقايع موضع بگيرد و پروندههاي مهم اجتماعي را تحليل كند. چون دانشگاه به اين نياز پاسخ نداده است، دوگانه روشنفكر ـ منتقد و آكادميسينها پديد آمده است. گاه فراموش ميشود كه شريعتي از دانشگاه اخراج شد، اما «دانشگاهِ بسته» بود كه يك اخراجي به نام شريعتي را ساخت و تبديل به روشنفكر منتقد كرد.
اين جامعهشناس ميافزايد: مردم به تحليلهاي اجتماعي نياز دارند و اگر به اين نياز به درستي پاسخ داده نشود، نوعي جامعهشناسي عوامانه توسط مردم براي خودشان شكل ميگيرد. اينجاست كه ميبينيم مردم، خودشان به نيازهاي خودشان پاسخ ميدهند و به شما مراجعه نميكنند. اين نمونهاي از بحران مرجعيت جامعهشناسي است.
در بدترين حالت، عوامفريبان به نياز تحليلهاي اجتماعي مردم پاسخ ميدهند و تحت عنوان عمومي كردن علوم اجتماعي، اين دانش را از محتواي خود خالي ميكنند و در نتيجه جامعهشناسي دچار عوامزدگي ميشود.
سارا شريعتي چنين نتيجه ميگيرد: دانشگاه و علوم اجتماعي اگر بخواهد در متن حيات اجتماعي مردم حضور داشته باشد، بايد فعاليتهاي خارج از دانشگاه را به رسميت بشناسد و تشويق كند. حتي در روز همايش علوم اجتماعي، در دانشگاه به روي مردم بسته است. بايد درها باز شود تا دانشگاه به بيرون خروجي داشته باشد، زيرا دانش ما با زندگي مردم بيرون گره خورده است.
** آموزش، قرباني پژوهش
دكتر يوسف اباذري، جامعهشناس، ميگويد: اين حرف مارگرت تاچر ـ نخستوزير سابق انگلستان است كه ميگويد چيزي به اسم جامعهشناسي وجود ندارد و اين علم نابود شده است. طي تغييراتي كه در ايران داده شد و گفتند بايد به تحقيق بيشتر بها داد، آموزش از ميان رفت. هر استاد براي رفتن به كلاس، بايد به طور متوسط 13 ساعت كتاب خوانده باشد، اما چه كسي اين كار را ميكند؟ دانشجو هم همين طور است، او تبديل به عمله تحقيق شده و آموزش رها شده است. اين ضعف آموزش سيستماتيك است.
با تحقيق محوري، آموزش جامعهشناسي از دست رفت. تحقيقها هم به مسير پروژههاي دولتي كلاني افتاد كه قرار نيست نتايج آنها وارد جامعه شود؛ زيرا اگر نتيجه تحقيقات اين باشد كه مثلا دولت بايد فلان كار اقتصادي را رها كند، چنين اتفاقي نميافتد. بنابراين تحقيقات بايگاني ميشود و ديگر نميتوان نتايج آنها را اعلام كرد. اينها حاصل كار افراد است، نه گروهها.
اين استاد دانشگاه ميافزايد: در اين راه 3 روند فلسفي در ايران وجود دارد: اول بنياد ايران باستان يا همان كورش كبيريها كه ميگويند بايد از باستان شروع كنيد، دوم نئوليبرالها كه اينها هم به ايدئولوژي جامعهشناسي فحش ميدهند؛ چون ميگويند چيزي به اسم جامعهشناسي وجود ندارد. وقتي ساختار طوري است كه دولت نبايد به كار مردم كاري داشته باشد، پس تحقيقات جامعهشناسان به چه دردي ميخورد؟
سوم، جامعهشناسي محافظه كار است. هر 3 اينها پرطمطراق به نظر ميآيند، اما در بسياري از اصول مشتركاند كه مهمترينشان آن است كه چيزي به نام جامعه شناسي وجود ندارد. به تعبير بورخس، جامعه شناسي جايگاهش را از دست داده و هر تقسيم بندي در اين مورد، بي بنياد است. از رمالان تا بزرگترين روانكاوان و فيلسوفان، كارشان سكه است، اما جامعه شناسان گويا ديگر جايي در جامعه ندارند!
** علوم اجتماعي يا سياسي؟
دكتر يونس نوربخش ـ رئيس دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، در همايش هشت دهه علوم اجتماعي گفته است: متأسفانه افراد جامعه و مسئولان كشورمان هنوز احساس نياز جدي نسبت به علوم اجتماعي نكردهاند و هرگز شرايط لازم براي رشد و شكوفايي علوم اجتماعي در ايران وجود نداشته است. نوع نگاه جامعه و دولتها، محصول عملكرد عالمان اين رشته در جامعه است و موضعگيريهاي آنان در باب برخي رويدادها، گاهي كژتابيهاي ذهني ايجاد كرده است كه شائبه سياسي بودن اين علوم را در اذهان عمومي، تقويت ميكند.
براي آغاز راه پيشنهاد ميكنم در تقويم كشورمان، روزي به علوم اجتماعي اختصاص يابد تا ضمن معرفي اين رشته و تكريم دانشمندان آن، ضعفهاي علوم اجتماعي نيز مورد نقد قرار گيرد. رشتههاي علوم اجتماعي مخاطبان زيادي دارد ونظارت بر زندگي مردم به منظور درك مشكلات آنان و ارائه راهكار، علوم اجتماعي را وارد عرصههاي اجتماعي و عمومي ميكند.
وي ميافزايد: پس از انقلاب توقعات و مطالبات جديدي پيش روي علوم اجتماعي قرار گرفته و كمّي گرايي، اكتفا به قواعد كلي، خودشيفتگي و القاي خودباختگي در برابر انديشمندان غربي، مانع آشتي اين علم با جامعه و در نتيجه بي اعتمادي به آن شده است.
** آزمايشگاهي به وسعت ايران
دكـتــــر غــــلامعباس توسلي ـ جامعه شناس، با بيان اين نكته كه هشتادمين سال پايه گذاري علوم اجتماعي در دانشگاه تهران، مصادف با هشتادمين سال زندگي اوست، ميگويد: من از 45 سال پيش در موسسه تحقيقات اجتماعي كار ميكردم و 22 سال هم درس خوانده ام. در سال 1313 اين انتظار وجود نداشت كه همه چيز آماده باشد و بهترين جامعه شناسان را داشته باشيم.
اما در سال 1320 مقدمات كار فراهم شد و تا سال 1330 جامعه شناسي در چند مرحله پيشرفت كرد. پس از آن با داير شدن موسسه تحقيقات اجتماعي، دوره تازهاي در روند پيشرفت علوم اجتماعي در ايران آغاز شد. انجام كارهاي ميداني، باز بودن فضا براي فعاليت افراد و وجود 100 محقق، از ويژگيهاي آن موسسه بود. همچنين افرادي از رشتههاي ديگر كه ذوق و استعداد انجام كارجامعهشناسي را داشتند، پذيرفته ميشدند؛ از جمله ميتوان از جلال آل احمد ياد كرد.
** دوره مهم ديگر در حوزه جــــامعــــه شناســي،
سالهاي 51-1350 است كه موسسه تحقيقات اجتماعي، تبديل به دانشكدهاي مستقل شد.
دكتر توسلي ميافزايد:آثار علوم اجتماعي به مطبوعات ميرود و در سطح جامعه استفاده ميشود. همچنين فارغ التحصيلان اين رشته ميتوانند وارد نهادها شوند و كارهاي مفيد و مؤثري براي جامعهشان انجام بدهند.
اگرچه نميخواهم كارهاي بعد از انقلاب يا تبديل موسسه به دانشكده را دست كم بگيرم، اما فاصلهاي ميان نسلهاي مختلف و ميان پژوهش و آموزش به وجود آمده است كه قابل جبران نيست و بخشي از آن مربوط به دانشگاه است. وقتي علم بومي ميخواهيم، بايد امكان تحقيق در موضوعات مختلف را داشته باشيم و به درس دادن در كلاس بسنده نكنيم. اين شكاف بايد برطرف شود و كارهاي گروهي رونق بگيرد.
تاكنون كارهاي بسياري در حوزه علوم اجتماعي زياد انجام شده است. اما منسجم نيست. پايگاه نظام تحقيقاتي هنوز در ميان محققان تعريف نشده و تعداد ساعات تحقيق كم است. دروسي مانند فيزيك و شيمي آزمايشگاه دارد اما ميتوان گفت، آزمايشگاه واقعي علوم اجتماعي، تمامي كشورمان است. بايد براي نسلهاي بعدي كار انجام داد تا محققان، بودجه و خدمات مورد نياز را در اختيار داشته باشند.
** روشهاي تحقيق
دكتر باقر ساروخاني ـ جامعه شناس، با بيان اين كه براي حفظ درختي تناور، بازگشت به گذشته و ديدن تاريخ و ريشههاي تاريخي آن ضرورت دارد، ميگويد: در سال 1347 كه به ايران آمدم، در گروه شهري موسسه مطالعات اجتماعي، ميز كوچكي به من دادند. احساس ميكردم فضاي خاصي است.
از طرفي با اين كه مطالعات ميداني وارد پژوهش شده بود، اكثرا بدون اتكا به مطالعات ميداني بحث مي كردند و به علوم اجتماعي، علوم اشتباهي ميگفتند! اين بحث وجود داشت كه آيا واقعيتي هست كه به سمت آن برويم يا نه؟ از طرف ديگر كميت مطرح بود و صرفاً تعدد پرسشنامهها، وقار و اعتبار تحقيقات را بالاتر ميبرد. كم كم ترديدهايي آغاز شد كه آيا روش ما كه باني پژوهشگري در علوم اجتماعي بود، درست است يا نه؟ نزد 16 نفر اعضاي انجمن سخنراني كردم و به عنوان يك جوان بحثم اين بود كه اساسا جزميت، كليت و وضع قوانين جهان شمول، جواب نميدهد و پيشينيان جامعه شناسي اشتباه كردهاند، كه به سخنانم كسي انتقاد نكرد.
در مراحل بعدي مطالعات ميداني و كمّي و سفارشي ما آغاز شد. ميخواستند از جامعه شناسي براي حل مسايل اجتماعي استفاده كنند. در سال 1348 قرار شد من اين كار را انجام بدهم. ما درباره جوانان شروع به كار كرديم. از جواني پرسيده بودند شما در اوقات فراغت چه ميكنيد؟ او رفته و با يك گربه برگشته و گفته بود ما كاري جز گربه بازي نداريم! من ديدم تا وقتي از امكانات و شرايط بي خبر باشيم، با چند پرسشنامه نميتوانيم به جايي برسيم.
كسي حاضر نبود مسايل زندگي اش را با من محقق در ميان بگذارد. مثلا آيا ممكن بود خانمي كه دليل طلاق خود را حتي به مادرش هم نگفته بود، به ما بگويد؟ يا در بحث اعتياد كه هم مسألهاي خصوصي است و هم غير قانوني، چطور ممكن است كسي بيايد بگويد مواد مصرف ميكند و آن را از كجا تهيه ميكند؟!دكتر ساروخاني تأكيد ميكند: اگر موفق به شكستن اين حجابها نشويم، نميتوانيم به واقعيتهاي جامعه برسيم.
در آن سالها دوستان ما به روستايي رفته و از مجموع رفتارها به اين نتيجه رسيده بودند كه آن مردم نميتوانند نخودو لوبيا را از ترياك تشخيص بدهند! ما با لباسهاي روستايي به ميان مردم رفتيم و از آب و هوا تعريف كرديم و گفتيم اما اينجا مثل تهران، ترياك خوب گير نميآيد. آنها نگاهمان كردند و ديدند بهمان ميآيد! ما را به مجلسي بردند كه همه مرداني كه به نظر ميرسيد ترياك و نخود را از هم تشخيص نميدهند، آنجا بودند! بنابراين، در روشهاي تحقيق همواره پرسشهايي مانند اين وجود دارد كه آيا روشهاي كيفي تعميم پذيرند؟ نمونه گيري بايد از چند نفر انجام شود؟ آيا تحقيقات كيفي، روايتي است، يعني من بايد بگويم روايت من اين است؟ دانشكده علوم اجتماعي به عنوان مادر جامعه شناسي بايد راجع به اين پرسشها فكر كند و به دوران تعادل نزديك شود.
*منبع: روزنامه اطلاعات