تدبیر24 :آیا به نظر شما نسل جدید لزومی در شناخت دکتر شریعتی دارد؟ آيا هنوز نيازمند آن است كه شریعتی بخواند و با او آشنا شود؟
تجربه دکتر شریعتی بخشی از تاریخ و فرهنگ معاصر ایران است. در آستانه انقلاب گفتمان غالب، گفتمان شریعتی بود. طبقه متوسط شهری، روشنفکران و دانشجویان و بهعبارت دیگر قشر آگاهتر اجتماع، متأثر از کلام، گفتمان و بینش شریعتی بودند. بهنحوی که در انقلاب نقش اصلی را آنها بازی کردند؛ هرچند پس از انقلاب این گفتمان نواندیشی ملی-دینی به حاشیه رفت و گفتمان سنتی در یک دوره در دهه ٦٠ غالب شد. این طبقه پیشرو در این دهه تا حدودی به حاشیه رانده شد. اما در دهه ٧٠، در جریان اصلاحات حضور یافت. در این گفتمان، همین قشر تعیینکنندهاند؛ گرچه، به همان میزان که در انتخابات شرکت میکنند، بخشی نیز نمیکنند و براساس آنچه در انتخابات اخیر دیدیم، هنوز در حاشیهاند. از جمع بین این دو بخش میتوانیم دریابیم که اکثریت نمایندگان جامعه مدنی ایران همین گروهاند. حتی از نظر کمّی نیز اکثریت آگاهتر جامعه ایران را تشکیل میدهند که در شهرهای بزرگ مانند تهران حضور دارند و نقش میآفرینند.
میراث دکتر شریعتی، اعم از «اجتماعیات و اسلامیات و کویریات» او، «راه سوم» او در نقدِ «سنت و تجدد»، مبارزه او علیه زر- و- و- تزویر، بهويژه مشی آگاهیبخش ضد«استحمار»ی او، طرحافکنی و راه رشدوتوسعه پیشنهادی او برای تحقق تثلیثِ «آزادی، برابری، عرفان» و..، بالاخره، به طریق اولی، سبک چندساحتی و هنری- معنوی و مردمی شخصیت او، برای نسل جوان جالب است.
عقاید دکتر شریعتی برای مخالفت با قشریگری و همینطور جریان چپ آن مقطع زمانی مطرح شد و با مباحث جدیدی که از دین مطرح کرد و سعی کرد تا جمودیت دینی را تحت تأثیر قرار دهد و از سوی دیگر پیروان مکاتب ماتریالیستی را تحت تأثیر قرار دهد. براساساین، عدهای بر این باور هستند که شریعتی دین را ابزاری برای رسیدن به هدفی که دارد، قرار میدهد و دین را به ایدئولوژی تبدیل میکند. پاسخ شما به این نظرات چیست؟
ابتدا باید دید رویکرد شریعتی نسبت به دین چیست؟ شریعتی هنگامیکه از اروپا باز میگردد، ابتدا براساس یک تحلیل اجتماعی میگوید جامعه ما مذهبی است؛ بنابراین، به گروههای مبارز آنزمان، ازجمله ملی، مذهبی و چپ، میخواهد تفهیم کند که چون جامعه ما مذهبی است، باید رفتار و رویکرد درست برخورد با مذهب را بیابیم؛ ازاینرو، این تصور غلط پیش میآید که دکتر شریعتی میخواسته «ابزاری» برخورد کند و از دین و مذهب مانند سلاحی برای و بهنفع تغییرات و مبارزه استفاده کند؛ پس مذهب را تبدیل به یک ایدئولوژی میکند که البته حرف غلطی است. چرا؟ چون شریعتی نهفقط بهدلیل داشتن تعلق به خانوادهای دینی، بلکه از سر انتخاب و در عمق، انسانی مذهبی و معنوی بهمعنای عرفانی کلمه است. از دوران جوانی این دغدغه اگزیستانسیالِ در جستوجوی معنا را داشته است. با صبغهای عرفانی و مطالعه مستمر متون عرفانی ما (بهویژه مولوی). پدر او، استاد محمدتقی شریعتی خود از اصلاحگران دینی خراسان است (مانند آیهالله طالقانی در تهران)، که میان دو قطب جامعه سنتی مذهبی و تجدد یا چپ مارکسیستی، راه سومی راهاندازی کرده بود و «کانون نشر عقاید اسلامی» را بنیانگذاری کرده بود. علی شریعتی همواره در معرض دو اتهام توأمان بوده است: بددینی و دینداری اکثری!
میگویند شریعتی چون خیلی مذهبی بوده، میخواسته جامعه را نیز به هر بهایی مذهبی کند. این تصور غلط است. شریعتی روشنفکری است که دردش اصلاح اجتماعی جامعه، توسعه، پیشرفت و رشد همهجانبه انسان است. یکی از مسائلی که میتواند مانع باشد، مسئله فرهنگی است. در کشور ما یکی از موانع رشد و توسعه، فرهنگ است؛ به این معنی که تمدن و فرهنگ ما در چند قرن از فرهنگ غرب عقب مانده و دچار رکود شده است. از میان عناصر مختلف سازنده فرهنگ (زبان، هنر، دین، شیوه زیستوتولید، تاریخ، و...)، «دین» در تحلیل دکتر شریعتی نقشی مرکزی دارد. بهایندلیل که بهقول هگل مردمی که خدای بدی داشته باشند، همه ابعاد زندگی آنان بد خواهد بود. زیرا خدا یعنی نقطه اوج تمام ارزشهای انسان که اگر بد و خبیث و خشن باشد، قطعا بر سرنوشت انسان تأثیر میگذارد.
در اساطیر شرق و غرب خدایان بد داشتهایم. سقراط میخواست درک دینی رایج زمانه و زمینه خود را اصلاح کند. بههمیندلیل هم محاکمه شد. میگفت این درکی که شما از خدایان دارید، بد و موذی و نامعقول است. اصلاح دینی در طول تاریخ فلسفه و ادیان قدمت و سابقه دارد. در تاریخ معاصر اسلام نیز، اصلاح دینی از زمان سیدجمال و اقبال به راه افتاد. دکتر شریعتی آن را بهعنوان یک استراتژی و متدلوژی أخذ میکند. میگوید ما روشنفکریم، میخواهیم جامعه بهتری بسازیم. مانع اصلی این ساختوساز، فرهنگ است. عنصر اصلی این فرهنگ دین است؛ ازهمینرو دین باید اصلاح شود! و نیز میگوید حتی اگر مذهبی نباشیم، این پروژه را میتوانیم بپذیریم.
اما مخاطب دکتر الزاما قشر دیندار نبودند، مخاطب او قشر دانشگاهی و تحصیلکرده بودند؛ افرادی که تحتتأثیر مکاتب چپ بودند. چرا شریعتی باوجود چنین مخاطبانی، تکیه بر دین را انتخاب میکند؟
درست است. «دکتر» میگوید بین شما و مردم فاصله است. مردم نمیفهمند روشنفکران چه میگویند؛ زیرا از دوران مشروطه تاکنون، روشنفکران طرحهای مختلفی ارائه کردهاند که غالبا شکست خورده است. آخرین آنها کسروی بود؛ اما مسئله اصلی همچنان این است که در جامعه دینی، دین مانع تحول است؛ پس باید نگاه دین را اصلاح کنیم. این هم معنای دروندینی دارد. یعنی خواه شخص بهمعنای عمیق دینی حقیقی، معتقد باشد که با دین نهادینه رسمی موروثی تقلیدی و خرافی درافتد؛ همچون کرکگور که با کلیسای زمانش درافتاد. و خواه بهعنوان راهحل اجتماعی- فرهنگی، حتی اگر اعتقاد دینی نداشته باشید، بحث تحلیلی جامعهشناختی فرهنگ را مطرح میکنید.
اسلام جزء تاریخ و فرهنگ این خطه است. فرض کنیم بههیچوجه اعتقاد دینی هم نداشته باشیم، عنصر دین بهعنوان یکی از مقومهای فرهنگ را که کسی نمیتواند نفیکند، تنها باید برخورد درست با این پدیده را دریابد. دکترشریعتی در مقدمه اسلامشناسی، مینویسد: چون جامعه ما این خصوصیت دینی را دارد و اسلام در اینجا عنصری زنده است، ما باید به روشنفکران پیشنهاد کنیم تاریخ اسلام را بشناسند. ابتدا ضرورت شناخت را طرح میکند. یعنی ما باید فرهنگ دینی تاریخمان را بشناسیم. دوم اینکه باید آنرا اصلاح کنیم؛ بهاین معنا که با روشی علمی تاریخ را توضیح دهیم. اینکه اسلام در چه شرایطی به وجود آمد و چه دورههای تاریخی را سپری کرده، تا امروز که به ما رسیده است. بنابراین باید «جاهلیت» عرب را بشناسیم. دقت کنید که رشته تخصصی دکتر شریعتی تاریخ است، با گرایش تاریخ تمدن. او در دانشگاه تاریخ تمدن، ادیان، ایران و اسلام را تدریس میکرده است.
مگر ایشان ادبیات نخوانده بودند ...
دانشکده «ادبیات و علوم انسانی» در آغاز تشکیل در مشهد، هنوز دپارتمانهای مجزای امروز را نداشت و همه رشتهها در یک جا بودند.
اتفاقا، یکی از بحثها درباره دکتر شریعتی این است که بهغلط گفته شده ایشان جامعهشناس هستند. آیا ایشان جامعهشناسی هم خواندهاند؟
بله. دکترای شریعتی از بین رشتههای علوم انسانی، تاریخ ارزیابی میشود (مرحوم استاد باستانیپاریزی میگفت من یکی از ارزیابهای آن زمان بودم). خلاصه، ایشان استاد تاریخ دانشگاه بود. ولی تاریخی که شریعتی درس میداد جامعهشناسی را نیز به همراه داشت. زیرا او دروس جامعهشناسی را در پاریس در کلاس درس جامعهشناسان بزرگی چون ژرژ گورویچ و ... آموخته بود؛ بنابراین وقتی شریعتی میگفت تحلیلی جامعهشناختی میکنم، با استناد به آن استادان و منابع است. مدرک برای او مهم نبود. کیفیت و منابع بحث او مهم بود. میگفت گورویچ این نظر را دارد و من این تز را طرح میکنم.
یادم هست هزاران صفحه یادداشت از کنفرانسها و درسهای شخصیتهایی چون گورویچ، ماسینیون، ژاک برک و همه استادانی که پیش آنها تلمذ کرده بود، داشت در کتاب کویر هم به این شخصیتها اشاره شده است. اینکه رئیس دانشکدهای گفته مدرک دکترایش جامعهشناسی و تاریخ نبوده یا معدلش پایین بوده و حتی اتهاماتی بدتر از ایندست، دلایل «آکادمیک» ندارد؛ بلکه بیشتر دلایل سیاسی یا پلیسی-اداری دارد!
برخی با قیاس به نفس فکر میکنند دلیل توفیق شریعتی مدرک «دکترا»یش بوده است! و البته میکوشند بگویند گفتههای او مبنای علمی ندارد. خب شما به نقد و رد نظراتش بپردازید. ایشان بسیاری از آخرین مباحث جامعهشناسی که چند سال پیشتر در پاریس آموخته را، برای نخستینبار در ایران بیان میکند (از قبیل طرح آموزههای ماکسوبر یا تزهای پلورالیستی- متدلوژیک امثال گورویچ).
درست است که دکتر شریعتی داعیه آکادمیک تأسیس مکتب جامعهشناسی را در ایران ندارد، اما این بهمعنای علمینبودن دیدگاههایش نیست. او روشنفکر متعهدی است که در پی تشخیص مسائل اصلی جامعه خود است و مسئله اولش، اجتماعی است. در جوانی مبارزی سیاسی است که در پی رشد «نهضت ملی» به آن میپیوندد (نهضتی که در امتداد نهضت مشروطه تعریف میشود) و خواستار دموکراسی سیاسی و استقلال از امپریالیسم است و در آنزمان در ایران رژیمی وابسته به امپریالیسم و نوعی دیکتاتوری سلطنتی حاکم است.
چهرههایی چون شریعتی و حتی دکتر صدیقی، در ابتدا مبارز سیاسیاند. بعد او میخواهد تحلیل عمیقتری از جامعه داشته باشد. وقتی از درون به جامعه مینگرد به این نتیجه میرسد تحلیلهای نیروهای سیاسی، عمیق نیست؛ یعنی فرهنگی، ساختاری و تاریخی نیست. از همینرو براساس چنین تحلیلی، نوعی خطمشی جدید برای خود تعریف میکند و آن تدارک انقلابی است فرهنگی. از این جهت هدف شریعتی راهاندازی کرسی جامعهشناسی، تاریخ و... در ایران نیست. حتی وقتی از دانشگاه اخراج میشود، در پی هدفش، همان هدف فرهنگی و اجتماعی را با ابزارها، محیطها و روشهای جدید در اماکنی مانند «حسینیه ارشاد» تعقیب میکند و طبیعی است که کلام او در متن مردم بیشتر شکل دینی بگیرد، ولی پیش از آن بیشتر آکادمیک بود.
منظور این است که شریعتی میخواهد از همه ابزارها و امکانات و روشتبیین علوم انسانی استفاده کند؛ مانند متفکران «مکتب فرانکفورت» که علوم انسانی را به صحنه آوردند و از آن یک «تئوری انتقادی» برای تغییرات اجتماعی ساختند. تئوری انتقادی شریعتی نیز نوعی «الهیات رهاییبخش» خاص با روشی جدید پیش مینهد. انگیزه شخصی دروندینی هم دارد. اعتقادات عرفانی، معنوی و دینی هم دارد. واقعا وقتی از پیامبر، امام، حضرات هاجر و خدیجه و فاطمه و زینب و... نام میبرد، به آنها اعتقاد دارد؛ ولی بهعنوان یک روش، به غیرمعتقدان نیز پیشنهاد میکند که شما هم بیایید این روش را تقویت کنید. یعنی این نگاه تازه به دین را در برابر نگاه سنتی، ارتجاعی و بنیادگرایانه قرار دهیم. چراکه در عقلانیت اجتماعی- انتقادی هممسیر هستیم. شما میخواهید تغییرات اجتماعی روی دهد، ما هم میخواهیم جامعه بهتر و انسان سالمتر و پیشرفتهتر بسازیم. معنای این، نه ابزاری برخوردکردن با دین است، چون درونمایههای قوی معنوی و دینی دارد و نه حرفی که سنتیها میزنند مبنی بر این که شریعتی فقط درد از دست رفتن دین در جامعه را داشت.
آیا دغدغه دینی دکتر شریعتی به همین شكل حکومت كه پس از انقلاب اسلامي بر سركار آمد منتهی میشد، یا خیر. زیرا گفته میشود بسياري از مباحث از تز امت و امامت دکتر شریعتی نشئت گرفته است.
دکتر شریعتی خاستگاه اجتماعی - مذهبی داشت. اجداد او در روستای مزینان روحانی بودند، اما دکتر اشاره میکند که فقیه نبودند، بلکه نوعی از روحانی بودند که به آنها بیشتر حکیم میگفتند. اینها فقیه به معنای جدید کلمه امروزی نبودند. استاد محمدتقی شریعتی نیز تحصیلات حوزوی داشت. سپس وارد فرهنگ شد. مانند آقای طالقانی که در حوزه درس خوانده بود. تحصیلات حوزوی داشت، اما بعدها وارد صحنه اجتماع شد. دوم اینکه وقتی پدر دکتر او را با دین آشنا میکند، فقط با «حقیقت» دین کار دارد. پدرش یک نواندیش دیندار است که وارد فرهنگ یا آموزشوپرورش و تدریس در مدارس میشود. نگاهش به دین نگرشی عقلانی، انسانی، آزادیخواه و عدالتخواهانه است.
اما گاه در بخشهایی از نگاه استاد محمدتقی شریعتی رگههای سنتی هم وجود داشته، بهنظر شما اینطور نیست؟
درست است. اینکه برخی مواقع قدری نگاه سنتی هم در نگرش پدرشان بوده است. کاری که دکتر شریعتی کرد فراتر از نسل قبل بود. تحول و تغییری که ایجاد کرده، به نظر من برتر از نسل قبل از خود بود و این طبیعی است.
به نظر میرسد دکتر شریعتی سعی نداشته بخشی از اسلام را با وجهه انقلابیگری معرفی کند و ممکن است راجع به بخشهای دیگر اسلام سکوت کرده باشد؛ «اسلام انقلابی» که امثال شهید مطهری و گرایش سنتی هم به آن انتقاد داشتند. آیا نگاه دکتر به اسلام یک نگاه فراگیر بود یا خیر و فقط سعی میکرد برای مواجهه با ایدئولوژی چپ یک ایدئولوژی خلق کند و برهمیناساس هم اسلامی انقلابی به موازات چپ انقلابی مطرح کرد و از طریق آن اسلام انقلابی، ایده اصلاحگرایانه خود را پیش میبرد؟
مهندس بازرگان، پیش از شریعتی، در آثاری مانند «بعثت و ایدئولوژی» و «اسلام مکتب مبارز» بر ضرورت ایدئولوژی تکیه کرده است. ایشان معتقد بود که باید با خوانشی نو اسلام را از موقعیت یک اعتقاد سنتی موروثی-مذهبی درآوریم (مثلا در بحث طهارت بهمعنای بهداشت) و... این همان طرح نوسازی یا نقد «ایدئولوژیک» سنت است.
تعریف ایدئولوژی در نگاه بازرگان و شریعتی از این منظر یکی است. مفهوم ایدئولوژی به معنای منفی اصطلاح، به مارکس برمیگردد و این نقد که «در تاریکخانه ایدئولوژی، شما واقعیت را معکوس میبینید». از اینجا معنای منفی ایدئولوژی غالب شد، اما نه به این خاطر که مارکس گفته بود، بلکه به این خاطر که رژیمهای ایدئولوژیکی، مانند رژیمهای توتالیتر فاشیستی به وجود آمدند که خواستند ایدئولوژی را غالب کنند. رژیمهای ایدئولوژیک، رژیمهای عقیدتی هستند که میخواهند اعتقادات و ایدئولوژیهای جدید را بر مردم تحمیل کنند و حکومت ایدئولوژیک، یعنی حکومتی که چنین دکترینهایی دارد. به این واقعیت در فرهنگ و قاموس شریعتی استحمار گفته میشود. معادل همانی که مارکس به آن ایدئولوژیزاسیون میگوید؛ یعنی تفکر حاکم که میخواهد وضع موجود را توجیه کند. به همین دلیل تعریفی منفی از ایدئولوژی ارائه میدهند که این اصلا نامش ایدئولوزاسیون نیست. ایدئولوزاسیونی که دکتر میگوید، نقد سنت است؛ یعنی اینکه ایده جای اعتقادات سنتی خرافی را میگیرد. پس این یعنی مدرنیزاسیون دین که بعد روی مفهوم چپ میآید.
واقعیت این است که اسلام خودش یک انقلاب در تاریخ است. هگل و مارکس وقتی از عربستان صحبت میکنند، میگویند انقلابی در شرق به وجود آمد که اسلام بود و با امپراتوریها درافتاد. دینی است که نسبت به ادیان گذشته سیاسیتر است و از نظر بعد اجتماعی نیز عدالتخواه است و دعوی دارد. از طرفی روشنفکرانی مانند سلمان فارسی دارد و چهرههایی هم مانند ابوذر غفاری دارد که بر عدالت اجتماعی تأکید دارند و البته چهرههایی هم دارد که بر شکاف طبقاتی تأکید دارند و میگویند این تقدیر الهی است. شریعتی نشان میدهد خلافتهای اسلامی همه برخلاف دعوی اولیه اسلام، یعنی بر خلاف توحید و عدالت عمل کردهاند؛ بنابراین براساس بینش تاریخی شریعتی، ما روایات مختلفی از تاریخ اسلام داریم.
عدهای گفتند چرا دکتر شریعتی امام حسین(ع) را انتخاب میکند. این شریعتی نیست که چنین گزینشی انجام میدهد؛ در واقع این جامعه سنتی ما است که چنین نسبتی با امامحسین برقرار میکند. امام حسین (ع) نماد اعتراض به یزید و اعتراض به وضع موجود است. در دوره جدید مفاهیم شکل علمیتر و حقوقیتر میگیرند. وقتی از دموکراسی صحبت میشود دیگر یک آرمان اخلاقی دینی نیست بلکه یک سیستم اجرائی - عملی است یا سوسیالیسم یک سیستم توزیعی اقتصادی - علمی است و معنایش این نیست که ما تحتتأثیر سوسیالیسم عدالتخواه قرار گرفتهایم. خیر! عدالتخواه بودیم و سوسیالیسم روش علمی آن را به ما آموخت یا دموکراسی گفت چگونه میشود آزادی را عملی اجرا کرد؛ به این معنا شریعتی از دموکراسی و از فرهنگ اسلامی - مذهبی و شیعی استفاده میکند که پشتوانه اخلاقی به این مفاهیم علمی بدهد.
اعتقادات مذهبی و فلسفی شریعتی و نوع و جنس آن را میتوان از نوشتههای اسلامی و کویری شریعتی دریافت و نه صرفا در رویکرد اجتماعی دکتر در سخنرانیهای اجتماعی او.
تحلیل من این است که تحرک شریعتی نه صرفا به خاطر اعتقادات متافیزیکی بوده و نه صرفا با انگیزه دینی یا سیاسی.
بگذارید شفاف دراینباره صحبت کنیم. نظر شریعتی درباره شعائر اسلامی چه بود؟ همان بزنگاههایی که با سنتیها به مشکل میخورد؛ مثلا درباره حجاب. او بحث صریحی در اینباره ندارد و حتی تذکراتی که درباره بیحجابی همسرش میشنود او را برافروخته میکند. آیا فقط روی ابعاد خاص مبارزاتی اسلام تأکید داشت؟
بهطور کلی نگاه دینیاش بیشتر معطوف به عمق و محتواست. هستهای که در همه ادیان، اشکال و نحلههای دینی مختلف مشترک است. معنای اصلی دین همین جستوجوی امر قدسی، معنویت یا اخلاق و عرفان بوده است. شریعتی خود در تاریخ ادیان به این هسته مشترک پرداخته است؛ چنان همدلانه که به قول خودش هر بار این توهم پیش میآمد که شریعتی خود گرایش به این یا آن دین دارد (درباره درس بودا این حرف زده شده بود) متد درسدادن دکتر، متد هرمنوتیک همدلانه بوده است.
اما مخاطب او چنین درکی از مذهب نداشته است. او با مخاطبی مواجه میشود که یا تودههای سنتیاند یا اسلام فقاهتی.
شریعتی با تکیه بر یک میراث عرفانی ایرانی خراسانی و نیز آموزههای مدرن است که میکوشد نگاه دینی خود را پی بریزد. از همین منظر است که البته به سراغ نقد اسلام فقاهتی - حقوقی هم میرود و نیز سراغ دینداری عوام. اما این احکام چگونه بهروز میشود؟ با یک تحول عمیق و شکلدادن پارادایمی جدید در فقه. تا وقتی این کار صورت نگرفته، ما دچار فقهی سنتی هستیم.
او به رعایت فرم البته پایبند است اما میگوید ظواهر نمیتوانند معنای مستقل داشته باشند. اینها اشکال هستند و معنای مستقل ندارند. نهفقط در عرفان شریعتی بلکه در کل، فقط معنای تاریخی دارند. فرم و محتوا البته در یک دیالکتیک تعریف میشوند اما اتفاقی که در ادیان میافتد، این است که این اشکال اصالت مییابند و خالی از محتوا میشوند.
منظور اینکه شریعتی در همه امور مربوط به شعائر نظر نداده. او در هیچیک از بحثهای شعائری نظر تجویزی نمیدهد. مثلا درباره حجاب گفته من روی محتوا نظر میدهم و بعد هم فرم را آزاد گذاشته است. در رفتار و انتخابات شخصیاش البته پرتساهل است و از غلظتدادن به فرمالیسم استقبال نمیکند.
کتابهای دکتر شریعتی همه در یک مسیر فکری نیستند. احساس میشود در برخی کتابها دکتر شریعتی انسانی سنتی مذهبیای است و در برخی دیگر مدرن. این تفاوتها ناشی از چیست؟
تفاوتها را باید با هم جمع کرد و نگریست. مثلا در کتاب «پدر، مادر ما متهمیم» به جامعه سنتی اشکال میگیرد که تقصیر نسل گذشته است و اگر همه چیز را عوض نکنیم، چیزی باقی نمیماند. اینجا خطاب به جامعه سنتی سنتزده است و گاه برعکس با مخاطب شبهمدرن عصر شاهنشاهی صحبت میکند و اینجا تشبه به مدرنیته را نقد و دعوت به ریشهها و هویت میکند. مثلا در کتاب فاطمه فاطمه است؛ برداشت من این نیست که نگاه ایشان سنتی است. فاطمه فاطمه است یعنی فاطمه نه مادر و خواهر و نه فرزند و همسر است، بلکه یک زن مستقل است و خود فاطمه است. یعنی زن را بهعنوان یک کنشگر اجتماعی مستقل مورد تأمل قرار دهد تا بفهمیم که چه نقشی داشته؛ فاطمهای که اینهمه تحولات در تاریخ و جنبشها و سلسلهها از آن سخن میگویند و تشیع میگوید - ما فاطمی هستیم - چه کسی بوده است. بنابراین با کاری که ماسینیون کرده، بحث را ادامه میدهد و در آخر هم نتیجه میگیرد که فاطمه فاطمه است. پس برداشت سنتی ندارد. آثار شریعتی را باید در نسبت با هم خواند. شریعتی از نقش هاجر، خدیجه، زینب، فاطمه و بسیاری از شخصیتهای زن تاریخ اسلام صحبت میکند. میخواهد موضوع زن و سوژهبودن نقش زنان را در تاریخ اسلام بازخوانی کند.
حتی گاهی متهم به تسنن میشود. در مقابل در حسینیه مثلا تئاتر برگزار میکند و کلاس نقاشی و اینها تضاد محسوب میشود؟
بله در دورهای متهم به سنیبودن شد زیرا در اسلامشناسی مشهد (دروس دانشکده اختصاص دارد به تاریخ اسلام) توصیه میکند که آثار و منابع اهل تسنن را بخوانیم و به این ترتیب اهل تسنن را هم دعوت کنیم به خواندن منابع شیعی. از همین رو متهم به گرایش به تسنن میشود. ولی در تهران و حسینیه ارشاد بر مفاهیم شیعی تأکید میکند و امروزه میشنویم که شیعهگری غلیظ دارد. واقعیت این است که او طرفدار تسنن نبوی و تشیع علوی است در برابر تسنن اموی و تشیع صفوی.
او دو رویکرد را در همه اشکال سنی و شیعی نشان میدهد و در همین نگاه است که ادیان را به هم نزدیک میکند و متدی ارائه میدهد و نوع برخوردی پیشنهاد میدهد که با واقعیت دین در جوامع سنتی متفاوت است. شریعتی میخواهد با این واقعیت مبارزه کند و از همین رو متولیان این نوع نگاه سنتی احساس خطر میکنند. همین متد است که شریعتی را وادار میکند در حسینیه تئاتر برگزار کند و نمایشگاه نقاشی و در دانشکده در ستایش نوعی از دینداری سخن بگوید. سنتشکنی است بیتردید.
پس چرا از دل این حرکت نوخواهانه دینی دکتر شریعتی، جریانات افراطی بیرون میآید؟
چه جریاناتی؟!
جریاناتی مثل سازمان مجاهدین و فرقان، قیام مسلحانه و ترور... .
باید دقیق صحبت کرد! درباره رادیکالیسم سیاسی قبل از انقلاب صحبت میکنید یا پس از آن؟ در رادیکالیسم سیاسی مذهبی قبل از انقلاب، دو گرایش وجود داشت: یک گرایش بنیادگرای مذهبی و دیگری گرایش خانواده فکری ملی-مذهبی. بنیادگرایی مذهبی رادیکال در ایران منابع خود را دارد. سازمان مجاهدین خلق اما در سال ٤٤ تأسیس شد و در پایان دهه ٤٠ به استفاده از سلاح رو آورد (پیش از آغاز کار شریعتی در حسینیه) از خانواده فکری ملی - مذهبی برخاسته بودند و یک گروه افراطی مذهبی تروریستی نبودند؛ در واقع نسل اول سازمان، شاگردان مهندس بازرگان و طالقانی هستند که پس از کودتا و شکست مبارزات سیاسی و پارلمانی تنها راهی که میدیدند، فعالیت زیرزمینی برای براندازی رژیم و مبارزه قهرآمیز بود.
این رویکرد را نمیشود اینهمانی کرد با تروریسم بنیادگرایانِ امروز. بااینهمه حتی انتخاب مشی مسلحانه در آن سالها را نمیتوان به رادیکالیسم شریعتی ربط داد و با استراتژی شریعتی متفاوت است و همانطور که گفته شد به نهضت آزادی و نهضت ملی و نسل بعد که با حنیفنژاد آمد و به مشی مسلحانه تمایل یافت، مرتبط است. مشی مسلحانه پس از انقلاب فرقان نیز ربطی به شریعتی پیدا نمیکند، حتی اگر اقوالی از او نقل کنند. گودرزی طلبه جوانی بود که پس از انقلاب علیه نظام برخاست.
شریعتی اگرچه با همه جریانات سیاسی زمان خود گفتوگو میکرد؛ اما تحلیل اصلیاش این بود که نباید همه بحرانها را به سطح سیاست تقلیل داد. شریعتی در آنزمان نه به روش سیاسی رادیکال مسلح اعتقادی داشت و نه به رفرمیسم قانونگرای آنزمان، مسائل را عمیقتر و فرهنگی میدید؛ پویندگان راه شریعتی آن را «مشی آگاهی رهاییبخش» مینامیدند. ترورهای سبک فرقانی، تحلیلی مکانیکی از مبارزه با مثلث «زر و زور و تزویر» بود، آنها معتقد بودند باید «بازاری، روحانی و نظامی»های کاربهدست را ترور کنیم! این خطمشی بههرحال به شریعتی ربطی نداشت. هیچ شاگرد شریعتی در عالم نیامده بود چنین حرفی بزند و چنین کاری کند!
نکته دیگر اینکه هیچ نیروی افراطیای هیچ کجا نگفته شریعتی مرجع فکری ما است. در سطح نظام هم در این سالها حتی یک مراسم رسمی در روز ٢٩ خرداد برای دکتر شریعتی گرفته نشده و نگفتهاند او را معلم انقلاب میدانند. به تازگی رئیسجمهور در مراسم شهید مطهری گفتند طرفدار «انقلاب اسلامی» هستیم نه «اسلام انقلابی» که در قالب مرزبندی با چپ مذهبی خواستند با راست تسویه حساب کنند! در واقع حتی رئیسجمهور بهعنوان اصلاح و اعتدالطلب نظام، استاد مطهری را بهدرستی ایدئولوگ نظام قلمداد میکند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم نام شریعتی به جریان انقلاب گره خورده است. اگر شریعتی زنده بود و به دوران انقلاب میرسید، چه تزی برای ادامه برنامه خود داشت؟ اصلا هدفش از اصلاحی که در سر داشت، اصلاح درون ساختار بود یا آنکه به تغییر انقلابی فکر میکرد؟
آخرین تحلیل شریعتی که در نامههای آخرینش هست، این است که میگوید علتالعلل همه بدبختیهای ما نه استعمار و نه استثمار است، بلکه دو چیز است یکی استحمار و دوم هم استحمار! ما تا وقتی اسلام را از زندان ارتجاع آزاد نکنیم، همچنان به استحمار و استبداد گرفتار خواهیم بود؛ بنابراین باید اسلام را از ارتجاع آزاد کنیم؛ اما پیشداوریای که به وجود میآید، این است که شریعتی معلم انقلاب بوده و این انقلاب نتیجه حرفهای او بوده و نظام جمهوری اسلامی هم نتیجه دیدگاه اصلاحطلبانه شریعتی است. رژیم شاهنشاهی در اوج قدرت ناگهان شروع به فروپاشی کرد و همه را غافلگیر کرد. حتی خود رهبر انقلاب میگفت انقلاب الهی بود، پس خود انقلاب هنوز درست تحلیل نشده که چه اتفاقی افتاده است.
شریعتی در دوره حسینیه ارشاد در شرایط اختناق برای طبقه متوسط شهری جلسه برگزار میکرد و کتابهایش همهجا منتشر و پخش میشد. طبقه متوسط شهری خواستار تغییرات بود. مردم با آموزههای امثال شریعتی انتظار داشتند نواندیشان مسلمان سر کار بیایند؛ بالاخره، گرایش نواندیش در درگیریها بیشتر و بیشتر به حاشیه رانده میشود و گروهها و نیروهای سنتی میداندار میشوند، این ربطی به آموزه شریعتی ندارد؛ ازاینرو نمیتوانیم بگوییم اینها همه نتیجه آن دیدگاه است، مگر اینکه طبق دیالکتیک هگل بگوییم هر چیزی با ضد خود به دنیا آمده است! این مغلطه است و هر چیزی با ضد خود یکی نیست. سالها طول میکشد نتیجه یک انقلاب دیده شود. نتیجه انقلاب فرانسه ۲۰۰ سال بعد از آن مشخص و حاصل شد و ممکن است چنین چیزهایی پیشروی ما نیز باشد.
اجازه دهید به سؤال اول بازگردم. بر اساس مباحثی که طرح شد، آیا به نظر شما جامعه امروز ما هنوز نیازمند روشنفکر دینی است و نسل امروز آیا باید شریعتی بخواند و شریعتی پاسخگوی نسلی هست که رابطه چندانی با دین ندارد و ارتباطی با آن برقرار نکرده است؟
روشنفکری ریشهاش در روشنگری کانتی است که عبارت باشد از رسیدن به بلوغ و قدرت مستقلفکرکردن، خوداندیشیدن و از قیمومیت سیاسی و والدین درآمدن. روشنگری یعنی بلوغ و بهخوداندیشیدن. این روشنفکری در همه حوزهها معنا مییابد، مثلا در هنر، تاریخ، سیاست و از جمله در دین که در حوزه دینی نقادانه و مستقل است. به قول کییر کگارد یعنی مواجهه با امر قدسی که این خود یک کار روشنگرانه و نقادانه است.
کانت متفکری دیندار است که مفهوم روشنگری نقادانه را مطرح کرده است. میگوید من مجبور بودم مقداری از دانش را از میان بردارم تا جایی برای ایمان باز شود. پس خود کانت یک روشنگر دینی بود. منظور این است که در حوزه دین هم نیاز به روشنگری هست. اصولا تمام تحولاتی که رخ داده دو ریشه دارد: اول رنسانس و دیگری رفورماسیون. هر دو، نهضت دینی روشنفکرانه هستند که در حوزه کاتولیسیسم و پروتستانتیسم رخ دادهاند. بعد از آن دورههای روشنگری آمده. ما نیز نیاز داریم از این دو مرحله بگذریم تا به روشنگری برسیم. بنابراین به شریعتی، طالقانی، بازرگان، سحابی و تمام روشنفکران دینی پس از انقلاب نیاز داریم. هرچند ممکن است دیدگاههای متفاوتی با هم داشته باشند، ولی ما به این تلاش روشنفکرانه نیاز داریم. یکی از نمادهای بزرگ، شریعتی است و در نتیجه به او هم احتیاج داریم.
در میان سنتهای متعدد روشنگری دینی در ایران، نکته دیگری که مطرح میشود، چندوجهیبودن شریعتی است که کمتر به آن اشاره شد. شریعتی شخصیتی چندساحته است که با پدرش همانطورکه گفته شد و بقیه روشنفکران فرق دارد. شریعتی از نظر انسانی و روشنفکری شخصیت ویژهای است. نگاهی به کویریات نشان میدهد کلیشههایی که از شریعتی ساخته شده، ربطی به شریعتی ندارد. شریعتی فقط به بعد اجتماعیات و اسلامیات خلاصه نمیشود. شریعتی کویریات هنوز شناختهشده نیست. کویریات شریعتی عبارتاند از وجوهی از ادبیات، هنر و تجربههای اگزیستانسیال.
ابعاد دیگر شریعتی نیز نیاز به کار دارد؛ طنز شریعتی، زبان او، نسبت کفر و ایمان او و.... بنابراین شریعتی هنوز ناشناخته است و تصوراتی که در جامعه از او وجود دارد، متناقض است. عدهای او را مسبب انقلاب میدانند، یکعده او را ضدانقلاب میدانند، عده دیگر او را خیلی مذهبی و عدهای دیگر او را غیرمذهبی و سنی میدانند. همانقدر که شریعتی تأثیرگذار بوده، به همان مقدار نیز مورد انتقاد و مخالفت قرار گرفته است.