برجستگي و اهميت اين فضيلت از آن جا آشکار ميشود که بدانيم لشکر اسلام چندين روز پشت دروازه اين قلعه متوقف ماندند و فرماندهان مسلمان يکي از پس ديگري براي فتح اين قلعه هجوم ميآوردند؛ اما شکست خورده، درمانده و دست از پا درازتر به لشکرگاه برميگشتند.
از جمله اين فرماندهان ابوبکر و عمر بود که رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست آنها داد تا قلعه را فتح و شادي را به اردوگاه اسلام بياوردند؛ اما هر دوي آنان نرسيده به دروازه قلعه شکست خورده و با فرار خود نا اميدي و سرشکستگي را در ميان مسلمانان افزايش دادند.
حاکم نيشابوري در المستدرک در باره فرار ابوبکر مينويسد:
از أبو ليلي نقل شده است که اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: اي ابو ليلي ! آيا در خيبر با ما نبودي؟ گفت: بلي به خدا سوگند همراه شما بودم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله ابوبکر را به سوي خيبر فرستاد، او همراه مردم رفت و شکست خورده برگشت.
سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نکردهاند.
4338 أَخْبَرَنَا أَبُو قُتَيْبَةَ سَالِمُ بْنُ الْفَصْلِ الآدَمِيُّ بِمَكَّةَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَى، عَنِ الْحَكَمِ، وَعِيسَى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي لَيْلَى، عَنْ عَلِيٍّ، أَنَّهُ قَالَ: يَا أَبَا لَيْلَى أَمَا كُنْتَ مَعَنَا بِخَيْبَرَ؟ قَالَ: بَلَى وَاللَّهِ كُنْتُ مَعَكُمْ، قَالَ: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ أَبَا بَكْرٍ إِلَى خَيْبَرَ، فَسَارَ بِالنَّاسِ وَانْهَزَمَ حَتَّى رَجَعَ ".
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ
المستدرك على الصحيحين ج3، ص39
شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرک گفته است که سند اين روايت صحيح است.
و در باره فرار عمر مينويسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَى الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: " سَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ، فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ " الْحَدِيثُ.
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ
حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ سَلْمَانَ الْفَقِيهُ بِبَغْدَادَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، ثنا الْقَاسِمُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا يَحْيَى بْنُ يَعْلَى، ثنا مَعْقِلُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، " أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ دَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَانْطَلَقَ، فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَيُجَبِّنُونُهُ ".
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به خبير رفت، هنگامي که به آن جا رسيد، عمر را به همراه مردم به سوي شهر و يا قصر اهل خبير فرستاد، عمر جنگيد؛ اما طولي نکشيد که عمر و همراهانش شکست خوردند. وقتي برگشتند، مردم عمر را به ترسيدن متهم ميکردند و عمر آنها را متهم ميکرد.
سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نکردهاند.
از جابر بن عبد الله نقل شده است که در روز خبير، رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست عمر داد، پس عمر رفت و برگشت؛ در حالي که يارانش او را متهم به ترس ميکردند و او يارانش را.
اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد؛ اما او نقل نکرده است.
المستدرك على الصحيحين ج3، ص40
شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرک، صحت اين دو روايت را تأييد کرده است.
پيامآور خدا که درود خدا بر او خاندان پاکش باد، وقتي چنين ديد، در ميان لشکريان آمد و فرمود:
«فردا پرچم را به دست کسي خواهد داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، او کسي است که هيچگاه پشت به دشمن نکرده و فرار نخواهد کرد و خداوند به وسيله او فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان مينمايد».
فرادي آن روز وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله به ميان مسلمانان آمد، فرماندهان مسلمانان با گردنهاي کشيده چشم به دهان مبارک پيامبر خدا دوخته بودند که اين فرمانده لايق چه کسي است که خداوند او را شايسته فتح و پيروزي دانسته است.
تاريخ نويسان شيعه و سني نوشتهاند که اميرمؤمنان عليه السلام در اين چند روز گرفتار چشمدرد بود و نميتوانست جايي را ببيند. پيامبر خدا هنگامي که در ميان انبوه جمعيت اميرمؤمنان عليه السلام را نيافت و از بيماري ايشان با خبر شد، او را خواست و از آب دهان پاک و مبارک خود به چشمان اميرمؤمنان عليه السلام کشيد تا اثري از بيماري در چشم آن حضرت ديده نشود.
در روايتي که محمد بن اسماعيل بخاري نقل کرده است، رسول خدا صلي الله عليه وآله در شبي که قرار بود پرچم را به دست مبارک اميرمؤمنان عليه السلام بسپارد، فرمود:
فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که خداوند فتح و پيروزي را به دست او نصيب ما ميکند، کسي که خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.
حدثنا قُتَيْبَةُ بن سَعِيدٍ حدثنا يَعْقُوبُ بن عبد الرحمن عن أبي حَازِمٍ قال أخبرني سَهْلُ بن سَعْدٍ رضي الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قال يوم خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هذه الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ الله على يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ الله وَرَسُولُهُ قال فَبَاتَ الناس يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فلما أَصْبَحَ الناس غَدَوْا على رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) كلهم يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا فقال أَيْنَ عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ فَقِيلَ هو يا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ قال فَأَرْسَلُوا إليه فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) في عَيْنَيْهِ وَدَعَا له فَبَرَأَ حتى كَأَنْ لم يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ فقال عَلِيٌّ يا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حتى يَكُونُوا مِثْلَنَا.
مردم شب را تا صبح بيدار و منتظر بودند که اين پرچم را به چه کسي خواهد داد. هنگامي که صبح شد، همگي وارد شدند بر پيامبر و همگي اميد داشتند که پرچم به او داده شود. آن حضرت فرمود: علي بن أبي طالب کجا است؟ گفته شد: اي رسول خدا ! او چشم درد دارد، شخصي را به دنبالش فرستادند، هنگامي آمد، رسول خدا صلي الله عليه وآله آب دهانش را به چشمان آن حضرت ماليد و برايش دعا کرد. چشمان ايشان فورا خوب شد، انگار که اصلا دردي نداشت. پس پرچم را به او داد. علي عليه السلام فرمود: اي پيامبر خدا ! با آنها خواهم جنگيد تا اين که مثل ما شوند.
صحيح البخاري ج4، ص1542، ح3973
اميرمؤمنان عليه السلام به فرمان خدا و پيامبرش براي فتح خيبر حرکت و پيش از رسيدن به قلعه دو پهلوان نامدار يهودي يعني مرحب و برادرش را که هيچ پهلواني تا آن روز جرأت مقابله با آنها را نداشت، از سر راه برداشت و سپس در قلعه خيبر را که چهل نفر براي باز و بسته کردن آن نياز بود، از جا کند و آن را پلي قرار داد بر روي خندقي که پشت در کنده بودند تا سربازان مسلمان از روي آن رده و وارد قلعه شوند.
ارزش اين فتح زماني روشن ميشود که بدانيم جبرئيل و ميکائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند در اين جنگ در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودهاند و با ايشان همکاري ميکردهاند.
احمد بن حنبل در مسند خود با سند صحيح اين چنين نقل کرده است:
1719 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا وَكِيعٌ عن شَرِيكٍ عن أبي إِسْحَاقَ عن هُبَيْرَةَ خَطَبَنَا الْحَسَنُ بن عَلِىٍّ رضي الله عنه فقال لقد فارقكم رَجُلٌ بِالأَمْسِ لم يَسْبِقْهُ الأَوَّلُونَ بِعَلْمٍ وَلاَ يُدْرِكُهُ الآخِرُونَ كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَبْعَثُهُ بِالرَّايَةِ جِبْرِيلُ عن يَمِينِهِ وَمِيكَائِيلُ عن شِمَالِهِ لاَ يَنْصَرِفُ حتى يُفْتَحَ له.
از هبيره نقل شده است که حسن بن علي عليهم السلام خطبه خواند و فرمود: شما ديشب مردي را از دست داديد که گذشتگان از او پيشي نگرفتند و آيندگان نيز به او نخواهند رسيد. رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست او داد؛ در حالي که جبرئيل از طرف راست و ميکائل از طرف چپ آن حضرت را همراهي مي کردند، او باز نميگشت؛ مگر اين که فتح و پيروزي نصيبش ميشد.
مسند أحمد بن حنبل ج2، ص344
احمد محمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد سند اين روايت را صحيح دانسته است
محمد ناصر الدين الباني نيز اين روايت را در کتاب سلسلۀ الأحاديث الصحيحه آورده است:
سلسلۀ الأحاديث الصحيحۀ، ج5، ص660، ح2496
طبق اين روايات اميرمؤمنان عليه السلام خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. جبرئيل و ميکائيل خادم اميرمؤمنان عليه السلام است و او را در فتح خبير ياري کردهاند.
اما ابوبکر و عمر نه خدا و پيامبرش را دوست داشتند و نه خدا و پيامبر براي اين دو نفر ارزشي قائل بودند؛ چون اگر چنين بود، آنها جان خود را فداي راه اسلام ميکردند و فرار را بر قرار ترجيح نميدادند.
جبرئيل و ميکائيل نيز تنها خدمت به اميرمؤمنان عليه السلام را براي خود افتخار دانستهاند و آن حضرت را ياري کردهاند؛ اما به ابوبکر و عمر هيچ کمکي نکردهاند.
طرح شبهه
کندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام از جمله وقايع مشهور تاريخ صدر اسلام است كه علماي شيعه و علماي سني اين واقعه را در کتاب هاي تاريخي و حديثي آوردهاند؛ ولي در مقابل عدهاي نيز روايات قلعه در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام را منكر شده وآن را غير واقعي دانستهاند.
از جمله افرادي كه طرق اين روايات را غير صحيح دانسته و معتقد هستند تمام روايات قلع خيبر توسط حضرت علي عليه السلام واهي و غير واقعي است، ابوالخير محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوي استاد قسطلاني است. سخاوي بعد از اينكه رواياتي را در اينباره از ابن اسحاق، و بيهقي نقل ميكند، ميگويد:
قلت بل كلها واهية ولذا أنكره بعض العلماء
من ميگويم تمام طرق اين روايات( قلع در خيبر) واهي و غير واقعي است و بخاطر همين عدهاي از علماء منكر شدهاند.
السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاى902هـ)، المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة، ج1، ص313، تحقيق: محمد عثمان الخشت، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405 هـ - 1985م
همچنين مقرزي در كتاب الامتاع السماع به عدهاي نسبت داده است كه آنها قلع خيبر توسط حضرت علي عبيه السلام را منكر بودند و اين روايت از عوام مردم نقل شده است.
وي گويد:
وزعم بعضهم: أن حمل علي كرم الله وجهه الباب لا أصل له، وإنما يروونه عن رعاع الناس، وليس كذلك.
برخي گمان ميكنند كه حمل باب خيبر توسط علي عليه السلام ريشه و اساسي ندارد زيرا از عوام مردم نقل شده است، درحالي كه چنين نيست.
المقريزي، تقي الدين أحمد بن علي بن عبد القادر بن محمد (متوفاى845 هـ)،إمتاع الأسماع بما للنبي صلى الله عليه وسلم من الأحوال والأموال والحفدة والمتاع،ج1، ص310، تحقيق وتعليق محمد عبد الحميد النميسي، ناشر: منشورات محمد علي بيضون دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1420 ه ـ 1999م.
حلبي نيز در السيره الحلبيه به مسئله انكار سخاوي و بعض علماء كه نامشان مشخص نيست، اشاره كرده است.
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاى1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج2، ص737، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.
خلاصه اين که افرادي مثل سخاوي و بعضي از علماء اهل سنت كه نامشان مشخص نيست منكر قضيه كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام شدهاند و روايت در اين باب را ضعيف و واهي و دروغ دانستهاند.
نقد و بررسي
منكرين کندن خيبر توسط حضرت علي عليه السلام، تمام روايات در اينباره را انكار و و پوچ و يا دروغ دانستهاند؛ ولي با بررسي اين روايات روشن خواهد شد كه چنين چيزي ادعايي بيش نبوده؛ بلكه تعصب و دشمني آنها نسبت به حضرت عليه السلام را ميرساند.
روايات اهل سنت
روايت اول
ابن ابي شيبه روايتي را از جابر بن عبدالله چنين نقل ميكند:
حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ، فَذَكَرَ ذُنُوبَهُ وَمَا يَخَافُ، قَالَ: فَبَكَى ثُمَّ قَالَ: حَدَّثَنِي جَابِرٌ،
أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّى صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ فَفَتَحُوهَا، وَإِنَّهُ جُرِّبَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ إلَّا أَرْبَعُونَ رَجُلًا.
ليث گويد بر ابي جعفر عليه السلام داخل شدم كه گناهانش را و آنچه را كه مايه خوف بود را ياد ميكرد گفت سپس گريه كرد و فرمود: جابر بر من حديث كرد كه كرد كه على عليه السلام در جنگ خيبر درب قلعه را روى دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند و وارد قلعه شده وآن را فتح كردند و آن درقلعه به اين صورت تجربه شده كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج6، ص374، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
بيهقي نيز اين روايت را از دو طريق از جابر بن عبدالله چنين نقل ميكند:
وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ خَلَفٍ الدُّورِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُوسَى السُّدِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثِ بْنِ أَبِي سُلَيْمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَهُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ حَدَّثَنَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: " أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّى صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ، فَافْتَتَحُوهَا، وَأَنَّهُ حَرِبَ بَعْدَ ذَلِكَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ أَرْبَعُونَ رَجُلا "، تَابَعَهُ فُضَيْلُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ زِيَادٍ، وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ ضَعِيفٍ، عَنْ جَابِرٍ، ثُمَّ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ سَبْعُونَ رَجُلا فَكَانَ جُهْدَهُمْ أَنْ أَعَادُوا الْبَابَ.
ليث بن ابى سليم از ابى جعفر محمد بن على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبد اللَّه برايم حديث كرد كه على (عليه السلام) در جنگ خيبر درب قلعه را روى دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند با اينكه سنگينى آن درب به قدرى بود كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند
و نيز گفته كه از طريقى ديگر از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاى458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت را علماء ديگر اهل سنت امثال بغدادي، ابن عساكر، عسقلاني، سخاوي، سيوطي، ملاعلي قاري، عاصمي ملكي و عجلوني نيز نقل كردهاند.
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ بغداد، ج11، ص324، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص111 -، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان الميزان، ج4، ص196تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
السخاوي شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاى902هـ)، المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة، ج1، ص478، تحقيق: محمد عثمان الخشت، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405 هـ - 1985م
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص167، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص245، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج3، ص66، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية
العجلوني الجراحي، إسماعيل بن محمد (متوفاى1162هـ)، كشف الخفاء ومزيل الإلباس عما اشتهر من الأحاديث على ألسنة الناس، ج1، ص438، تحقيق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
روايت دوم
احمدبن حنبل روايتي را از ابي رافع در باره كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام اين چنين نقل ميكند:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أَبِى ثنا يَعْقُوبُ ثنا أَبِى عن مُحَمَّدِ بن إِسْحَاقَ قال حدثني عبد اللَّهِ بن حسن عن بَعْضِ أَهْلِهِ عن أَبِى رَافِعٍ مولى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال خَرَجْنَا مع عَلِىٍّ حين بَعَثَهُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِرَايَتِهِ فلما دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إليه أَهْلُهُ فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ من يَهُودَ فَطَرَحَ تُرْسَهُ من يَدِهِ فَتَنَاوَلَ عَلِىٌّ بَاباً كان عِنْدَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ نَفْسَهُ فلم يَزَلْ في يَدِهِ وهو يُقَاتِلُ حتى فَتَحَ الله عليه ثُمَّ أَلْقَاهُ من يَدِهِ حين فَرَغَ فَلَقَدْ رأيتني في نَفَرٍ معي سَبْعَةٌ أنا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ على أَنْ نَقْلِبَ ذلك الْبَابَ فما نَقْلِبُهُ
ابن اسحاق از برخي از «ابو رافع»، آزاد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مىكند، روزى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرچم اسلام را به دست حضرت على عليه السّلام داد، همراه آن حضرت به قلعه خيبر نزديك شديم، خيبرىها از قلعه بيرون آمدند و حضرت على عليه السّلام با آنها به نبرد پرداخت. يكى از يهودىها چابكى كرد و با ضربهاى كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. على عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند و مانند سپرى روى سر خود قرار داد و همواره آن در روى سر حضرتش بود و با خيبرىها مىجنگيد تا خداى تعالى قلعه خيبر را بدست آن حضرت، گشود. سپس آن در را به زمين افكند. پس از آن من و هفت نفر ديگر كنار آن در، آمديم و هر چه كوشيديم كه آن را از روى زمين بلند كنيم، نتوانستيم
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص8، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
بيهقي نيز اين روايت را چنين نقل كرده است:
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَعْضِ أَهْلِهِ، عَنْ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قَالَ: " خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) بِرَايَتِهِ، فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إِلَيْهِ أَهْلُهُ، فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ مِنْ يَهُودَ، فَطَرَحَ تُرْسَهُ مِنْ يَدِهِ، فَتَنَاوَلَ عَلِيٌّ بَابَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَمْ يَزَلْ فِي يَدِهِ وَهُوَ يُقَاتِلُ، حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَلْقَاهُ مِنْ يَدِهِ، فَلَقَدْ رَأَيْتُنِي فِي نَفَرٍ مِنْ سَبْعَةٍ أَنَا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ عَلَى أَنْ نَقْلِبَ ذَلِكَ الْبَابَ فَمَا اسْتَطَعْنَا أَنْ نَقْلِبَهُ "
ابن اسحاق از برخي از «ابو رافع»، آزاد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مىكند، روزى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرچم اسلام را به دست حضرت على عليه السّلام داد، همراه آن حضرت به قلعه خيبر نزديك شديم، خيبرىها از قلعه بيرون آمدند و حضرت على عليه السّلام با آنها به نبرد پرداخت. يكى از يهودىها چابكى كرد و با ضربهاى كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. على عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند و مانند سپرى روى سر خود قرار داد و همواره آن در روى سر حضرتش بود و با خيبرىها مىجنگيد تا خداى تعالى قلعه خيبر را به دست آن حضرت، گشود. سپس آن در را به زمين افكند. پس از آن من و هفت نفر ديگر كنار آن در، آمديم و هر چه كوشيديم كه آن را از روى زمين بلند كنيم، نتوانستيم
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاى458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير.
همين روايت را واقدي، طبري، ثعلبي، ابن كثير، ابن عساكر، نويري، ذهبي، ابن الوردي، ابن الرجب، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، ثعالبي و صالحي شامي نيز نقل كردهاند
الواقدي، ابوعبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفاى207 هـ)، كتاب المغازي، ج2، ص128، تحقيق: محمد عبد القادر أحمد عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424 هـ - 2004 م.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج2، ص137، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج9، ص51، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، السيرة النبوية، ج3، ص359، طبق برنامه الجامع الكبير
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج4، ص189، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص110، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ج17، ص180، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج2، ص411، و ج3، ص626، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاريخ ابن الوردي، ج1، ص120، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م
ابن رجب البغدادي، زين الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدين (متوفاى795هـ)، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج7، ص478 تحقيق: أبو معاذ طارق بن عوض الله بن محمد، ناشر: دار ابن الجوزي - السعودية / الدمام، الطبعة: الثانية، 1422هـ.
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج6، ص152، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص478، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج9، ص51، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج5، ص128، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ
روايت سوم
حلبي روايتي را چنين نقل ميكند:
وفي رواية أنه صلى الله عليه وسلم ألبسه درعه الحديد وشد ذا الفقار أى الذى هو سيفه فى وسطه وأعطاه الراية ووجهه إلى الحصن فخرج على كرم الله وجهه بها يهرول حتى ركزها تحت الحصن فاطلع عليه يهودى من رأس الحصن فقال من أنت قال على بن أبى طالب فقال اليهودى علوتم وحق ما أنزل على موسى ثم خرج إليه أهل الحصن وكان أول من خرج منهم إليه الحارث أخو مرحب وكان معروفا بالشجاعة فانكشف المسلمون وثبت على كرم الله وجهه فتضاربا فقتله على وانهزم اليهود إلى الحصن ثم خرج إليه مرحب فحمل مرحب عليه وضربه فطرح ترسه من يده فتناول على كرم اله وجهه بابا كان عند الحصن فتترس به عن نفسه فلم يزل فى يده وهو يقاتل حتى فتح الله عليه الحصن ثم ألقاه من يده أى وراء ظهره ثمانين شبرا قال الراوى فجهدت أنا وسبعة نفر على أن نقلب ذلك الباب فلم نقدر قال بعضهم فى هذا الخبر جهالة وانقطاع ظاهر قال وقيل ولم يقدر على حمله أربعون رجلا وقيل سبعون
در روايتي نقل شده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله زره آهنين خود را در بر على كرد و ذو الفقار را به كمر وى بست و پرچم را بدو داد و به سوى دژ فرستاد. ساكنان دژ به طرف على شتافتند يك يهود از آمدن حضرت مطلع شد و گفت الان به حق آن چيزي كه بر موسي نازل شده پيروزيد سپس اهل قلعه خارج شدند و نخستين كسى كه به مقابله او آمد، حارث برادر مرحب بود كه در شجاعت آوازه داشت. مسلمانان عقب نشستند ولى على (عليه السلام) پابرجا ماند. آنها با شمشير با هم جنگيدند و على او را كشت و يهوديان به دژ گريختند. سپس مرحب خارج شده و بر حضرت علي عليه السلام حمله كرد و با ضربهاى كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. على عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند همچنان در دستش بود و جنگ ميكرد تا اينكه خداوند قلعه را براي ايشان فتح كرد سپس با دستش آن را به اندازه هشتاد وجب به پشت سرش انداخت.راوي گويد: من و هفت نفر ديگر تلاش كرديم تا در را برگردانيم، نتوانستيم
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاى1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، الحلبية ج2، ص 737، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400
روايت چهارم
زركشي روايتي را از جابر كه توسط پسرش نقل شده چنين روايت ميآورد:
ومنها ما رواه عن اسماعيل بن محمد بن الفضل ثنا جدي ثنا إبراهيم بن حمزة ثنا عبد العزيز بن محمد عن حرام بن عثمان عن أبي عتيق وابن جابر عن جابر ان عليا لما انتهى إلى الحصن اجتذب أحد ابوابه فألقاه بالارض فاجتمع عليه بعده سبعون رجلا فكان جهدهم ان اعادوا الباب
الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاى794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص166 تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ ـ 1986م.
السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، اسم المؤلف: علي بن برهان الدين الحلبي الوفاة: 1044، دار النشر: دار المعرفة - بيروت – 1400
روايت پنجم
ابن العبري روايتي را از حضرت علي عليه السلام چنين نقل ميكند:
وينقل عن علي بن أبي طالب أنه عالج باب خيبر واقتلعه وجعله مجناً وقاتلهم
از علي عليه السام نقل شده است كه حضرت در خيبر را از جا كند و به عنوان سپر قرار داد و با انها جنگيد
ابن العبري، غريغوريوس بن اهرون الملطي (متوفاى: 685هـ)، تاريخ مختصر الدول، ج1، ص48، دار النشر
روايت ششم
حضرمي شافعي روايتي را در كتاب سيرة خود چنين نقل ميكند:
قال الراوي: فإذا نحن بعلي قد أقبل وما كنا نرجوه، فقالوا: هاهو يشتكي عينيه، فدعاه وبصق في عينيه، فبرأ لوقته، حتى كأن لم يكن به وجع، ثم أعطاه الراية، فتقدم إلى الحصن، فأشرف عليه رجل من اليهود، فقال: من أنت ؟، قال: أنا علي، قال: علوتم الآن ورب موسى وهارون، فبرز له رئيسهم مرحب، فضرب ترس علي فطرحه، فتناول علي بابا كان عند الحصن فتترس به، ثم ضرب رأس مرحب فقتله، ثم كان الفتح على يديه، ولم يزل الباب بيد علي رضي الله عنه إلى أن انقضى القتال، ثم طرحه. قال أبو رافع [ مولى رسول الله صلى الله عليه وسلم: فلقد رأيتني ثامن ثمانية نجهد أن نقلب ذلك الباب فلم نقلبه.
راوي گويد: طولى نكشيد كه على عليه السلام را مشاهده كرديم همگان گفتند: چشمانش درد ميكند او را بياوريد پيامبر صلي الله عليه و اله او را صدا زد و از آب دهان خود، به چشمان دردناك على عليه السلام ماليد و دعايش نمود، چشمان على عليه السلام در همان وقت خوب شد و درد ساكت گشت، پيغمبر خدا پرچم را به على داد. حضرت به طرف قلعه رفت كه با مردي از يهودي روبرو شد. يهودي گفت: كيستي. حضرت فرمود: من علي هستم يهودي تا اين حرف را شنيد گفت شما الان به پروردگار موسي و عيسي قسم پيروزيد.تا اينكه مرحب رئيسشان خود را بر علي عليه السلام نشان داد كه ضربتي زد و سپر حضرت از دستش افتاد علي عليه السلام به طرف در قلعه رفته و آن را از جا كنده و به عنوان سپر قرار داد سپس با زدن ضربتي بر فرق مرحب او را كشد و فتح با دست حضرت بود كه و در اين مدت در قلعه در دستش بود تا اينكه جنگ تمام شد سپس در را بر زمين انداخت ابو رافع گويد: هشت نفر بوديم هرچقدر تلاش كرديم تا آن را برگردانيم نتوانستيم
الحضرمي الشافعي، محمد بن عمر بحرق منوفاي: 930هـ، حدائق الأنوار ومطالع الأسرار في سيرة النبي المختار، ج1، ص338، اسم المؤلف:، دار النشر: دار الحاوي - بيروت - 1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد غسان نصوح عزقول
بررسي سند روايت اول
تا اين جا شش روايت با اين مضمون که اميرمؤمنان عليه السلام در قلعه خيبر را کنده است، نقل شد. از اين ميان ما تنها روايت اول را که بررسي و صحتش را ثابت خواهيم کرد.
تنها اشکالي که علماي اهل سنت به اين روايت گرفتهاند، اين است که ليث بن أبي سليم ضعيف است؛ بنابراين روايت قابل پذيرش نيست.
صالحي شامي بعد از نقل اين روايت از بيهقي گويد:
رجاله ثقات إلا ليث بن أبي سليم - وهو ضعيف. قال البيهقي: وروى من وجه آخر ضعيف عن جابر قال: اجتمع عليه سبعون رجلا، وكان أجهدهم أن أعادوا الباب، قلت: رواه الحاكم.
تمام رجال اين روايت همه ثقه هستند غير از ليث بن ابي سليم كه او ضعيف است و نيز بيهقي گفته كه از طريقى ديگركه ضعيف است از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا به زحمت توانستند آن را به جاى اولش برگردانند و ميگويم اين را حاكم روايت كرده است
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج5، ص128، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
همچنين ابن كثير دمشقي نيز بعد از نقل اين روايت گويد:
وفيه ضعف أيضا
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج4، ص190، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، السيرة النبوية، ج3، ص111، طبق برنامه الجامع الكبير.
عجلوني نيز بعد از نقل اين روايت گويد:
لكن في سنده ليث ضعيف والراوي عنه شيعي
العجلوني الجراحي، إسماعيل بن محمد (متوفاى1162هـ)، كشف الخفاء ومزيل الإلباس عما اشتهر من الأحاديث على ألسنة الناس، ج1، ص438، تحقيق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ
ذهبي نيز بعد از نقل اين روايت گويد:
هذا منكر رواه جماعة عن إسماعيل
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج5، ص139، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى،
ما در ادامه ثابت خواهيم کرد که اين اشکال کاملا واهي و بيارزش است و نميتواند دليلي بر ضعف اين روايت شود. و براي اثبات اين مطلب دلايل متعددي وجود دارد؛ از جمله:
1. جلال الدين سيوطي آن را «حسن» دانسته است:
سيوطي بعد از نقل اين روايت از ابن ابي شيبه ميگويد:
حسنٌ
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج16، ص253، طبق برنامه الجامع الكبير.
در ادامه ثابت خواهيم کرد که روايت «حسن» از نظر حجيت هيچ تفاوتي با روايت «صحيح» ندارد و هر دو براي اهل سنت حجت هستند.
2. بسياري از علماي اهل سنت ليث بن ابي سليم را توثيق کردهاند:
درست است که برخي از علماي اهل سنت، ليث بن أبي سليم را تضعيف کردهاند؛ اما تعداد بيشتري بر خلاف آنها حکم به وثاقت روايت او کردهاند که در ادامه به گفتار برخي از آنها اشاره خواهيم کرد.
الباني در جواب شخصي كه روايتي را به خاطر ليث بن أبي سليم تضعيف كرده است ميگويد که روايات او «حسن» است و کساني که او را تضعيف و رواياتش را رد کردهاند، به خاطر دفاع از حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله نبوده؛ بلکه به خاطر پيروي از هواي نفس بوده و به بهانههاي واهي او را تضعيف کردهاند:
لكنني نبهت بهذا أن ضعفه ليس بشديد، ولذلك حسنت حديثه كشاهد، فلم يجب عن ذلك بشيء، وليست هذه طريقة العلماء الذين يدافعون بحق عن حديث رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، بل هي طريقة أهل الأهواء الذين يحكمون بالضعف على الأحاديث الصحيحة، ثم يلتمسون لها عللاً غير قادحة، وها هو المثال بين يديك أيها القارىء الكريم؛ فإن ليثاً هذا ليس ضعفه شديداً بحيث إنه لا يستشهد به كما أوهم هذا (المتزبب)؛ فقد أخرج له مسلم في "صحيحه" مقروناً بغيره، وهذا صريح منه بأنه يستشهد به، وقد بين السبب الحافظ الناقد الإِمام الذهبي فقال في "الكاشف": "فيه ضعف يسير من سوء حفظه".وهذا معنى ما ختم به ابن عدي ترجمة ليث في كتابه "الكامل" (6/87) بعد أن روى عن جمع تضعيفه: "له أحاديث صالحة، وقد روى عنه شعبة والثوري وغيرهما من الثقات، ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه".
فهذا كله يدل على أن مجرد كون الراوي ضعيفاً لا يعني عند العلماء أنه لا يستشهد به، كما كنت شرحت ذلك فيما مضى، وهذا مما يجهله هذا الرجل، ولذلك ابتلي بالتوسع جدّاً في تضعيف الأحاديث الصحيحة. والله المستعان.
لكن من هشدار دادم كه ضعف ليث شديد نيست و لذا حديث او را من حسن قرار دادم مانند شاهد. اين نوع تضعيف کردن، شيوه علماي كه از روايت پيامبر صلي الله عليه و اله دفاع ميكنند نيست؛ بلكه اين روش كساني است كه با هواهاي نفساني خود حكم به تضعيف روايات صحيح و سپس به علت هاي بي فايده تمسك ميكنند.
آگاه باشيد اين مثال كه در پيش روي شماست اي خواننده بزرگوار كه ليث شدت ضعف ندارد تا اينكه به روايات او اشتشهاد نشود همچنانكه اين شخص متزبب چنين توهم كرده است در حالي كه مسلم ليث را مقرون با ديگران آورده است كه اين صريح در اين است كه به روايات ليث مي شود استشهاد كرد.
ذهبي که حافظ است و در نقد روايات تبحر دارد نيز ميگويد که ليث ضعف كمي داشته است كه آن هم به خاطر كم حافظ بودنش بوده است.
ابن عدي نيز بعد از اينكه تضعيفات ليث را نقل ميكند درباره او چنين گويد: براي او روايات صالحي است و شعبه و ثوري و ديگرن كه ثقه هستند از او روايت نقل كردهاند و با ضعف اين چنيني كه دارد روايتش نوشته ميشود
پس همه اينها دلالت دارد كه مجرد ضعف راوي دلالت بر اين ندارد كه علماء به روايت او استشهاد نكنند؛ همچنانكه قبلا توضيح دادم و اين از چيزهايي است كه اين شخص نسبت به آن جاهل بوده است لذا در تضعيف روايات صحيح توسعه داده است
ألباني، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (المتوفى: 1420هـ سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، ج1، ص19- 20. الناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض، طبعة: الأولى، (لمكتبة المعارف
شمس الدين در سير أعلام النبلاء به تفصيل در باره او سخن گفته و کلمات علماي علم رجال اهل سنت را نقل کرده است:
ليث بن أبي سليم..ابن زنيم محدث الكوفة وأحد علمائها الأعيان.... قال أحمد بن حنبل ليث بن أبي سليم مضطرب الحديث ولكن حدث عنه الناس
وروى معاوية بن صالح بن يحيى قال ليث ضعيف إلا أنه يكتب حديثه... أحمد بن يونس عن فضيل بن عياض قال كان ليث بن أبي سليم أعلم أهل الكوفة بالمناسك وقال أبو داود سألت يحيى عن ليث فقال ليس به بأس
ابن عدي...له أحاديث صالحة غير ما ذكرت وقد روى عنه شعبة والثوري وغيرهما من الثقات ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه
وقد قال عبد الوارث كان ليث من أوعية العلم وقال أبو بكر بن عياش كان من أكثر الناس صلاة وصياما فإذا وقع على شيء لم يرده
قال ابن حيان ليث بن أبي سليم واسمه أنس ولد بالكوفة وكان معلما بها وكان من العباد ولكن اختلط في اخر عمره حتى كان لا يدري ما يحدث به....
ليث محدث و يكي از علماي سرشناس كوفه بود و احمد بن حنبل ميگفت ليث مضطرب الحديث بود و لكن مردم از او نقل روايت ميكردند.
معاويه از يحيي نقل ميكند كه او ميگفت: ليث ضعيف است؛ اما روايتش نوشته ميشود... احمد بن يونس از فضيل نقل ميكند كه ليث اعلم اهل كوفه به مسائل مناسك بود و ابوداود گويد از يحيي درباره ليث پرسيدم كه يحيي گفت اشكالي در او نيست.
ابن عدي گويد: ليث روايات صالحي دارد. به تحقيق شعبه و ثوري و غير اين دو از ثقات از او روايت نقل كردهاند و با اينكه ضعيف است ولي حديثش نوشته ميشود
عبد الوارث درباره ليث گويد: او ظرف علم بود و ابوبكر بن عياش نيز گويد نماز و روزه ليث نسبت به مردم بيشتر بود.
ابن حيان گويد: ليث در كوفه معلم و از عباد بود ولكن در اواخر عمرش دچار اختلاط شد طوري كه نمي دانست چي نقل ميكند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج6، ص179 ـ182، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ
ابن حجر عسقلاني در باره او گويد:
ليث بن أبي سليم بن زنيم... صدوق اختلط جدا ولم يتميز حديثه فترك
ليث صدوق اما دچار اختلاطي شد كه روايتش تميز داده نميشود پس ترك ميشود
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص464، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
وي همچنين در تهذيب التهذيب درباره ليث گويد:
قال(ابي حاتم) وسمعت أبي يقول ليث عن طاوس أحب إلي من سلمة بن وهرام عن طاوس قلت أليس تكلموا في ليث قال ليث أشهر من سلمة ولا نعلم روى عن سلمة إلا بن عيينة وربيعة
وقال الآجري عن أبي داود عن أحمد بن يونس عن فضيل بن عياض كان ليث أعلم أهل الكوفة بالمناسك
قال أبو داود وسألت يحيى عن ليث فقال لا بأس به قال وعامة شيوخه لا يعرفون
وقال بن عدي له أحاديث صالحة وقد روى عنه شعبة والثوري ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه
وقال البرقاني سألت الدارقطني عنه فقال صاحب سنة يخرج حديثه....
وقال بن سعد كان رجلا صالحا عابدا وكان ضعيفا في الحديث..... قال محمد وليث صدوق يهم...
وقال البزار كان أحد العباد إلا أنه أصابه اختلاط فاضطرب حديثه وإنما تكلم فيه أهل العلم بهذا وإلا فلا نعلم أحدا ترك حديثه
وقال يعقوب بن شيبة هو صدوق ضعيف الحديث وقال بن شاهين في الثقات قال عثمان بن أبي شيبة ليث صدوق ولكن ليس بحجة وقال وقال الساجي صدوق فيه ضعف كان سيء الحفظ كثير الغلط كان....
وقال بن معين منكر الحديث وكان صاحب سنة روى عن الناس إلى أن قال الساجي وكان أبو داود لا يدخل حديثه في كتاب السنن الذي ضعفه كذا قال وحديثه ثابت في السنن لكنه قليل
ابي حاتم گويد: از پدرم شنيدم كه ميگفت: روايت ليث از طاووس نزد من محبوبتر است نسبت به روايت سلمه از طاووس.
به پدرم گفتم آيا مردم درباره ليث حرف و حديث ندارند؟ او گفت ليث نزد من از سلمه مشهورتر است و كسي را سراغ ندارم كه از سلمه غير از عيينه و ربيعه نقل كرده باشد.
فضيل گويد: ليث عالمترين مردم اهل كوفه به مناسك بود
ابوداود نيز گويد: از يحيي درباره ليث پرسيدم كه گفت: اشكالي در او نيست...
ابن عدي نيز گويد: او روايات صالحه نقل کرده و شعبه و ثوري نيز از او روايت نقل مي كردند و هرچند داراي ضعف بود؛ ولي روايتش نوشته ميشود
و برقاني گويد: از دارقطني در باره ليث پرسيدم گفت: او صاحب سنت بود كه حديثش استخراج ميشود و ابن سعد گويد: ليث مرد صالح و عابدي بود؛ ولي در نقل روايت ضعيف بود...
و محمد گويد ليث صدوق است و اهمال دارد... بزار گويد: ليث يكي از عباد بود الا اينكه دچار اختلاط شد و روايش مضطرب شد و اهل علم هم به خاطر همين درباره او چيزهايي ميگويند و الا كسي را سراغ نداريم كه حديث ليث را ترك كند
و يعقوب بن شيبه نيز گويد: ليث صدوق است ولي روايش ضعيف است و ابن شاهين نيز او را در ثقات ذكر كرده است.
عثمان بن ابي شيبه نيز گويد ليث صدوق ولكن حجت نيست. ساجي نيز گويد: ليث بسيار راستگو بود؛ ولي ضعف داشت و حافظه بد(كند) و داراي غلط فراوان بود.
ابن معين نيز درباره او گويد: او منكر الحديث و صاحب سنت بود و ساجي هم گويد ابوداود حديثش را در سنن نقل نميكرد تا اينكه گفته است روايتش در سنن ثابت است و لكن قليل است
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب التهذيب، ج8، ص418، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.
عجلي نيز درباره ليث گويد:
ليث بن أبى سليم كوفى جائز الحديث
ليث كوفي و جائز الحديث است
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج2، ص231، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
زركشي نيز ليث را از روات مسلم دانسته و سپس روايت کندن در خيبر توسط حضرت عليه السلام را از زبان او نقل کرده است:
ليث بن سليم وحديثه في مسلم واثنى عليه غير واحد ثنا أبو جعفر محمد بن علي بن حسين عن جابر ان عليا حمل الباب يوم خيبر وانه جرب بعد ذلك فلم يحلمه اربعون رجلا
ليث در صحيح مسلم حديث دارد و افراد زيادي او را ستايش كردهاند
الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاى794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ ـ 1986م
ملا علي قاري نيز گويد:
وليث بن أبي سليم وإن كان فيه ضعف من قبل حفظه، فقد روى له مسلم مقروناً وكان عالماً ذا صلاة وصيام.
ليث هرچند به خاطر حافظه اش( اختلاط) ضعيف است ولي مسلم از او روايت نقل كرده و او عالمي بود كه نماز زياد ميخواند و زياد روزه ميگرفت.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج9، ص105 تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
3. ليث بن أبي سليم از روات صحيح بخاري و مسلم است:
ذهبي ميگويد که بخاري و مسلم از او روايت نقل کردهاند:
وقد استشهد به البخاري في صحيحه وروى له مسلم مقرونا بأبي إسحاق الشيباني.
بخاري به ليث در صحيحش استشهاد كرده است و مسلم نيز او را به همراه ابي اسحاق آورده است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج6، ص181، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ
وي در تاريخ الاسلام نيز به اين نكته اشاره كرده است:
قلت: أخرج له مسلم مقروناً بغيره
ميگويم: مسلم ليث را به همراه ديگران استخراج كرده است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج9، ص261، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ابن حجر نيز در اين باره گويد:
وروى له مسلم مقرونا م ع امحمد بن إسحاق
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص458، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر:دار المعرفة - بيروت – 1379هـ.
همين يک دليل کافي است که حجيت روايت ليث بن أبي سليم ثابت شود؛ زيرا بزرگان اهل سنت تصريح کردهاند که هر کس روايتي در بخاري و يا مسلم داشته باشد، از پل گذشته و نيازي به توثيق ندارد.
ابن دقيق العيد، يکي از بزرگان تاريخ اهل سنت در علم رجال و حديث ميگويد:
وكان شيخ شيوخنا الحافظ أبو الحسن المقدسي يقول في الرجل يخرج عنه في الصحيح هذا جاز القنطرة
يعني بذلك أنه لا يلتفت إلى ما قيل فيه وهكذا يعتقد وبه نقول....
استاد استادان ابو الحسن مقدسي در باره شخصي که روايتي از او در صحيح بخاري نقل شده ميگفت: او از پول گذشته است. يعني وقتي در صحيح بخاري روايتي دارد، به سخناني که عليه آن شخص گفته شده، توجه نميشود. استاد ما چنين اعتقاد داشت و نظر ما نيز اين چنين است.
ابن دقيق العيد، تقي الدين أبي الفتح محمدبن علي بن وَهْب بن مُطيع قُشَيْري منفلوطى (متوفاي702هـ)، الاقتراح في بيان الاصطلاح، ج1، ص55، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت – 1406هـ ـ 1986م
شمس الدين ذهبي در پاسخ به کساني که اشکالاتي به أبان بن يزيد العطار گرفتهاند ميگويد:
قلت هو جاز القنطرة واحتج به الشيخان وهو من طبقة همام.
از او پل گذشته است، زيرا بخاري و مسلم به روايت او احتجاج کردهاند و با همام در يک طبقه است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم، ج1، ص39، تحقيق: محمد إبراهيم الموصلي، ناشر: دار البشائر الإسلامية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
بسياري از علماي اهل سنت به خاطر اين که يک راوي در بخاري و مسلم روايتي داشتهاند، چشم بسته او را توثيق کردهاند و حتي افرادي مثل ابن کثير، ابوبکر هيثمي و... بعد از نقل يک روايت به گفتن اين جمله که «رجاله رجال الشيخين» و يا «رجاله رجال الصحيحين» کفايت کرده و روايت را حجت دانستهاند.
از آن جايي که بناي ما در اين مقاله اختصار در نقل مطالب است، به همين اندازه بسنده ميکنيم.
4. حديث راوي «مختلف فيه» «حسن» مي شود:
حتى اگر فرض كنيم كه عدهاي از علماي علم رجل ليث بن أبي سليم را تضعيف کرده باشد، بازهم سبب نميشود که از روايت او دست برداريم؛ زيرا اولاً: كسانى همچون يحيى بن معين، الباني و... توثيق كردهاند كه از ائمه جرح و تعديل محسوب مىشوند؛
ثانياً: با چشم پوشى از همه اين موارد، فرض را بر اين مىگيريم كه عدهاى وى را تضعيف و عدهاى او را توثيق كرده باشند، بازهم روايت وى مورد قبول است؛ زيرا طبق قواعد رجال اهل سنت، روايت چنين شخصى در مرتبه «حسن» قرار مىگيرد و روايت حسن نزد عالمان اهل سنت حجت است كه در اين مورد مىتوان به نمونه هايى بعنوان مثال اشاره نمائيم.
ابن حجر عسقلانى در باره قزعة بن سويد مىنويسد:
أما قزعة بن سويد... واختلف فيه كلام يحيى بن معين فقال عباس الدوري عنه ضعيف وقال عثمان الدارمي عنه ثقة وقال أبو حاتم محله الصدق وليس بالمتين يكتب حديثه ولا يحتج به وقال ابن عدي له أحاديث مستقيمة وأرجو أنه لا بأس به وقال البزار لم يكن بالقوي وقد حدث عنه أهل العلم وقال العجلي لا بأس به وفيه ضعيف.
فالحاصل من كلام هؤلاء الأئمة فيه أن حديثه في مرتبة الحسن والله أعلم.
سخنان اهل دانش در باره او متفاوت است، برخى او را تضعيف كرده و گروهى او را راستگو و يا ثقه دانسته ولى گفتهاند حديثش نوشته مىشود؛ ولى احتجاج و استدلال به آن نمىشود، وعدهاى حديث او را پذيرفته اگر چه قوى نيست.
ولى ابن حجر خودش سرانجام چنين نتيجه گيرى مىكند:
از سخنان پيشوايان رجال وحديث چنين استفاده مىشود كه روايت وحديث قزعة بن سويد در مرتبه حسن است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، القول المسدد في الذب عن المسند للإمام أحمد، ج1، ص30، تحقيق: مكتبة ابن تيمية، ناشر: مكتبة ابن تيمية - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1401هـ.
و در تهذيب التهذيب در ترجمه عبد الله بن صالح مىنويسد:
وقال ابن القطان هو صدوق ولم يثبت عليه ما يسقط له حديثه إلا أنه مختلف فيه فحديثه حسن.
ابن قطان عبد الله بن صالح را راستگو دانسته و مىگويد: چيزى كه باعث كنارنهادن حديثش شود، ثابت نشده و اختلاف در باره او وجود دارد؛ ولى حديثش حسن است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج5، ص228، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م
زركشى در اللآلئ المنثوره مىنويسد:
وقد أخرجه ابن ماجة في سننه عن كثير بن شنظير عن محمد سيرين... وكثير بن شنظير مختلف فيه فالحديث حسن.
ابن ماجه در سننش حديث عبد الله بن صالح را از طريق كثير بن شنطير از محمد بن سيرين آورده است؛ اگر چه در باره كثير بن شنطير اختلاف است؛ ولى در عين حال حديثش صحيح است.
الزركشي، بدر الدين (متوفاي794 هـ) اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص42، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ، 1986م.
حافظ هيثمى در مجمع الزوائد مىنويسد:
رواه أحمد وفيه عبدالله بن محمد بن عقيل وهو سيء الحفظ قال الترمذي صدوق وقد تكلم فيه بعض أهل العلم من قبل حفظه وسمعت محمد بن إسماعيل يعني البخاري يقول كان أحمد بن حنبل وإسحق بن إبراهيم والحميدي يحتجون بحديث ابن عقيل قلت فالحديث حسن والله أعلم.
عبد الله بن محمد بن عقيل حافظه خوبى نداشت، ترمزى او را راستگو دانسته و بعضى از دانشمندان در باب قدرت حافظهاش سخنانى گفتهاند، بخارى مىگفت: احمد حنبل و اسحاق بن ابراهيم و حميدى به حديثش استدلال مىكردند، سپس نتيجه مىگيرد كه حديث ابن عقيل حسن است.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1، ص260، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
حافظ ابن قطان در بيان الوهم والإيهام، در موارد متعددى به همين قاعده استناد مىكند كه ما به دو مورد اشاره مىكنيم:
وهو إنما يرويه ابن وهب، عن أسامة بن زيد الليثي، عن نافع عنه. وأسامة مختلف فيه، فالحديث حسن. وقد تقدم ذكر أسامة في هذا الباب.
در نقل روايت از اسامه بن زيد اختلاف شده است؛ ولى حديث از او حسن است، و در باره اسامه بن زيد ليثى نيز به همين شيوه سخن گفته و سرانجام حديثش را در رتبه حسن قرار داده است.
ابن القطان الفاسي، أبو الحسن علي بن محمد بن عبد الملك (متوفاي628هـ)، بيان الوهم والإيهام في كتاب الأحكام، ج4، ص420، تحقيق: د. الحسين آيت سعيد، ناشر: دار طيبة ـ الرياض، الطبعة: الأولى، 1418هـ،1997م.
وهو حديث يرويه سلام أبو المنذر، عن ثابت، عن أنس. وهو سلام بن سليمان القارئ، صاحب عاصم، وهو مختلف فيه، فالحديث حسن.
در باره سلام بن سلمان قارى اختلاف وجود دارد؛ ولى حديثش «حسن» است.
ابن القطان الفاسي، أبو الحسن علي بن محمد بن عبد الملك (متوفاي628هـ)، بيان الوهم والإيهام في كتاب الأحكام، ج4، ص462 ـ 463، تحقيق: د. الحسين آيت سعيد، ناشر: دار طيبة ـ الرياض، الطبعة: الأولى، 1418هـ،1997م.
و ملا علي قارى پس از نقل يك حديث كه در اسناد آن ابوالمنيب قرار دارد مىنويسد:
ورواه الحاكم وصححه وقال أبو المنيب ثقة ووثقه ابن معين أيضاً وقال ابن أبي حاتم سمعت أبي يقول صالح الحديث وأنكر على البخاري ادخاله في الضعفاء وتكلم فيه النسائي وابن حبان وقال ابن عدي لا بأس به فالحديث حسن.
حاكم اين روايت را نقل و آن را تصحيح كرده و گفته: ابوالمنيب ثقه است و ابن معين هم او را توثيق كرده است و ابن أبي حاتم مىگويد: از پدرم شنيدم مىگفت: ابوالمنيب حديثش صحيح است و به بخارى كه نام او را در رديف افراد ضعيف آورده است اعتراض مىكرد، نسائى در باره او ترديد كرده و ابن حبان و ابن عدى گفتهاند كه اشكالى در او نيست؛ پس حديث حسن است.
القاري، علي بن سلطان محمد (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج3، ص305، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
و مناوى در فيض القدير مىنويسد:
طب عن عبد الله بن زيد الأنصاري الأوسي ثم الخطمي كوفي شهد الحديبية قال الهيثمي: وفيه أحمد بن بديل وثقه النسائي وضعفه أبو حاتم أي فالحديث حسن
احمد بن بديل را نسائى توثيق و ابوحاتم تضعيف كرده است ولى حديثش در مرتبه حسن قرار دارد.
المناوي، عبد الرؤوف (متوفاي1031 هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج1، ص369، ناشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
و محيى الدين نووي، شوكانى و مباركفورى پس از نقل روايتى مىنويسند:
وفي إسْنَادِهِ عبد الرحمن بن حَبِيبِ بن أزدك (أردك) وهو مُخْتَلَفٌ فيه قال النَّسَائِيّ مُنْكَرُ الحديث وَوَثَّقَهُ غَيْرُهُ قال الْحَافِظُ فَهُوَ على هذا حَسَنٌ
در سندش عبد الرحمن بن حبيب بن ازدك قرار دارد كه وضعيتش مورد اختلاف است؛ ولى در هر صورت حديثش حسن است.
النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ) المجموع، ج17، ص68، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقى الأخبار، ج7، ص20، ناشر: دار الجيل، بيروت – 1973.
المباركفوري، محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم أبو العلا (متوفاي1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج4، ص304، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
و زيلعى در نصب الراية پس از آوردن حديثى مىنويسد:
حديث آخر أخرجه الترمذي... وقال غريب ورواه أحمد في مسنده قال بن القطان في كتابه وأبو معشر هذا مختلف فيه فمنهم من يضعفه ومنهم من يوثقه فالحديث من أجله حسن انتهى.
ابو معشرى در سند اين حديث وجود دارد، بعضى او را تضعيف كرده و برخى توثيق كردهاند؛ بنابراين به جهت وجود او در سند، رتبه حديث مىشود حسن.
الزيلعي الحنفي، عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي (متوفاي762هـ)، نصب الراية لأحاديث الهداية، ج4، ص121، تحقيق: محمد يوسف البنوري، ناشر: دار الحديث - مصر – 1357هـ.
اكنون و با توجه به آنچه گذشت، اختلاف علما در توثيق و تضعيف راوى سبب اسقاط حديث از درجه اعتبار نمىشود؛ بلكه روايت در رتبه «حسن» قرار مىگيرد و روايت حسن نيز همانند روايت صحيح حجت و مورد قبول عالمان اهل سنت است.
عمل به اين قاعده، اختصاص به دانشمندان قديم ندارد؛ بلكه عالمان معاصر اهل سنت نيز صحت آن را پذيرفته و به آن پايبند هستند.
محمد ناصر البانى كه جايگاه ويژهاى در ميان وهابيها دارد، فقط در كتاب سلسلة احاديث الصحيحة، بيش از پنجاه مورد با استفاده از همين قاعده روايات را تصحيح كرده است كه به 15 مورد از كتابهاى گوناگون وى اشاره مىكنيم.
1. قلت: وهذا إسناد حسن، رجاله كلهم ثقات رجال البخاري غير ابن ثوبان واسمه عبد الرحمن بن ثابت وهو مختلف فيه.
سند اين حديث حسن است؛ چون رجال اين حديث، همگى از رجال بخارى و همگى ثقه هستند، غير از ابن ثوبان كه در باره او اختلاف شده است.
الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ)، سلسلة احاديث الصحيحة، ح115، طبق برنامه مكتبة الشاملة.
2. وصالح بن رستم وهو أبو عامر الخزاز البصري لم يخرج له البخاري في صحيحه إلا تعليقا، وأخرج له في الأدب المفرد أيضا ثم هو مختلف فيه، فقال الذهبي نفسه في الضعفاء: وثقه أبو داود، وقال ابن معين: ضعيف الحديث. وقال أحمد: صالح الحديث.
وهذا هو الذي اعتمده في الميزان فقال: وأبو عامر الخزاز حديثه لعله يبلغ خمسين حديثا، وهو كما قال أحمد: صالح الحديث.
قلت: فهو حسن الحديث إن شاء الله تعالى، فقد قال ابن عدى: وهو عندي لا بأس به، ولم أر له حديثا منكرا جدا. وأما الحافظ فقال في التقريب: صدوق، كثير الخطأ. وهذا ميل منه إلى تضعيفه. والله أعلم.
ابوعامر خزّار بصرى بخارى از وى حديثى نقل نكرده؛ مگر به نحو تعليق، در باره او اختلاف شده است. ذهبى در قسمت راويان ضعيف مىنويسد: ابوداوود خزّار بصرى را توثيق كرده و ابن معين گفته است ضعيف است و احمد بن حنبل وى را صالح الحديث ناميده است و در كتاب الميزان به همين سخن اعتماد شده و گفته شده است.
البانى سپس مىگويد:
حديث ابوعامر در رتبه حسن قرار مىگيرد؛ چون ابن عدى گفته است: از نظر من ابوعامر اشكالى ندارد و حديث منكرى از وى نقل نشده است. ابن حجر در كتاب التقريب گفته است: ابوعامر راستگو است؛ ولى خطايش بسيار است كه گويا ميل به تضعيف وى داشته است.
الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ص216.
3. قلت: وهذا إسناد حسن رجاله ثقات معرفون غير سليمان بن عتبة وهو الدمشقي الداراني مختلف فيه، فقال أحمد: لا أعرفه وقال ابن معين: لا شيء، وقال دحيم: ثقة، ووثقه أيضا أبو مسهر والهيثم ابن خارجة وهشام بن عمار وابن حبان ومع أن الموثقين أكثر، فإنهم دمشقيون مثل المترجم فهم أعرف به من غيرهم من الغرباء، والله أعلم.
الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح514.
سند حديث «حسن» است؛ چون رجال آن شناخته شده و مورد اعتماد هستند؛ غير از سليمان بن عتبه دمشقى دارانى كه در باره او اختلاف شده است. احمد گفته است: او را نمىشناسم. ابن معين مىگويد: جايگاهى ندارد. دحيم او را مورد اعتماد دانسته و ابومسهر و هيثم بن خارجه و هشام بن عمار و ابن حبان نيز او را مورد اعتماد دانستهاند، و چون توثيق كنندگانش بيشتر هستند و از طرفى همه آنان دمشقى مىباشند؛ پس بايد نتيجه بگيريم كه آنان آگاهتر از ديگران نسبت به راويان ناشناس هستند.
4. وإسناد أحمد حسن رجاله ثقات رجال مسلم غير محمد بن عبد الله بن عمرو وهو سبط الحسن الملقب بـ ( الديباج ) وهو مختلف فيه.
سند احمد «حسن» است؛ چون رجال او ثقه و از رجال صحيح مسلم مىباشند؛ غير از محمد بن عبد الله بن عمر كه در باره او اختلاف شده است.
الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح546.
5. قلت: وإسناده خير من إسناد حديث عياض رجاله ثقات رجال الشيخين غير سنان بن سعد وقيل: سعد بن سنان وهو مختلف فيه، فمنهم من وثقه ومنهم من ضعفه. قلت: فهو حسن الحديث.
سند حديث رجالش مورد اعتماد و از رجال بخارى و مسلم هستند؛ غير از سنان بن سعد كه گفته در باره او اختلاف وجود دارد، بعضى او را توثيق و بعضى تضعيف كردهاند؛ اما حديثش «حسن» است.
الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح570.
از آنچه گذشت اين نكته به وضوح به اثبات مىرسد كه عالمان جرح و تعديل، روايتى كه در باره يكى از راويان آن به اختلاف سخن گفته شده و برخى او را تأييد و بعضى تصديق كرده باشند، آن روايت را «حسن» مىنامند.
در نتيجه حتى اگر فرض كنيم كه عدهاي از علما ليث بن أبي سليم را تضعيف کرده باشند، بازهم ضررى به اعتبار روايت نمىزند؛ زيرا حد اكثر ليث بن أبي سليم مىشود «مختلف فيه» و روايت راوى مختلف فيه طبق قاعدهاى كه گذشت، مىشود «حسن» و روايت حسن نيز همانند روايت صحيح نزد اهل سنت معتبر و قابل قبول است.
5. روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» حجت است:
حتى اگر فرض را بر اين بگيريم كه اين روايت از نظر سندى به درجه «صحيح» نرسد و «حسن» باشد، بازهم در حجيت آن خللى وارد نمىشود؛ چرا كه روايت «حسن» نيز همانند روايت «صحيح» از ديدگاه اهل سنت حجت است و از نظر حجيت هيچ تفاوتى بين اين دو دسته از روايات نيست؛ چنانچه نووى مىنويسد:
ثم الحسن كالصحيح في الاحتجاج به وإن كان دونه في القوة؛ ولهذا أدرجته طائفة في نوع الصحيح.
روايت «حسن» در احتجاج همانند روايت صحيح است؛ اگرچه از نظر قوت از او پايينتر است، به همين خاطر طايفهاى اين روايت را در زمره روايات حسن آوردهاند.
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، التقريب، ج1، ص2، طبق برنامه الجامع الكبير
و ابن تيميه مىنويسد:
النوع الثاني. الحسن وهو في الاحتجاج به كالصحيح عند الجمهور.
نوع دوم از روايات، روايت «حسن» است. از ديدگاه جمهور علما، اين روايت در احتجاج همانند روايت صحيح است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، الباعث الحثيث شرح إختصار علوم الحديث، ج1، ص129، طبق برنامه الجامع الكبير.
محمد بن جماعة مىگويد:
فروع: الأول الحسن حجة كالصحيح وإن كان دونه ولذلك أدرجه بعض أهل الحديث فيه ولم يفردوه عنه.
فرع: اول: روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» حجت است؛ اگر از او پايينتر است؛ به همين خاطر برخى از اهل حديث آن را در زمره حديث صحيح آوردهاند و جدا نكردهاند.
محمد بن إبراهيم بن جماعة (متوفاى733هـ)، المنهل الروي في مختصر علوم الحديث النبوي، ج1، ص36، تحقيق: د. محيي الدين عبد الرحمن رمضان، ناشر: دار الفكر - دمشق، الطبعة: الثانية، 1406هـ.
جلال الدين سيوطى مىگويد:
ثم الحسن كالصحيح في الاحتجاج به وإن كان دونه في القوة ولهذا أدرجته طائفة في نوع الصحيح العدل.
روايت حسن همانند روايت صحيح است در احتجاج؛ اگر چه از نظر قوت از او پايينتر است؛ به همين خاطر طايفهاى آن را نوعى از انواع روايت صحيح شمردهاند.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص88، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.
و عبد الرؤوف مناوى مىگويد كه اگر كسى به دو روايتى كه هر كدام به تنهائى حجت نيستند، احتجاج كند، اشكالى ندارد:
الحسن كالصحيح في الاحتجاج به إن كان دونه في القوة. ولا بدع في الاحتجاج بحديث له طريقان، ولو انفرد كل منهما لم يكن حجة كما في مرسل ورد من وجه آخر مسنداً، أو وافقه مرسل آخر بشرطه كما ذكره ابن الصلاح.
روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» است در احتجاج؛ اگر چه از نظر قوت پايينتر از آن است. اگر كسى به حديثى كه تنها دو طريق دارد، احتجاج كند، بدعت نكرده است؛ اگر هر كدام آنها به تنهائى حجت نيست؛ همان طورى كه اگر روايت مرسى از طريق ديگرى به صورت مرسل نقل شده باشد و يا مرسل ديگرى از نظر معنا و شرايطى كه او دارد موافق باشد؛ چنانچه ابن صلاح همين مطلب را گفته است.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، اليواقيت والدرر في شرح نخبة ابن حجر، ج1، ص392، تحقيق: المرتضي الزين أحمد، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1999م.
6. توثيق يحيي بن معين، براي اثبات وثاقت يك راوي كفايت ميكند:
همانطور که گذشت، يحيي بن معين ليث بن أبي سليم را توثيق کرده است. از ديدگاه علماي علم رجال اهل سنت، توثيق يحيي بن معين براي وثاقت يک راوي کفايت ميکند و حتي تضعيف ديگران نيز نميتواند در برابر توثيقات ديگران مقاومت کند.
بدر الدين عينى در باره روايتى كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مىگويد:
فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر على البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفى به حجة في توثيقه إياه.
اگر بگويى كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخارى و ديگران به او اشكال گرفتهاند، مىگويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مىگفت: او صالح الحديث است؛ اما بخارى منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيى بن معين، پيشواى اين كار (علم رجال) است، براى حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيى بن معين كفايت مىكند.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
وضعيت ليث بن أبي سليم نيز تقريبا به همين صورت است، عدهاي از علماي او را به بهانههاي واهي (به گفته الباني) تضعيف کردهاند؛ اما يحيى بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق نمودهاند؛ پس بر طبق گفته آقاى بدر الدين عينى، توثيق يحيى بن معين، براى اثبات حجيت روايت كفايت مىكند.
7. شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روايت نقل ميكند:
يكى از كسانى كه از ليث بن أبي سليم روايت نقل كرده است، شعبة بن الحجاج است. بزرگان اهل سنت تصريح كردهاند كه او تنها از افراد موثق روايت نقل مىكند. به عبارت ديگر، نقل روايت از شخصى توسط شعبه، وثاقت او را نيز ثابت مىكند؛ چنانچه دكتر احمد شاكر محقق مسند احمد بن حبنل در شرح حال أبوبلج يحيي بن سليم به اين مسأله تصريح كرده بود:
وقد روى عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.
شعبه از او روايت كرده است؛ در حالى كه شعبه جز از افراد موثق روايت نقل نمىكند.
مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولى، 1416هـ ـ 1995م.
ابن عبد البر قرطبى در التهميد در باره انواع روايت مرسل و قبول برخى از آنها مىنويسد:
وقد يكون المرسِل للحديث نسى مَن حَدَّثه به وعرف المعزى اليه الحديث فذكره عنه فهذا أيضا لا يضر اذا كان أصل مذهبه أن لا يأخذ الا عن ثقة كمالك وشعبة.
گاهى راوى روايت مرسل، كسى را كه از او روايت شنيده، فراموش مىكند؛ اما راوى بعدى را كه اين شخص از او نقل كرده، مىشناسند و نام او را مىبرد، اين قضيه نيز ضررى به روايت نمىزند؛ اگر مبناى آن شخص اين باشد كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكند؛ همانند مالك بن أنس و شعبة بن الحجاج.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج1، ص17، تحقيق: مصطفي بن أحمد العلوي، محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية - المغرب – 1387هـ.
ابن كثير دمشقى سلفى در كتاب تخليص الإستغاثة مىنويسد:
و إنما العالمون بالجرح والتعديل هم علماء الحديث وهم نوعان: منهم من لم يرو إلا عن ثقة عنده كمالك وشعبة ويحيى ين سعيد وعبدالرحمن بن مهدي وأحمد بن حنبل وكذلك البخاري وأمثاله...
دانشمندان جرح و تعديل همان علماى حديث هستند كه به دو دسته تقسيم مىشود؛ يك دسته كسانى هستند كه جز از افراد ثقه روايت نقل نمىكنند؛ مثل مالك بن أنس، شعبة بن الحجاج، يحيى بن سعيد، عبد الرحمن بن مهدى، احمد بن حنبل و همچنين بخارى و امثال او.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تلخيص كتاب الاستغاثة، ج1، ص77.
صالحى شامى نيز در توثيق شخصى كه شعبه از او روايت نقل كرده است مىگويد:
روى عنه شعبة ولم يكن يروي إلا عن ثقة عنده.
شعبه از او روايت نقل كرده است؛ در حالى كه او جز از افرادى از ديدگاه خودش ثقه باشد، روايت نقل نمىكند.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج12، ص378، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
و ابو سعيد كيكلدى مىگويد:
ومنها أن يكون المرسل للحديث نسي من حدثه به وعرف المتن جيدا فذكره مرسلا لأن اصل طريقته أنه لا يأخذ إلا عن ثقة كمالك وشعبة فلا يضره الإرسال.
از اقسام روايت اين است كه راوى روايت مرسل فراموش كند كه از چه كسى شنيده است؛ ولى متن به خوبى مىشناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل مىكند؛ زيرا اصل مبناى او اين است كه جز از افراد ثقه روايت نشود؛ مثل مالك و شعبه؛ پس ارسال روايت به آن ضررى نخواهد زد.
العلائي، أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي (متوفاى: 761هـ)، جامع التحصيل في أحكام المراسيل، ج1، ص88، تحقيق: حمدي عبدالمجيد السلفي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الثانية، 1407هـ ـ 1986م
و در كتاب النكت على مقدمة إبن الصلاح آمده است:
[ فائدة ] الذي عادته لا يروي إلا عن ثقة ثلاثة يحيى بن سعيد وشعبة ومالك قاله ابن عبد البر وغيره وقال النسائي ليس أحد بعد التابعين آمن على الحديث من هؤلاء الثلاثة.
فائده: كسى كه عادتش اين است كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكنند، سه نفر هستند: يحيى بن سعيد، شعبة و مالك. اين سخن را ابن عبد البر و ديگران گفتهاند. نسائى گفته: در ميان تابعين امانتدارتر از اين سه نفر نسبت به حديث وجود ندارد.
عبد الله بن بهادر، بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين (متوفاى794 هـ)، النكت على مقدمة ابن الصلاح، ج3، ص370، تحقيق: د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ناشر: أضواء السلف - الرياض، الطبعة: الأولى، 1419هـ ـ 1998م.
8. اختلاط در آخر عمر دليل بر ضعف روايت نيست:
به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اختلاط راوي در اخر عمر باعث نميشود كه روايات او را كه قبل از اختلاط نقل كرده است ناديده بگيريم و شاهد اين حرف اينكه راوياني هستند كه در اواخر عمر دچار اختلاط شدند، ولي در صحيح بخاري از آنها روايت نقل شده است. به عنوان نمونه عطاء بن السائب بن زيد الثقفى است كه علماء به اختلاط او اشاره كردهاند:
ابن حبان درباره او گويد:
عطاء بن السائب بن زيد الثقفى...وكان قد اختلط بآخره.
عطاء در اخر عمرش دچار اختلاط شد
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج7، ص251 تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.
ابن حجرنيز درباره او گويد:
عطاء بن السائب أبو محمد ويقال أبو السائب الثقفي الكوفي صدوق اختلط
عطاء كوفي و صدوق است ولي دچار اختلاط شد
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص391تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
همين شخص به عنوان راوي در صحيح بخاري اين چنين آمده است:
حدثني عَمْرُو بن مُحَمَّدٍ حدثنا هُشَيْمٌ أخبرنا أبو بِشْرٍ وَعَطَاءُ بن السَّائِبِ عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج5، ص2405، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
پس اختلاط ليث بن سليم در آخر عمرش باعث نميشود كه او را تضعيف كنيم؛ زيرا معمولا علما از رواتي که دچار اختلاط شوند، روايت نقل نميکنند.
9. استفاضه و تقويت روايت با سندهاى متعدد:
همان طور که گذشت، روايت کندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام حد اقل با شش سند مختلف نقل شده است. حتّى اگر فرض كنيم كه همه اين اسناد مشكل داشته باشند، بازهم نمىتوانيم از حجيّت آن دست برداريم؛ زيرا بر مبناى قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روايت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آنها ضعيف باشد، يكديگر را تقويت كرده و حجّت مىشود؛ چنانچه بدر الدين عينى (متوفاى855هـ) در عمدة القارى به نقل از محيى الدين نووى مىنويسد:
وقالَ النَوَوِي في (شرح المهذب): إنَّ الحَدِيْثَ إذا رُوِيَ مِنْ طُرُقٍ وَمُفْرَدَاتُهَا ضِعَافٌ يَحْتَجُّ بِهِ، عَلى أنا نَقُولُ: قَد شَهِدَ لِمَذْهَبِنَا عِدَّةُ أحَادِيْثٍ مِنَ الصَّحَابَةِ بِطُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ كَثِيْرَةٍ يَقَوِّي بَعْضُها بَعْضاً، وَإنْ كانَ كُلُّ وَاحِدٍ ضَعِيْفاً.
نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روايتى با سندهاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راويان آن ضعيف باشند، بازهم به آن احتجاج مىشود، افزون بر اين كه ما مىگوييم: تعدادى حديث از صحابه و از راههاى گوناگونى نقل شده است كه برخى از آن برخى ديگر را تقويت مىكنند؛ اگرچه هريك از آن احاديث ضعيف باشند.
العيني، محمود بن أحمد، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج3، ص307.
ابن تيميه حرّانى (متوفاى728 هـ) در مجموع فتاوى مىنويسد:
تَعَدُّدُ الطُّرُقِ وَكَثْرَتُهَا يُقَوِّي بَعْضُهَا بَعْضاً حتى قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجّارا فسّاقا فكيف إذا كانوا علماء عدولا ولكن كثر في حديثهم الغلط.
زيادى و تعدد راههاى نقل حديث يكديگر را تقويت مىكند كه خود زمينه علم به آن را فراهم مىنمايد؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثى كه تمام راويان آن افراد عادلى باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم، كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية، ج18، ص26.
محمد ناصر البانى (متوفاى1420هـ) در ارواء الغليل پس از نقل طُرُق يك روايت مىگويد:
وجملة القول: أن الحديث طرقه كلها لا تخلو من ضعف ولكنه ضعف يسير إذ ليس في شئ منها من اتهم بكذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر في «علم المصطلح» أن الطرق يقوي بعضها بعضا إذا لم يكن فيها متهم.
خلاصه آن كه، تمام سندهاى اين حديث بدون ضعف نيست؛ اگر چه ضعف مهمى نيست؛ زيرا كسى كه متهم به دروغ باشد، در طُرُق حديث وجود ندارد و علّت ضعف يا ارسال آن است و يا كم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال اين است كه سند هاى متعدد درصورتى كه در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، يكديگر را تقويت مىكنند.
الباني، محمد ناصر، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج1، ص160.
در نتيجه، اين روايات حتّى اگر از نظر سند هم ضعيف باشند، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.
10.عمل به روايت در باب فضائل نياز به سند صحيح ندارد:
مقدسي عالم مشهور و بزرگ اهل سنت در كتاب الآداب الشريعه درخصوص عمل به روايات ضعيف در غير احكام و حلال و حرام، فصلي را گشوده و گويد:
فصل في العمل بالحديث الضعيف وروايته والتساهل في أحاديث الفضائل دون ما تثبت به الأحكام والحلال والحرام والحاجة إلى السنة وكونها بيانا للقرآن يحب اتباعه ولأجل الآثار المذكورة في الفصل قبل هذا ينبغي الإشارة إلى ذكر العمل بالحديث الضعيف والذي قطع به غير واحد ممن صنف في علوم الحديث حكاية عن العلماء أنه يعمل بالحديث الضعيف فيما ليس فيه تحليل ولا تحريم كالفضائل وعن الإمام أحمد ما يوافق هذا
فصلي در خصوص عمل به حديث ضعيف، نقل آن و تساهل در روايت فضائل نه آن رواياتي كه احكام، حلال و حرام را ثابت ميكند و يا نياز به سنت و يا مبين بودن قرآن را ميرساند كه واجب است تبعيت شود.
به خاطر اين آثاري كه در فصل قبلي ذكر شد، شايسته است در مورد عمل به حديث ضعيف نيز اشاره شود و بيشتر كساني كه در خصوص علوم حديث كتاب نوشتهاند، به طور قطع از علماء حكاياتي را نقل كردهاند كه به روايت ضعيف در خصوص چيزهاي كه به حلال و حرام ربطي ندارد مانند فضائل، عمل شود و از احمد نيز موافق همين مطلب ذكر شده است
مقدسي، الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي (متوفاي 763هـ)، الآداب الشرعية والمنح المرعية، ج2، ص285 تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية
نووي نيز در خصوص عمل به روايات ضعيف در غير احكام و عقايد گويد:
وقد قدمنا في مواضع أن أهل العلم متفقون على العمل بالضعيف في غير الأحكام وأصول العقائد
در چند جا قبلا گفتيم كه اهل علم اتفاق دارند كه در غير احكام و اصول عقايد، به روايات ضعيف ميشود عمل كرد.
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، المجموع، ج5، ص62 ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.
با اين بيان اگر سند روايت فضائل، ضعيف هم باشد، ميشود به آن عمل كرد.
11. فضائل عمر نياز به سند ندارد:
شافعي مقدسي در طبقات بعد از اينكه داستاني را از عمر در خصوص حرف زدن عمر با آب و زمين و تأديب او زمين را، نقل ميكند، مينويسد:
فانظر إلى عمر كيف يخاطب الماء ويكاتبه ويكلم الأرض ويؤدبها وإذا قال لك المغرور أين أصل ذلك فى السنة قل أيها المتعثر فى أذيال الجهالات أيطالب الفاروق بأصل وإن شئت أصلا فهاك أصولا لا أصلا واحدا
نگاه كن به عمر كه چگونه آب را مخاطب قرار داده و با او مكاتبه ميكند و با زمين حرف زده و او را تاديب ميكرد و اگر شخص مغروري به تو گفت اصل اين در كجاي سنت است؟ بگو اي ذليلي كه در دامن جهالت افتادهاي آيا در خصوص عمر فاروق اصل طلب ميكني؟! و اگر در هر چيز دنبال اصل باشي خيلي از اصولهايي هست كه يك اصل ندارد.
السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاى 771هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، ج2، ص326 تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ.
اگر فضائل عمر نياز به سند و اصل ندارد، پس چگونه بعضي درباره فضائل حضرت علي عليه السلام به دنبال اصل و سند هستند؟!
خلاصه بحثهاي رجالي:
الف: بخاري و مسلم از ليث بن أبي سليم روايت کردهاند؛
ب: شعبۀ الحجاج از او روايت نقل کرده و او تنها از ثقات روايت نقل ميکند و همين براي اثبات وثاقت او کافي است؛
ج: يحيي بن معين او را توثيق کرده و همين براي توثيقش کافي است و تضعيفات ديگران در برابر توثيق او برابري نميکند؛
د: بسياري از علماي اهل سنت صراحتا او را توثيق کردهاند؛
هـ: به گفته الباني تضعيفات ديگران به خاطر دفاع از حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله نبوده؛ بلکه به خاطر هواي نفس او را تضعيف کردهاند؛ بنابراين تضعيفات آنها هيچ ارزشي ندارد.
و: اختلاط در آخر عمر، نميتواند دليل بر ضعف روايت باشد؛ چون تعدادي از روات بخاري نيز اين چنين بودهاند و علماي اهل سنت روايات آنها را تصحيح کردهاند.
ز: اين روايت از چندين طريق نقل شده است؛ حتي اگر همگي ضعيف باشند. طبق «قاعده يقوي بعضها بعضا» همديگر را تقويت کرده و براي اهل سنت حجت هستند
ح: اين روايت دست کم سندش «حسن» است و روايت «حسن» نيز همانند روايت «صحيح» براي اهل سنت حجت است.
بنابراين با وجود روايت حسن و روايات فراوان درباره قلع باب خيبر به دست حضرت علي عليه السلام در كتب اهل سنت، مشخص شد كه چنين چيزي از مسلمات تاريخ بوده است و چيز واهي و پوچ كه برخي از علماي اهل سنت ادعا ميكنند، نبوده است. و تنها چيزي كه ميشود درباره انكار اين واقعيت توسط برخي از علماء گفت، اين است كه آنها به خاطر تعصب كوركورانه در پي انكار فضائل حضرت علي عليه السلام به هرقيمتي هستند تا آنجا كه راويان اين روايت يعني عبدالله بن حسن، امام باقر عليه السلام، ابي رافع و غيره كه نزد اهل سنت مورد احترام هستند را با عبارات «يروونه عن رعاع الناس» افرادي عوام ومعمولي به حساب مي آورند.
اعتراف علماء سني و وهابي بر قلع در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام
تا اين جا رواياتي از طريق اهل سنت نقل شد که ثابت ميکرد اميرمؤمنان عليه السلام در قلعه خيبر را که دهها براي باز و بسته کردنش نياز بود، از جا کند و آن را پلي قرار داد بر روي خندقي که پشت آن کنده بودند و سربازان مسلمان از روي آن رد شده و قلعه را فتح کردند.
در اين بخش به کلمات علماي اهل سنت اشاره خواهيم کرد که اين قضيه را مسلم گرفته و آن را به عنوان يکي از فضائل اميرمؤمنان عليه السلام نقل کردهاند.
عمرو بن ابي عاصم (متوفاي 287هـ):
عمرو بن ابي عاصم در كتاب السنه، قلع در خيبر را از فضائل حضرت علي عليه السلام دانسته و گويد:
ومن فضائله التي أبانه الله بها تزويجه بفاطمة وولده الحسن والحسين رحمه الله عليهما وحمله باب خيبر وقتله مرحبا وأشياء يكثر ذكرها
و از فضائل آن حضرت كه خدا براي او آشكار كرده است؛ ازدواج با حضرت زهرا عليه السلام، حسن و حسين عليها السلام فرزندانش، و حمل باب خيبر و كشتن مرحب و فضائل ديگر كه ذكرش طولاني ميشود.
الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى287هـ)، السنة، ج2، ص646، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.
يعقوبي (متوفاي 292هـ):
يعقوبي بعد از نقل جريان فتح خيبر مينويسد:
واقتلع باب الحصن وكان حجارة طوله أربع أذرع في عرض ذراعين في سمك ذراع فرمى به علي بن أبي طالب خلفه ودخل الحصن ودخله المسلمون
حضرت عليه عليه السلام در قلعه را كه سنگى به درازاى چهار ذراع و پهناى دو ذراع و ضخامت يك ذراع بود از جاى كند و به پشتسر خود افكند و به همراه مسلمانان وارد قلعه شد. همچنين ابو الفداء در تاريخش تصريح مىكند كه على همان كسى است كه مرحب را كشت، و داستان سپر قرار دادن در قلعه توسط آن حضرت را حكايت نموده است.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص56، ناشر: دار صادر – بيروت
خوارزمي (متوفاي 383هـ):
وي در باره كندن در خيبر گويد:
فصلى الله عليه...وعلي الذي بيده باب خيبر قالع
درود خدا بر پيامبر صلي الله عليه و اله و بر كسي است كه در خيبر با دستش از جا كند.
الخوارزمي، أبي بكر محمد بن العباس (المتوفى: 383هـ)، مفيد العلوم ومبيد الهموم،ص9، الناشر: المكتبة العنصرية، بيروت، عام النشر: 1418 هـ
فخر رازي (متوفاي 604هـ):
فخر رازي در اينباره گويد:
قال علي بن أبي طالب كرم الله وجهه: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولكن بقوة ربانية.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج21، ص77 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
تلمساني بري (متوفاي 644هـ):
وي در اين خصوص چنين اعتراف ميكند:
والله ما اقتلعت باب خيبر بقوة جسدانيَّة ولا بحركة غذائية.
الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاى644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج1، ص298طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن ابي الحديد (متوفاي 655هـ):
وي نيز در اينباره گويد:
وهو الذي قلع باب خيبر، واجتمع عليه عصبة من الناس ليقلبوه فلم يقلبوه، وهو الذي اقتلع هبل من أعلى الكعبة وكان عظيما جدا، وألقاه إلى الأرض، وهو الذي اقتلع الصخرة العظيمة في أيام خلافته عليه السلام بيده بعد عجز الجيش كله عنها، وأنبط الماء من تحتها.
او كسي است كه در خيبر را از جا كند، دري كه گروه زيادي از مردم جمع شدند آن را برگردانند؛ ولي نتوانستند. او كسي بود كه بت هبل را كه جدا بزرگ بود از بالاي كعبه كند و بر زمين انداخت او كسي است كه سنگ بزرگي را كه درايام خلافتش يك لشگر از برداشتن آن عاجز بودند، از زمين كند كه از زيرش آب جوشيد
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص20، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م..
ابن ابي الحديد در جاي ديگر ميگويد:
ونحو قول علي: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية، بل بقوة إلهية.
حضرت علي عليه السلام فرمود: بخدا قسم در خيبر را نه با قوت بدن بلكه با قدرت الهي از جا كندم.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
در جاي ديگر نيز مينويسد:
والله ما قلعت باب خيبر، ودكدكت حصن يهود بقوة جسمانية بل بقوة إلهية.
به خدا قسم در خيبر را با قدرت جسماني نكنده و قلعه خيبر را فرو نريختم بلكه با قوت الهي انجام دادم
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج20، ص169، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
نظام الدين نيشابوري (متوفاي 728هـ):
اين عالم سني نيز در دو جاي از تفسيرش به كندن در خيبر اعتراف كرده و گويد:
والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص418 و ج5، ص29، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م
ابن تيميه (متوفاي 728هـ):
ابن تيميه نيز در اينباره گويد:
ولكن المعروف عند اهل العلم ان عليا قلع باب خيبر
آن چه نزد اهل علم مشهور است اين است كه علي عليه السلام در خيبر را كند
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص362، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
وي همچنين در كتاب منهاج السنة در جواب سؤالي درباره صحت فتح خيبر توسط علي عليه السلام گويد:
وقد روى أن عليا اقتلع باب الحصن وأما جعله جسرا فلا
روايت شده است كه علي باب قلعه را كند اما اينكه آن را پل قرار داده باشد نه
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص122، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ
ذهبي (متوفاي 748هـ):
ذهبي نيز اعتراف به اصل قلع درخيبر بوسيله حضرت علي عليه السلام كرده وگويد:
وقد روى أن عليا اقتلع الباب أما كونه يغلقه عشرون رجلا وأنه جعل جسرا فلا أصل له
به تحقيق نقل شده است كه علي عليه السلام در خيبر را كند اما اينكه بيست نفر آن را ميبستند و اينكه حضرت درقلعه را پل عبور لشگر قرار داد چنين چيزي اصل و اساسي ندارد
الذهبي،: أبو عبد الله محمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، المنتقى من منهاج الاعتدال في نقض كلام أهل الرفض والاعتزال، ج1، ص518 تحقيق: محب الدين الخطيب دارالنشر:
قاضي عضد الدين ايجي (متوفاي 756هـ):
ايجي نيز بعد از اينكه قلع خيبر را به عنوان يكي از ادله شيعه براي خلافت حضرت علي عليه السلام مطرح كرده و به آن اشكالي نميگيرد:
مزيد قوته حتى قلع باب خيبر بيده وقال « ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية لكن بقوة إلهية »
قدرت چنان زياد بود تا اينكه درخيبر را بادست خود از جا كند و گفت: من در خيبر راب ا قوت جسماني نكندم بلكه با قوت الهي كندم
الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص628 تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م
زركشي (متوفاي 794هـ):
زركشي بعد از نقل گفتار كساني كه روايات قلع باب خيبر را واهي دانستهاند، گفتار آنها را رد كرده و گويد:
زعم العلماء ان هذا الحديث لا اصل له وانما يروى عن رعاع الناس وليس كما قال فقد أخرجه ابن اسحاق في سيرته عن أبي رافع وان سبعة لم يقلبوه
برخي از علماء معتقدند اين حديث( قلع باب خيبر) اساسي ندارد و گويند آن را افراد پست روايت كردهاند در حالي كه چنين نيست اين روايت را ابن اسحاق در سيره استخراج كرده است
الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاى794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص166 تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ ـ 1986م.
ابن حجر هيثمي (متوفاي 973هـ):
ابن حجر نيز در اينباره گويد:
وحمل يومئذ باب حصنها على ظهره حتى صعد المسلمون عليه ففتحوها وأنهم جروه بعد ذلك فلم يحمله إلا أربعون رجلا وفي رواية أنه تناول بابا من الحصن حصن خيبر فتترس به عن نفسه فلم يزل يقاتل وهو في يده حتى فتح الله عليهم ثم ألقاه فأراد ثمانية أن يلقوه فما استطاعوا
علي عليه السلام در قلعه را بر پشتش گذاشت تا آنجا كه مردم از روي آن بر قلعه وارد شدند و قلعه را فتح كردند آنها بعد از فتح تلاش كردن تا آن در را حركت بدهند كه نتوانستند مگر اين كه چهل مرد در روايتي نقل شده است چون حضرت علي عليه السلام به در نزديك در قلعه خيبر شد كسي بر دست حضرت زد كه سپرش بر زمين افتاد سپس على عليه السلام درى كه در دروازه قلعه بود برداشت و سپر خود نمود. آن در دست او ماند و با همان حال جنگيد تا قلعه را گشود آنگاه كه آسوده شد آن در را از دست انداخت سپس هشت نفر نيروى خود را بكار بردند كه آن در را برگردانند نتوانستند.
الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص352، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.
عبدالقادر عيدروسي (متوفاي 1037هـ):
عبدالقادر نيز ميگويد:
والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية
العيدروسي، عبد القادر بن شيخ بن عبد الله الوفاة: 1037، تاريخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج1، ص81 دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405، الطبعة: الأولى
برهان الدين حلبي (متوفاي 1044هـ):
حلبي نيز با رد حرف منكرين قلع در خيبر توسط حضرت عليه السلام، به اصل كندن در خيبر اعتراف كرده و گويد:
قال بعضهم وطرق حديث الباب كلها واهية وفى بعضها قال الذهبي إنه منكر وفى الإمتاع وزعم بعضهم أن حمل على كرم الله وجهه الباب لا أصل له وإنما يروى عن رعاع الناس وليس كذلك ثم ذكر جملة ممن خرجه من الحفاظ
برخي گفتهاند طرق تمام روايت باب واهي است و ذهبي نيزدرمورد برخي روايات گويد كه منكر است برخي نيز گمان ميكنند كه حمل باب خيبر توسط علي عليه السلام ريشه و اساسي ندارد و اين روايت از پس افراد عوام نقل شده است، درحالي كه چنين نيست سپس گروهي از حفاظ را ذكر كرده كه آن را تخريج كردهاند.
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاى1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج2، ص737 ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.
ابو سعيد خادمي حنفي (متوفاي 1156هـ):
ابو سعيد نيز در كتاب بريقة محمودية گويد:
وَتَوَاتَرَتْ وَقْعَتُهُ فِي خَيْبَرَ وَغَيْرِهِ وَأَنَّهُ اُشْتُهِرَ حُسْنُ خُلُقِهِ وَمَزِيدُ قُوَّتِهِ فِي بَدَنِهِ حَتَّى قَلَعَ بَابَ خَيْبَرَ بِيَدِهِ
جنگ حضرت علي عليه السلام در خيبر و جنگ هاي ديگر در حد تواتر است همچنين حسن خلق و قدرت بدني ايشان نيز تا آنجا مشهور بوده كه درخيبر را با دست خود كند.
الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاى 1156هـ) بريقة محمودية،ج2، ص9، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن عثيمين (متوفاي 1421هـ):
ابن عثيمين كه از علماي مشهور وهابيت است، بعد از حمد و ثناء خداوند و بعد از درود فرستادن بر پيامبر صلي الله عليه و آله و خلفاء گويد:
صلى الله عليه....على علي قالع باب خيبر ومُزَلْزِل حصونه
درود خدا بر پيامبر صلي الله عليه و اله..و بر علي عليه السلام كننده در خيبر و متزلزل كننده قلعه خيبر است.
العثيمين، محمد بن صالح بن محمد (المتوفى: 1421هـ)، مجموع فتاوى ورسائل فضيلة الشيخ محمد بن صالح العثيمين، جمع وترتيب: فهد بن ناصر بن إبراهيم السليمان، الناشر: دار الوطن - دار الثريا، الطبعة: الأخيرة - 1413 هـ
روايات شيعه
درمنابع شيعه روايات فراواني وجود دارد كه به كندن در خيبر به دست حضرت علي عليه السلام اشاره كردهاند از آن جايي که روايت در اين باب در کتابهاي شيعه بسيار زياد و بلکه متواتر است، ما فقط چهارده حديث با اين موضوع از باب تيمن و تبرک خدمت شما ارائه خواهيم کرد.
طبيعي است که با توجه به متواتر بودن اين روايات، نيازي به بررسي سند هم ندارد.
روايت اول
شيخ صدوق رحمة الله عليه روايتي را از ابو سعيد خدري چنين نقل ميكند:
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ قَالَ: أَتَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام النَّبِيَّ فَذَكَرَتْ عِنْدَهُ ضَعْفَ الْحَالِ فَقَالَ لَهَا أَ مَا تَدْرِينَ مَا مَنْزِلَةُ عَلِيٍّ عِنْدِي كَفَانِي أَمْرِي وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً وضَرَبَ بَيْنَ يَدَيَّ بِالسَّيْفِ وهُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً وقَتَلَ الْأَبْطَالَ وهُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً وفَرَّجَ هُمُومِي وهُوَ ابْنُ عِشْرِينَ سَنَةً ورَفَعَ بَابَ خَيْبَرَ وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْنِ وعِشْرِينَ سَنَةً كَامِلَةً وكَانَ لَا يَرْفَعُهُ خَمْسُونَ رَجُلًا قَالَ فَأَشْرَقَ لَوْنُ فَاطِمَةَ ولَمْ تَقَرَّ قَدَمَاهَا حَتَّى أَتَتْ عَلِيّاً عليه السلام فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ كَيْفَ لَوْ حَدَّثْتُكِ بِفَضْلِ اللَّهِ عَلَيَّ كُلِّه
حضرت فاطمه عليها السلام خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمد و از ضعف حال سخن گفت، پيغمبر به او فرمود تو نميدانى على چه مقامى نزد من دارد؟ دوازده سال داشت كه كارهاى مرا اداره ميكرد، در شانزده سالگى برابرم شمشير زد و نوزده سالگى پهلوانها را كشت و در بيست سالگى غمهاي مرا بر طرف ميكرد، بيست و دو ساله بود كه در خيبر را از جا برداشت كه پنجاه مرد نميتوانستند آن را بردارند، چهره فاطمه از شادى برافروخت و سر پايش قرار نداشت تا نزد على برگشت و به او گزارش داد حضرت علي عليه السلام در جوابش فرمود: چه حالى داشتى اگر همه تفضلاتي كه خدا بر من روا داشته است، برايت ميگفتم.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي، ص483، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
در منابع ذيل نيز اين روايت آمده است:
الطبري، محمد بن جرير الطبري ( الشيعي متوفاي قرن 4) دلائل الامامة،-، ص70، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة – قم، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1413، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة
الإربلي، أبو الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، - ج2، ص28،ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، 1405هـ ـ 1985م.
البحراني، السيد هاشم البحراني، وفات: 1107، حلية الأبرار، ج2، ص84، تحقيق: الشيخ غلام رضا مولانا البروجردي، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامية - قم – ايران، سال چاپ: 1414 چاپ: الأولى
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج40، ص7، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
النجفي المرعشي، سيد شهاب الدين (متوفاى1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج18، ص171، تحقيق، تعليق و نشر: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي / تصحيح: السيد إبراهيم الميانجي
شيخ طوسي نيز با اندكي تفاوت در متن حديث، چنين نقل روايت ميكند:
َ بِالْإِسْنَادِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ:حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ، عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ، قَالَ: أَتَتْ فَاطِمَةُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا) ذَاتَ يَوْمٍ أبيها [أَبَاهَا] (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ)، فَذَكَرَتْ عِنْدَهُ ضَعْفَ الْحَالِ فَقَالَ لَهَا: أَ مَا تَدْرِينَ مَا مَنْزِلَةُ عَلِيٍّ عِنْدِي كَفَانِي أَمْرِي وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً، وضَرَبَ بَيْنَ يَدَيَّ بِالسَّيْفِ وهُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً، وقَتَلَ الْأَبْطَالَ وهُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، وفَرَّجَ هُمُومِي وَهُوَ ابْنُ عِشْرِينَ سَنَةً، وقَلَعَ بَابَ خَيْبَرَ وَهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْنِ وَعِشْرِينَ سَنَةً، وكَانَ لَا يَقْلَعُهُ خَمْسُونَ رَجُلًا.قال: فَأَشْرَقَ لَوْنُ فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) ولَمْ تَقِرَّ قَدَماً عَلَى الْأَرْضِ حَتَّى أَتَتْ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَخْبَرَتْهُ. فَقَالَ: كَيْفَ ولَوْ حَدَّثَكَ بِفَضْلِ اللَّهِ عَلَيَّ كُلِّه
الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، الأمالي، ص439، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولى، 1414هـ الأمالي-
روايت دوم
شيخ مفيد روايت طولاني را درباره قلع در خيبر و پل قرار دادن آن توسط حضرت علي عليه السلام چنين نقل ميكند:
فَرَوَى مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْأَزْدِيُّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ الْيَسَعِ وعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحِيمِ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ هِشَامٍ ومُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وغَيْرِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ الْآثَارِ قَالُوا لَمَّا دَنَا رَسُولُ اللَّهِ، صمِنْ خَيْبَرَ قَالَ لِلنَّاسِ قِفُوا فَوَقَفَ النَّاسُ فَرَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ وقَالَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ ومَا أَظْلَلْنَ ورَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ ومَا أَقْلَلْنَ ورَبَّ الشَّيَاطِينِ ومَا أَضْلَلْنَ أَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وخَيْرَ مَا فِيهَا وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وشَرِّ مَا فِيهَا ثُمَّ نَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ فِي الْمَكَانِ فَأَقَامَ وأَقَمْنَا بَقِيَّةَ يَوْمِنَا ومِنْ غَدِهِ. » فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ النَّهَارِ نَادَانَا مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ، صفَاجْتَمَعْنَا إِلَيْهِ فَإِذَا عِنْدَهُ رَجُلٌ جَالِسٌ فَقَالَ إِنَّ هَذَا جَاءَنِي وأَنَا نَائِمٌ فَسَلَّ سَيْفِي وقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّي الْيَوْمَ قُلْتُ اللَّهُ يَمْنَعُنِي مِنْكَ فَشَامَ السَّيْفَ وهُوَ جَالِسٌ كَمَا تَرَوْنَ لَا حَرَاكَ بِهِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَعَلَّ فِي عَقْلِهِ شَيْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ نَعَمْ دَعُوهُ ثُمَّ صَرَفَهُ ولَمْ يُعَاقِبْهُ.
وَ حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ، صخَيْبَرَ بِضْعاً وعِشْرِينَ لَيْلَةً وكَانَتِ الرَّايَةُ يَوْمَئِذٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَلَحِقَهُ رَمَدٌ أَعْجَزَهُ عَنِ الْحَرْبِ وكَانَ الْمُسْلِمُونَ يُنَاوِشُونَ الْيَهُودَ مِنْ بَيْنِ أَيْدِي حُصُونِهِمْ وجَنَبَاتِهَا.
فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ فَتَحُوا الْبَابَ وقَدْ كَانُوا خَنْدَقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وخَرَجَ مَرْحَبٌ بِرِجْلِهِ يَتَعَرَّضُ لِلْحَرْبِ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ، صأَبَا بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ خُذِ الرَّايَةَ فَأَخَذَهَا فِي جَمْعٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَاجْتَهَدَ ولَمْ يُغْنِ شَيْئاً فَعَادَ يُؤَنِّبُ الْقَوْمَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ويُؤَنِّبُونَهُ.فلما كَانَ مِنَ الْغَدِ تَعَرَّضَ لَهَا عُمَرُ فَسَارَ بِهَا غَيْرَ بَعِيدٍ ثُمَّ رَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ ويُجَبِّنُونَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ، صلَيْسَتْ هَذِهِ الرَّايَةُ لِمَنْ حَمَلَهَا جِيئُونِي بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقِيلَ لَهُ إِنَّهُ أَرْمَدُ قَالَ أَرُونِيهِ تُرُونِي رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ ورَسُولَهُ ويُحِبُّهُ اللَّهُ ورَسُولُهُ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا لَيْسَ بِفَرَّارٍ فَجَاءُوا بِعَلِيٍّ عليه السلام يَقُودُونَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ، صمَا تَشْتَكِي يَا عَلِيُّ قَالَ رَمَدٌ مَا أُبْصِرُ مَعَهُ وصُدَاعٌ بِرَأْسِي فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ وضَعْ رَأْسَكَ عَلَى فَخِذِي فَفَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام ذَلِكَ فَدَعَا لَهُ النَّبِيُّ، صوَ تَفَلَ فِي يَدِهِ فَمَسَحَهَا عَلَى عَيْنَيْهِ ورَأْسِهِ فَانْفَتَحَتْ عَيْنَاهُ وسَكَنَ مَا كَانَ يَجِدُهُ مِنَ الصُّدَاعِ وقَالَ فِي دُعَائِهِ لَهُ اللَّهُمَّ قِهِ الْحَرَّ والْبَرْدَ وأَعْطَاهُ الرَّايَةَ وكَانَتْ رَايَةً بَيْضَاءَ وقَالَ لَهُ خُذِ الرَّايَةَ وامْضِ بِهَا فَجَبْرَئِيلُ مَعَكَ والنَّصْرُ أَمَامَكَ والرُّعْبُ مَبْثُوثٌ فِي صُدُورِ الْقَوْمِ واعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّهُمْ يَجِدُونَ فِي كِتَابِهِمْ أَنَّ الَّذِي يُدَمِّرُ عَلَيْهِمُ اسْمُهُ إِلْيَا فَإِذَا لَقِيتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِيٌّ فَإِنَّهُمْ يُخْذَلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام فَمَضَيْتُ بِهَا حَتَّى أَتَيْتُ الْحُصُونَ فَخَرَجَ مَرْحَبٌ وعَلَيْهِ مِغْفَرٌ وحَجَرٌ قَدْ ثَقَبَهُ مِثْلَ الْبَيْضَةِ عَلَى رَأْسِهِ وهُوَ
يَرْتَجِزُ ويَقُولُ
قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبٌ شَاكٍ سِلَاحِي بَطَلٌ مُجَرَّبٌ
فَقُلْتُ
أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةً لَيْثٌ لِغَابَاتٍ شَدِيدٌ قَسْوَرَةٌ
أَكِيلُكُمْ بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَةِ
فَاخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَيْنِ فَبَدَرْتُهُ فَضَرَبْتُهُ فَقَدَدْتُ الْحَجَرَ والْمِغْفَرَ ورَأْسَهُ حَتَّى وَقَعَ السَّيْفُ فِي أَضْرَاسِهِ فَخَرَّ صَرِيعاً.
وَ جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَمَّا قَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حِبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْقَوْمِ غُلِبْتُمْ ومَا أُنْزِلَ عَلَى مُوسَى فَدَخَلَ قُلُوبَهُمْ مِنَ الرُّعْبِ مَا لَمْ يُمْكِنْهُمْ مَعَهُ الِاسْتِيطَانُ بِهِ. وَ لَمَّا قَتَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَرْحَباً رَجَعَ مَنْ كَانَ مَعَهُ وأَغْلَقُوا بَابَ الْحِصْنِ عَلَيْهِمْ دُونَهُ فَصَارَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَيْهِ فَعَالَجَهُ حَتَّى فَتَحَهُ وأَكْثَرُ النَّاسِ مِنْ جَانِبِ الْخَنْدَقِ لَمْ يَعْبُرُوا مَعَهُ فَأَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ الْحِصْنِ فَجَعَلَهُ عَلَى الْخَنْدَقِ جِسْراً لَهُمْ حَتَّى عَبَرُوا فَظَفِرُوا بِالْحِصْنِ ونَالُوا الْغَنَائِمَ. فَلَمَّا انْصَرَفُوا مِنَ الْحُصُونِ أَخَذَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيُمْنَاهُ فَدَحَا بِهِ أَذْرُعاً مِنَ الْأَرْضِ وكَانَ الْبَابُ يُغْلِقُهُ عِشْرُونَ رَجُلًا مِنْهُمْ.
وَ لَمَّا فَتَحَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام الْحِصْنَ وقَتَلَ مَرْحَباً وأَغْنَمَ اللَّهُ الْمُسْلِمِينَ أَمْوَالَهُمْ اسْتَأْذَنَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يَقُولَ شِعْراً فَقَالَ لَهُ قُلْ فَأَنْشَأَ يَقُولُ
وَ كَانَ عَلِيٌّ أَرْمَدَ الْعَيْنِ يَبْتَغِي دَوَاءً فَلَمَّا لَمْ يُحِسَّ مُدَاوِياً
شَفَاهُ رَسُولُ اللَّهِ مِنْهُ بِتَفْلَةٍ فَبُورِكَ مَرْقِيّاً وبُورِكَ رَاقِياً
وَ قَالَ سَأُعْطِي الرَّايَةَ الْيَوْمَ صَارِماً كَمِيّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوَالِياً «
يُحِبُّ إِلَهِي وعَ الْإِلَهُ يُحِبُّهُ بِهِ يَفْتَحُ اللَّهُ الْحُصُونَ الْأَوَابِيَا
فَأَصْفَى بِهَا دُونَ الْبَرِيَّةِ كُلِّهَا عَلِيّاً وسَمَّاهُ الْوَزِيرَ الْمُؤَاخِيَا
يحيى بن محمد ازدى (به سند خود) از عبد الملك بن هشام، و محمد بن اسحاق و ديگر از نويسندگان حديث كرده كه گفتهاند: هنگامى كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزديك به خيبر شد، به مردم فرمود: درنگ كنيد، مردمان ايستادند پس دستهاى خويش بسوى آسمان بلند كرده گفت: بار خدايا اى پروردگار هفت آسمان و آنچه بر آن سايه افكنده، و اى پروردگار هفت زمين و آنچه بر خود گرفته، و اى پروردگار شياطين و آنچه گمراه كردهاند، از تو خير و نيكوئى اين قريه و آنچه در آن است درخواست كنم، و از شر و بدى آن بتو پناه برم (اين دعا را خواند) سپس زير درختى همان جا فرود آمد و آنجا منزل كرد و ما نيز آن روز و فردا را تا نيمه آن بوديم، چون نيمه روز شد منادى رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرياد زد (و مردمان را پيش او خواند) گرد او جمع شديم ديديم مردى نزد حضرت نشسته است، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: من در خواب بودم كه اين مرد بيامد و شمشير مرا از نيام دركشيد و بمن گفت: اى محمد كيست كه امروز تو را از من نگهدارد؟
گفتم: خدا مرا از دست تو نگهدارى كند، (اين را كه گفتم) شمشير را در نيام كرده و چنانچه مىبينيد نشست و هيچ جنبشى نكند.
ما عرض كرديم: اى رسول خدا شايد در عقل و خرد او چيزى باشد (و از نظر عقل ناقص باشد)؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: آرى او را واگذاريد سپس او را رها ساخته دنبالش نكرد.
و آن حضرت زياده از بيست روز خيبر را محاصره كرد و در اين مدت پرچم جنگ به دست على عليه السّلام بود تا اينكه درد چشمى به او عارض شد كه از ادامه جنگ ناتوانش كرد، در اين مدت مسلمانان با يهود در گوشه و كنار قلعه جنگ و گريز داشتند، تا اينكه يكى از روزها در قلعه را باز كردند، و پيش از آن دور تا دور قلعه را خندق و گودال كنده بودند، پس مرحب با مردان خود (كه با او بودند) از قلعه بيرون تاخت و براى جنگ خود را آماده ساخت، رسول خدا صلي الله عليه وآله ابا بكر را خواند و به او فرمود: پرچم جنگ را به دست گير (و بجنگ اينان برو) ابو بكر پرچم را بدست گرفته و با گروهى از مهاجرين بميدان جنگ رفت ولى كارى از پيش نبرده بازگشت و آنان را كه همراهش بودند سرزنش مىكرد، و آنها نيز او را سرزنش ميكردند (و هر كدام گناه را بگردن ديگرى ميانداخت) چون فردا شد عمر پيش آمد و كار جنگ را بعهده گرفت و پرچم بدست گرفته به ميدان آمد، و پس از اينكه اندكى راه رفت بازگشت و همراهان خويش را بترس از دشمن متهم مىساخت، و آنها او را ترسو ميخواندند، پيغمبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اين پرچم بدست آنكه بايد باشد نبود، على بن ابى طالب را پيش من آوريد عرض شد: او گرفتار درد چشم است؟ فرمود:
او را به من نشان دهيد تا مردى را ببينيد كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، اين پرچم را بسزا بگيرد و نگريزد، پس دست على عليه السلام را (كه درد چشم داشت و نميتوانست چشم خود را باز كند) بگرفتند و او را نزد آن حضرت (صلي الله عليه وآله) آوردند، و پيغمبر (صلي الله عليه وآله) باو فرمود: يا على از چه چيز شكوه دارى (و ناراحتيت چيست)؟ عرض كرد: بدرد چشمى گرفتار شدهام كه جايى را نمىبينم، و دردسرى نيز دچار شدهام، فرمود: بنشين و سرت را در دامان من بگذار، على عليه السلام چنان كرد، پيغمبر (صلي الله عليه وآله) براى او دعا كرد و با دست مباركش كمى از آب دهان خويش برگرفت و بر چشم و سر او ماليد، پس چشمان على عليه السلام باز شد و درد سرش آرام شد، و در دعائى كه براى او كرد اين بود كه گفت: بار خدايا او را از گرما و سرما نگهدارى فرما، سپس پرچم جنگ كه پرچم سفيدى بود باو داده فرمود: اين پرچم را بگير و برو كه جبرئيل همراه تو است، و يارى در پيش رويت، و ترس از تو در دلهاى دشمنان جايگير شده، و اى على بدان كه اينان در كتاب خويش (تورات يا كتاب ديگرى كه نزد آنان بوده) ديدهاند كه نابودكننده آنان كسى است كه نامش «ايليا» است، پس همين كه تو آنان را ديدار كردى بگو: من على هستم، كه ان شاء اللَّه تعالى آنها (پس از شنيدن اين نام) مخذول گردند (و از بين بروند) امير المؤمنين عليه السلام فرمود: من پرچم را بدست گرفته براه افتادم تا اينكه بپاى قلعه خيبر رسيدم، پس مرحب بيرون تاخت و كُله خودى بر سر داشت و روى آن سنگى بشكل كله خود كه پائين آن را سوراخ كرده بود نيز بر سر داشت، و رجزى هم ميخواند و ميگفت:مردم خيبر ميدانند كه منم مرحب كه در اسلحه و افزار جنگم بران، و خود پهلوانى با تجربه و آزمايش شدهام.
من در پاسخش گفتم:
منم آن كس كه مادرم مرا حيدره ناميده و چون شيران بيشهاى هستم كه خشم و قهرش سخت است شما را با شمشيرى ميسنجم مانند سنجيدن با سندره (و سندره نام پيمانه بسيار بزرگى است كه گنجايش زيادى دارد، و اين فرمايش كنايه از آنست كه من با يك دست همه شما را حريف هستم).
و دو ضربت ميان ما رد و بدل شد، و من پيش دستى كرده ضربتى بر او زدم كه آن سنگ و كُله خود و سرش را بدو نيم كرد و شمشير به دندانهاى او رسيد، و برو به زمين افتاد.
و در حديث آمده كه هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: منم على بن ابى طالب، يكى از كاهنان (و پيشوايان روحانى آنان) بدانها گفت: سوگند بآنچه بر موسى فرود آمد كه شكست خورديد، پس (از اين سخن) چنان ترسى در دل ايشان افتاد كه ديگر نتوانستند خوددارى كنند، و چون على عليه السّلام مرحب را بكشت آنان كه همراه او بودند به قلعه بازگشتند و در را بروى خود بستند، پس چون على عليه السّلام بدان سو رفت به تدبيرى كه ميدانست آن در را گشود، و بيشتر مردمان در آن سوى خندق بودند و نتوانسته بودند از آن بگذرند، پس على عليه السّلام آن در را كند و بروى خندق گذارده و آن را پلى ساخت كه از آن بگذرند، مسلمانان گذشته و قلعه را بگرفتند، و از غنيمتهاى آنجا بهرهمند گشتند، و چون از قلعه بازگشتند على عليه السّلام آن در را كه بيست تن با كمك يك ديگر مىبستند بدست راست خود بر گرفت و چندين متر پرتاب كرد.
و چون على عليه السلام آن قلعه را گشود، و مرحب را بكشت و اموال يهود را خداوند بهره مسلمانان كرد حسان بن ثابت انصارى (شاعر) از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اجازه خواست كه در اين باره شعرى بگويد، حضرت باو فرمود: بگو، پس حسان اين اشعار را انشاء كرد:
على را چشم درد مىكرد و دارو مىجست اما داروئى نيافت، رسول خدا او را به آب دهن شفا داد، پس چه فرخنده بيمار و چه مبارك طبيبى و فرمود: فردا علم را به مردى ميدهم پهلوانى چون تيغ بران و دوستدار پيامبر خدا است، او خداى مرا دوست ميدارد و خدا او را دوست ميدارد؛ و اين دژهاى نگشودنى را با دست او ميگشايد، پس على را بدين فخر برگزيد از همه مردم و او را برادر و وزير خود خوان
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ج1، ص124 ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.
روايت سوم
همچنين شيخ مفيد در روايتي ديگر نقل ميكند:
قَدْ رَوَى أَصْحَابُ الْآثَارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ لَمَّا عَالَجْتُ بَابَ خَيْبَرَ جَعَلْتُهُ مِجَنّاً لِي وَقَاتَلْتُ الْقَوْمَ فَلَمَّا أَخْزَاهُمُ اللَّهُ وَضَعْتُ الْبَابَ عَلَى حِصْنِهِمْ طَرِيقاً ثُمَّ رَمَيْتُ بِهِ فِي خَنْدَقِهِمْ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ لَقَدْ حَمَلْتَ مِنْهُ ثِقْلًا فَقَالَ مَا كَانَ إِلَّا مِثْلَ جُنَّتِيَ الَّتِي فِي يَدِي فِي غَيْرِ ذَلِكَ الْمَقَامِ.
مورّخين از حسن بن صالح (به سندش) از أبى عبد اللَّه جدلى روايت كردهاند كه گفت: از امير المؤمنين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: چون چاره در خيبر را كرده و آن را كندم، سپر خود ساخته و با آن جنگ كردم تا آنگاه كه خداى تعالى آنان را شكست داد آن در را راه (آمد و شد) ساختم، و سپس آن را در ميان خندق انداختم، مردى بآن حضرت عرض كرد: از برداشتن آن در سنگينى بسيارى احساس نمودى؟ فرمود: زيادتر از سنگينى سپرى كه در جاهاى ديگر بدست ميگرفتم نبود،
وي در ادامه گويد:
وَ ذَكَرَ أَصْحَابُ السِّيَرِ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ لَمَّا انْصَرَفُوا مِنْ خَيْبَرَ رَامُوا حَمْلَ الْبَابِ فَلَمْ يُقِلَّهُ مِنْهُمْ إِلَّا سَبْعُونَ رَجُلًا.
تاريخ نويسان ياد آور شدهاند كه آنگاه كه مسلمانان از خيبر بازگشتند خواستند آن در را بردارند و كمتر از هفتاد نفر كه به يكديگر كمك كردند نتوانستند آن در را از جاى بردارند.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ج1، ص128 ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.
الإربلي، أبو الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، - ج2، ص215،ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، 1405هـ ـ 1985م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج21، ص17، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
روايت چهارم
طبرسي روايتي را از امام باقر عليه السلام اين چنين نقل ميكند:
قَالَ أَبَانٌ وحَدَّثَنِي زُرَارَةُ قَالَ قَالَ الْبَاقِرُ عليه السلام انْتَهَى إِلَى بَابِ الْحِصْنِ وقَدْ أُغْلِقَ فِي وَجْهِهِ فَاجْتَذَبَهُ اجْتِذَاباً وتَتَرَّسَ بِهِ ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى ظَهْرِهِ وَاقْتَحَمَ الْحِصْنَ اقْتِحَاماً واقْتَحَمَ الْمُسْلِمُونَ والْبَابُ عَلَى ظَهْرِهِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَقِيَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنَ النَّاسِ تَحْتَ الْبَابِ أَشَدَّ مِمَّا لَقِيَ مِنَ الْبَابِ ثُمَّ رَمَى بِالْبَابِ رَمْياً وخَرَجَ الْبَشِيرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ، صأَنَّ عَلِيّاً دَخَلَ الْحِصْنَ فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ فَخَرَجَ عَلِيٌّ يَتَلَقَّاهُ فَقَالَ قَدْ بَلَغَنِي نَبَؤُكَ الْمَشْكُورُ وصَنِيعُكَ الْمَذْكُورُ قَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْكَ ورَضِيتُ أَنَا عَنْكَ فَبَكَى عَلِيٌّ عليه السلام فَقَالَ لَهُ مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ قَالَ فَرَحاً بِأَنَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ عَنِّي رَاضِيَانِ قَالَ وأَخَذَ عَلِيٌّ فِيمَنْ أَخَذَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ فَدَعَا بِلَالًا فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وقَالَ لَهُ لَا تَضَعْهَا إِلَّا فِي يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَرَى فِيهَا رَأْيَهُ فَأَخْرَجَهَا بِلَالٌ ومَرَّ بِهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ عَلَى الْقَتْلَى وقَدْ كَادَتْ تَذْهَبُ رُوحُهَا جَزَعاً فَقَالَ أَنُزِعَتْ مِنْكَ الرَّحْمَةُ يَا بِلَالُ ثُمَّ اصْطَفَاهَا، صلِنَفْسِهِ ثُمَّ أَعْتَقَهَا وتَزَوَّجَهَا قَالَ فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ، صمِنْ خَيْبَرَ عَقَدَ لِوَاءً ثُمَّ قَالَ مَنْ يَقُومُ فَيَأْخُذُهُ بِحَقِّهِ وهُوَ يُرِيدُ أَنْ يَبْعَثَ بِهِ إِلَى حَوَائِطِ فَدَكٍ فَقَامَ الزُّبَيْرُ إِلَيْهِ فَقَالَ أَنَا فَقَالَ لَهُ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ سَعْدٌ فَقَالَ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ قُمْ إِلَيْهِ فَخُذْهُ فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إِلَى فَدَكٍ فَصَالَحَهُمْ عَلَى أَنْ يَحْقِنَ دِمَاءَهُمْ فَكَانَتْ حَوَائِطُ فَدَكٍ لِرَسُولِ اللَّهِ خَاصّاً خَالِصاً فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُؤْتِيَ ذَوِي الْقُرْبَى حَقَّهُ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ ومَنْ قَرَابَاتِي ومَا حَقُّهَا قَالَ فَاطِمَةُ فَأَعْطِهَا حَوَائِطَ فَدَكٍ ومَا لِلَّهِ ولِرَسُولِهِ فِيهَا فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ، صفَاطِمَةَ عليه السلام وَ كَتَبَ لَهَا كِتَاباً جَاءَتْ بِهِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ وقَالَتْ هَذَا كِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ، صلِي ولِابْنَيَّ قَالَ ولَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ، صخَيْبَرَ أَتَاهُ الْبَشِيرُ بِقُدُومِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وأَصْحَابِهِ مِنَ الْحَبَشَةِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَالَ مَا أَدْرِي بِأَيِّهِمَا أُسَرُّ بِفَتْحِ خَيْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَر
زراره گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام به طرف حصن يهودان پيش رفتند، و آنان در قلعه را بروى آن جناب بسته بودند، علي عليه السّلام در حصار را از جاى كندند، و براى خود سپر قرار دادند، و بعد او را پشت گرفتند تا مسلمانها از روى آن عبور كنند.
حضرت باقر سلام اللَّه عليه فرمود: به خداوند قسم علي بن ابى طالب از سنگينى در كه به پشت آن جناب فشار آورده بود عبور و مرور مردم را احساس نميكرد پس از اينكه مسلمين از روى در عبور كردند و داخل قلعه شدند امير المؤمنين عليه السّلام در را دور انداخت، و در اين وقت به حضرت رسول صلي الله عليه و اله مژده آوردند كه علي بن ابى طالب عليه السلام قلعههاى يهوديان را گشود و اينك داخل حصن شده است.
در اين هنگام حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله به طرف حصار تشريف فرما شدند علي بن ابى طالب عليه السلام از آن جناب استقبال كرد، پيغمبر فرمود: كارهاى پسنديده شما را به من رسانيدند، اينك خداوند و من از شما راضى هستيم، هنگامى كه امير المؤمنين اين سخن را شنيدند گريه كردند، پيغمبر فرمود: چرا گريه ميكنى؟ عرض كرد:
از رضايت خدا و رسول گريه شوق مرا فرا گرفته است و خوشوقت هستم كه عمل من در پيشگاه پروردگار مورد قبول واقع گرديده.
علي بن ابى طالب عليه السّلام در جنگ خيبر صفيه دختر حيى بن اخطب را به اسارت گرفتند، و او را به بلال حبشي سپردند و فرمودند: صفيه را خدمت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ببريد تا در باره وى تصميم بگيرد، بلال صفيه را از ميدان جنگ و كنار كشتهها عبور داد، هنگامى كه چشم او به كشتهشدگان افتاد از فرط اندوه نزديك شد قالب تهى كند، پيغمبر به بلال فرمود: مگر رحم در دل شما نبود كه صفيه را از ميدان جنگ عبور دادى؟!، پس از اين پيغمبر صفيه را آزاد كرد و سپس با وى ازدواج نمود.
ابان گويد: هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از امر خيبر فارغ شدند، پرچمى را برافراشتند تا عدهاى را براى تصرف باغهاى فدك بفرستند، پس از عقد لواء فرمود:
كدام يك از شما حاضريد اين پرچم را در دست گيريد و مأموريت را به خوبى انجام دهيد، زبير بن عوام بپا خواست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! من امر شما را اطاعت ميكنم، حضرت فرمود: شما بنشينيد اين مأموريت از عهده شما خارج است.
بعد از اين سعد به پا خواست و خود را براى در دست گرفتن پرچم آماده ساخت، پيغمبر فرمود: شما نيز توقف كنيد زيرا انجام اين كار از عهده شما هم بيرون است، در اين هنگام حضرت رسول روى خود را به طرف على بن ابى طالب آورد و فرمود: برخيزيد و اين پرچم را در دست گيريد، و به طرف فدك حركت كنيد.
امير المؤمنين عليه السّلام طبق فرمان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به طرف فدك حركت كردند و با مردم آن محل صلح و معاهده بستند كه: باغهاى فدك براى پيغمبر باشد و در مقابل، جان آنها از طرف مسلمين تأمين گردد و كسى به آنان صدمه و آزار نرساند، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و به پيغمبر گفت: خداوند به شما امر ميكند كه حقوق خويشاوندان خود را بدهيد، و آنها را از خود راضى كنيد.
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: يا جبرئيل خويشاوندان من كه هستند، و حقوق آنان چيست؟ گفت: مقصود از خويشاوند فاطمه است، اينك باغهاى فدك را به او بدهيد زيرا خدا و رسول در آن حقى ندارند، پيغمبر فاطمه را طلبيد و كتبا فدك را به وى تسليم كرد، فاطمه عليها السّلام پس از وفات حضرت رسول نزد ابو بكر رفت و اين نامه را به وى ارائه داد و گفت: طبق اين نامه فدك مال من و فرزندان من بوده است، و شما عدوانا او را تصرف كردهايد.
ابان گويد: هنگامى كه پيغمبر از فتح خيبر فارغ شد، به وى مژده دادند كه جعفر بن ابى طالب و ياران او از حبشه آمدهاند، حضرت فرمود: امروز دو خوشحالي به من رسيده، يكى فتح خيبر و ديگرى آمدن جعفر بن ابى طالب.
الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، إعلام الورى بأعلام الهدى، - ج1، ص 208تحقيق و نشر: تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ـ قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125 تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،- ج21، ص22 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
روايت پنجم
ابن شهرآشوب در كتاب المناقب روايتي را چنين نقل ميكند:
أَبُو الْقَاسِمِ مَحْفُوظٌ الْبُسْتِيُّ فِي كِتَابِ الدَّرَجَاتِ- أَنَّهُ حَمَلَ بَعْدَ قَتْلِ مَرْحَبٍ عَلَيْهِمْ فَانْهَزَمُوا إِلَى الْحِصْنِ فَتَقَدَّمَ إِلَى بَابِ الْحِصْنِ وَضَبَطَ حَلْقَتَهُ وكَانَ وَزْنُهَا أَرْبَعِينَ مَنّاً وهَزَّ الْبَابَ فَارْتَعَدَ الْحِصْنُ بِأَجْمَعِهِ حَتَّى ظَنُّوا زَلْزَلَةً ثُمَّ هَزَّهُ أُخْرَى فَقَلَعَهُ ودَحَا بِهِ فِي الْهَوَاءِ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً.
ابوقاسم در كتاب الدرجات گويد: حضرت علي عليه السلام بعد از كشته شدن مرحب بر يهوديان حمله كرد كه آنها بر قلعه فرار كردند حضرت نزديك در قلعه شد و حلقه آن را گرفت و وزن اين در چهل من بود در را تكان داد كه در لرزيد تا آنجا كه گمان كردند زلزله شده است سپس بار ديگر در قلعه را تكان داد و آن را از جا بركند و به اندازه چهل ذراع به طرف آسمان پرتاب كرد.
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص280 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
روايت هفتم
ابن شهر آشوب در ادامه روايت قبلي روايتي ديگري را نيز چنين از ابو سعيد خدري نقل ميكند:
أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ وَهَزَّ حِصْنَ خَيْبَرَ حَتَّى قَالَتْ صَفِيَّةُ قَدْ كُنْتُ جَلَسْتُ عَلَى طَاقٍ كَمَا تَجْلِسُ الْعَرُوسُ فَوَقَعْتُ عَلَى وَجْهِي فَظَنَنْتُ الزَّلْزَلَةَ فَقِيلَ هَذَا عَلِيٌّ هَزَّ الْحِصْنَ يُرِيدُ أَنْ يَقْلَعَ الْبَاب
سعيد خدري گويد: حضرت علي عليه السلام در خيبر را چنان تكان داد كه صفيه گويد: من بر طاق همانند عروسان نشسته بودم كه به صورت بر زمين افتادم و گمان كردم كه زلزلهاي رخ داده است كه گفته شد اين علي عليه السلام بود كه در خيبر را تكان داد؛ زيرا قصد داشت كه در قلعه را از جا بكند.
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص280 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م
روايت هشتم
ابن مغازلي روايتي را از عبدالله بن عمر چنين نقل ميكند:
قال عبد الله بن عمر: ان رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) دفع الراية يوم خيبر إلى رجل من أصحابه فرجع منهزما فدفعها إلى آخر فرجع يجبن أصحابه، ويجبنوه قد رد الراية منهزما فقال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ): لأعطين الراية غدا رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله لا يرجع حتى يفتح الله على يديه، فلما أصبح قال: ادعوا لي عليا فقيل يا رسول الله هو رمد فقال: ادعوه فلما جاء تفل رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) في عينيه، فقال اللهم ادفع عنه الحر والبرد، ثم دفع الراية إليه فمضى وما رجع إلى رسول الله إلا بفتح خيبر، ثم قال اما إنه لما دنا من القموص اقبل أعداء الله من اليهود يرمونه بالنبل، والحجارة فحمل عليهم علي " عليه السلام " حتى دنا من الباب فثنا رجله، ثم نزل مغضبا إلى أصل عتبة الباب فاقتلعه ثم رمى به خلف ظهره أربعين ذراعا، قال ابن عمر: وما عجبنا من فتح الله خيبر على يدي علي " عليه السلام " ولكنا عجبنا من قلعه الباب ورميه خلفه أربعين ذراعا، ولقد تكلف حمله أربعون رجلا فما أطاقوه فأخبر النبي ( صلى الله عليه وآله ) بذلك فقال: والذي نفسي بيده لقد أعانه عليه أربعون ملكا.
عبد الله بن عمر مىگويد: پيامبر صلي الله عليه وآله روز جنگ خيبر، پرچم را به مردى از يارانش داد و او شكست خورده برگشت. آن را به يكى ديگر از يارانش داد. او هم در حالى برگشت كه يارانش را مىترساند و همراهانش هم او را بيم مىدادند و پرچم را باز آورد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمودند: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خداى و رسولش را دوست مىدارد و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند و او بر نمى- گردد تا خداوند به دستش فتح نصيب فرمايد، و چون فردا صبح شد پيامبر فرمود:
على را براى من فراخوانيد. گفته شد: او درد چشم است. فرمود او را بياوريد، و چون على (عليه السلام) آمد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) آب دهان خويش را در هر دو چشم او افكند و عرض كرد: پروردگارا! گرما و سرما (تب و لرز) را از او دفع فرماى. على عليه السلام حركت كرد و به سوى پيامبر (صلي الله عليه وآله) برنگشت مگر پس از فتح. گويد چون پيامبر او را فرستاد و على (عليه السلام) به دژ قموص (نام يكى از دژهاى استوار خيبر) نزديك شد، يهوديان- دشمنان خدا- شروع به تير باران و سنگ زدن به على عليه السلام كردند و او حمله كرد و خود را نزديك در رساند و جاى پاى خود را استوار كرد و خشمگين پياده شد و چهار چوبه در را گرفت و آن را از ريشه درآورد و به اندازه چهل ذراع پشت سر خويش انداخت. ابن عمر مىگويد: ما از فتح خيبر به دست على چندان تعجب نكرديم كه از كندن در و انداختن آن چهل ذراع دورتر. چهل مرد خواستند آن را از جاى خود تكان دهند و نتوانستند و چون اين خبر را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) دادند، فرمود: سوگند به كسى كه جان من در دست اوست، چهل فرشته بر آن كار او را مدد كردند.
النيسابوري، ابو علي محمد بن الفتال (الشهيد 508هـ)، روضة الواعظين، تحقيق: السيد محمد مهدى السيد حسن الخرسان، ناشر: منشورات الرضي ـ قم. روضة الواعظين - الفتال النيسابوري -، ص127
روايت نهم
شيخ مفيد در الارشاد چنين نقل ميكند:
وَ قَدْ ذَكَرَ ذَلِكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ فِيمَا رَوَاهُ عَنْ مَشِيخَتِهِ فَقَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِسْحَاقَ الْقَاضِي قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ حَمْزَةَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَرَامٍ عَنْ أَبِي عَتِيقٍ عَنِ ابْنَيْ جَابِرٍ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِيَّ، صدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فِي يَوْمِ خَيْبَرَ بَعْدَ أَنْ دَعَا لَهُ فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يُسْرِعُ الْمَسِيرَ وأَصْحَابُهُ يَقُولُونَ لَهُ ارْفُقْ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْحِصْنِ فَاجْتَذَبَ بَابَهُ فَأَلْقَاهُ بِالْأَرْضِ ثُمَّ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ مِنَّا سَبْعُونَ رَجُلًا وكَانَ جُهْدُهُمْ أَنْ أَعَادُوا الْبَابَ
و هذا مما خصه الله تعالى به من القوة وخرق به العادة وجعله علما معجزا كما قدمناه
جابر گويد روز جنگ خيبر، پيغمبر رايت فتح را بدست على عليه السلام داد و همان روز على عليه السلام را براى كمك به اسلام حضور خود دعوت كرد على عليه السلام براى انجام فرموده با سرعت بطرف خيبر حركت كرد و اصحاب او مىگفتند با تأنى حركت كن ليكن او توجهى نكرده كنار در آمد از جا كند و بر روى زمين انداخت پس از اين هفتاد نفر از ما كنار آن آمده شايد بتوانيم آن را بمحل خودش برگردانيم بزور توانستيم.
وي در ادامه گويد: اين عمل، ويژه على عليه السلام و معجزه آن جناب بوده است.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد،. ج1، ص333، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، - ج41، ص279تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
روايت دهم
شيخ صدوق رحمة الله روايتي را چنين نقل ميكند:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَقْرٍ الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا سُوَيْدُ بْنُ عَزِيزٍ الدِّمَشْقِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِيعَةَ عَنِ ابْنِ قُنْبُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ، صدَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً فَدَفَعَهَا إِلَى آخَرَ فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ ويُجَبِّنُونَهُ قَدْ رَدَّ الرَّايَةَ مُنْهَزِماً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ، صلَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ ورَسُولَهُ ويُحِبُّهُ اللَّهُ ورَسُولُهُ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ ادْعُوا إِلَيَّ عَلِيّاً فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ فَقَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا جَاءَ تَفَلَ رَسُولُ اللَّهِ، صفِي عَيْنَيْهِ وقَالَ اللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْهُ الْحَرَّ والْبَرْدَ ثُمَّ دَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ ومَضَى فَمَا رَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا بِفَتْحِ خَيْبَرَ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا دَنَا مِنَ الْغَمُوصِ أَقْبَلَ أَعْدَاءُ اللَّهِ مِنَ الْيَهُودِ يَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ والْحِجَارَةِ فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيٌّ عليه السلام حَتَّى دَنَا مِنَ الْبَابِ فَثَنَى رِجْلَهُ ثُمَّ نَزَلَ مُغْضَباً إِلَى أَصْلِ عَتَبَةِ الْبَابِ فَاقْتَلَعَهُ ثُمَّ رَمَى بِهِ خَلْفَ ظَهْرِهِ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً قَالَ ابْنُ عَمْرٍو مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَيْبَرَ عَلَى يَدَيْ عَلِيٍّ ولَكِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ ورَمْيِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً ولَقَدْ تَكَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ- فَأُخْبِرَ النَّبِيُّ، صبِذَلِكَ فَقَالَ والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ مَلَكاً
عبد اللَّه بن عمرو بن عاص گفت روز خيبر پيغمبر پرچم را به يكى از اصحابش داد و گريزان برگشت و ياران او را ميترسانيد و آنها وى را ترسو ميخواندند كه با پرچم شكست خورده برگشته، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود فردا پرچم را به مردى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند و برنگردد تا به دست او فتح شود صبح كه شد فرمود على را نزد من بخوانيد، گفتند يا رسول اللَّه چشمش درد ميكند گفت او را بخوانيد چون آمد پيغمبر آب دهانش را به چشمش زد و فرمود: خدايا گرما و سرما را از او بگردان و پرچم را به دست او داد و رفت و نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله برنگشت مگر با فتح خيبر ز
راوي گفت چون على به قلعه غموص نزديك شد دشمنان خدا از يهود او را به تير و سنگ ميزدند و او پيش ميرفت تا خود را به در قلعه رسانيد و خشمناك پا از ركاب تهى كرد و پياده شد و عتبه در را گرفت و آن را از جا كند و چهل ذراع پشت سر خود پرتاب كرد ابن عمر گفت ما از اينكه خدا قلعه را به دست على گشود تعجب نكرديم و از اين در عجب شديم كه چگونه در را كند و چهل ذراع پشت سر انداخت با اينكه چهل مرد خواستند او را بردارند و نتوانستند، پيغمبر از سر آن خبر داد و فرمود چهل فرشته با او در كندن در كمك كردند
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي،ص 602، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
روايت يازدهم
تميمي مغربي روايت طولاني را از سعد نقل كرده و گويد:
الأعمش، باسناده، عن سعد بن أبي وقاص.... ودفع الراية إليه، فخرج يمشي كأنه أسد، ففتح اللّه عليه خيبر، ثم حمل باب المدينة حتى وضعه ناحية، فاجتمع عليه بعد ذلك سبعون رجلا، فلم يقدروا أن يحملوه...
سعد گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله پرچم را داد به دست حضرت علي عليه السلام حضرت مانند شيري خارج شد و خيبر را فتح كرد سپس در شهر را برداشت و در گوشه اي گذاشت بعد از آن هفتاد نفر جمع شدند تا بتوانند در را حركت بدهند كه نتوانستند
التميمي المغربي، أبي حنيفة النعمان بن محمد (متوفاى363 هـ)، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج2 ص195، تحقيق: السيد محمد الحسيني الجلالي، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الثانية، 1414 هـ.
روايت دوازدهم
ابن شهر آشوب روايتي را از ابو رافع چنين نقل ميكند:
تاريخ الطبري قال أبو رافع: سقط من شماله ترسه فقلع بعض أبوابه وتترس بها فلما فرغ عجز خلق كثير عن تحريكها
ابو رافع گويد: سپر حضرت علي عليه السلام از دست چپش افتاد تا اينكه حضرت برخي از درهاي قلعه را كند و به جاي سپر استفاده كرد زماني كه از جنگ فارغ شد خلق كثيري از حركت دادن آن عاجز شدند.
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص126، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص281، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
حديث سيزدهم
روايتي را محمد بن سليمان كوفي در كتاب مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام چنين نقل كرده است:
محمد بن سليمان قال: حدثنا عثمان بن محمد بن الألثغ قال: حدثنا جعفر بن مسلم السراج قال: حدثنا يحيى بن الحسن الحريري القزاز قال: حدثنا علي بن عياش عن ليث:
عن أبي جعفر محمد بن علي قال: لما أقبل علي على أهل خيبر أمر بالباب يقلع ثم احتمله على ظهره فكان جسر الناس يعبرون عليه إلى ذلك الجانب قال: فوضعه فأمر عشرة أن يحملوه فلم يطيقوه قال: ثم أمر عشرين أن يحملوه فلم يطيقوه قال ثم أمر ثلاثين، فلم يطيقوه قال: ثم أمر أربعين فحملوه.
امام باقر عليه السلام ميفرمايد: زماني كه علي در مقابل اهل خيبر قرار گرفت امر كرد به در كه كنده شود سپس در را برداشت و برپشتش گذاشت و به عنوان پلي قرار داد تا مردم به آن طرف بروند حضرت فرمود: علي عليه السلام در را برزمين گذاشت و به ده نفر دستور داد كه در را بلند كنند اما نتوانستند سپس به بيست نفر فرمود برداريد باز نتوانستند به سي نفر امر كرد باز نتوانستد سپس به چهل نفر دستور داد كه حمل كردند.
الكوفي القاضي، محمد بن سليمان (متوفاى حدود300هـ)، مناقب الامام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام،ج2، 562، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، ناشر: مجمع إحياء الثقافة الاسلامية ـ قم، الطبعة: الأولى، 1412هـ
حديث چهاردهم
طبرسي روايتي را نقل ميكند كه حضرت علي عليه السلام در روز شوري به جريان كندن در خيبر احتجاج كردند:
رَوَى عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عَلَيْهِ وعَلَى آبَائِهِ السَّلَامُ......قَالَ قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ احْتَمَلَ بَابَ خَيْبَرَ حِينَ فَتَحَهَا فَمَشَى بِهِ مِائَةَ ذِرَاعٍ ثُمَّ عَالَجَهُ بَعْدَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَلَمْ يُطِيقُوهُ، غَيْرِي؟!. قَالُوا: لا...
حضرت علي عليه السلام فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسى در ميان شما هست كه درب خيبر را يك صد ذرع حمل نموده و پس از فتح قلاع خيبر چهل نفر هم نتوانند آن را بدوش كشند؟ گفتند: نه.
الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب (متوفاى 548هـ)، الاحتجاج، ص205، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.
وزن و اندازه در خيبر چقدر بوده است؟
يعقوبي درباره سنگيني و ضخامت در خيبر كه توسط حضرت علي عليه السلام كنده شد، مينويسد:
ثم كانت وقعة خيبر في أول سنة 7 ففتح حصونهم وهي ستة حصون السلالم والقموص والنطاة والقصارة والشق والمربطة وفيها عشرون ألف مقاتل ففتحها حصنا حصنا فقتل المقاتلة وسبى الذرية وكان القموص من أشدها وأمنعها وهو الحصن الذي كان فيه مرحب بن الحارث اليهودي فقال رسول الله لأدفعن الراية غدا إن شاء الله إلى رجل كرار غير فرار يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله لا ينصرف حتى يفتح الله على يده فدفعها إلي علي فقتل مرحبا اليهودي واقتلع باب الحصن وكان حجارة طوله أربع أذرع في عرض ذراعين في سمك ذراع فرمى به علي بن أبي طالب خلفه ودخل الحصن ودخله المسلمون
دژ قموص از نفوذ ناپذيرترين و استوارترين دژهاى خيبر، و همان دژى است كه مرحب در آن بود.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «فردا پرچم را به مردى حملهكننده و بىگريز مىدهم كه خدا و پيامبرش را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند. بازنمىگردد تا آنگاه كه خداوند قلعه را برايش بگشايد.» و پرچم را به على (عليه السلام) سپرد و او مرحب را كشت و در قلعه را كه سنگى به درازاى چهار ذراع و پهناى دو ذراع و ضخامت يك ذراع بود از جاى كند و به پشتسر خود افكند و به همراه مسلمانان وارد قلعه شد. همچنين ابو الفداء در تاريخش تصريح مىكند كه على همان كسى است كه مرحب را كشت، و داستان سپر قرار دادن در قلعه توسط آن حضرت را حكايت نموده است.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص56، ناشر: دار صادر – بيروت
محمد جريرطبري نيز درباره اندازه در قلعه خيبرگويد:
حمل باب خيبر بشماله وهو أربعة أذرع في خمسة أشبار في أربعة أصابع عمقا، حجرا صلدا دور ثمانية، فأثر فيه بأصابعه، وحمله بغير مقبض! ثمّ ترس به، وضارب الأقران بسيفه حتّى هجم عليهم، ثمّ زجّه من ورائه أربعين ذراعا، فاجتمع عليه قسامة حتّى أزالوه عن مكانه!.
علي عليه السلام در خيبر را با دست چپش بلند كرد كه چهار زراع در پنج وجب كه عمقش چهار انگشت بود سنگ سختي بود كه اثر انگشت در آن ماند و آن سنگ را كه دستگيره نداشت حمل ميكرد سپس سپر قرار داده و با شمشيرش پهلوانان را ميزد كه و بر آنها هجوم ميبرد سپس در قلعه را به اندازه چهل زراع به پشت سرش پرت كرد عده زيادي جمع شدند تا آن در را از جايش حركت بدهند.
الطبري،محمد بن جرير الطبري ( الشيعي قرن 4 )، المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: 328 تحقيق: الشيخ أحمد المحمودي، چاپخانه: سلمان الفارسي - قم سال چاپ: 1415 چاپ: الأولى المحققة
در سنگيني در خيبر همين بس كه هفتاد و يا چهل نفر نتوانستند آن را حركت بدهند همچنانكه در روايات فوق به آن اشاره شده و در برخي روايات تصريح شده بود كه جمع كثيري جمع شدند؛ ولي باز نتوانستند در را جابجا كنند.
كندن در خيبر با قدرت بشري چگونه امكان داشت؟
از آنجا كه در خيبر سنگين بوده و تا هفتاد نفر نميتوانستند آن را جابجا، پس حضرت علي عليه السلام با چه قوت و قدرتي به تنهايي توانست آن در سنگين قلعه خيبر را از جا بكند و تا چهل ذراع به پشتسرش پرتاب كند؟
الف: قوت الهي
مطلب اول در اين خصوص همچنان كه خود حضرت علي عليه السلان به آن اذعان ميكند، اين است كه ايشان با قدرت الهي و رباني توانست آن در سنگي را بلند بكند.
فخر رازي در اينباره گويد:
قال علي بن أبي طالب كرم الله وجهه: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولكن بقوة ربانية. وذلك لأن علياً كرم الله وجهه في ذلك الوقت انقطع نظره عن عالم الأجساد وأشرقت الملائكة بأنوار عالم الكبرياء فتقوى روحه وتشبه بجواهر الأرواح الملكية وتلألأت فيه أضواء عالم القدس والعظمة فلا جرم حصل له من القدرة ما قدر بها على ما لم يقدر عليه غيره وكذلك العبد إذا واظب على الطاعات بلغ إلى المقام الذي يقول الله كنت له سمعاً وبصراً فإذا صار نور جلال الله سمعاً له سمع القريب والبعيد وإذا صار ذلك النور بصراً له رأى القريب والبعيد وإذا صار ذلك النور يداً له قدر على التصرف في الصعب والسهل والبعيد والقريب
علىّ بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «سوگند به خدا كه من در خيبر را به قوّه جسمانى نكندم بلكه به قوّه ربّانى از جاى برآوردم». و علّت اين امر آن است كه على عليه السلام در آن وقت نظرش از عالم اجسام و طبع و طبيعت منقطع و جدا بود و فرشتگان عالم كبريا و عظمت خدا از نور جلال و عظمت در دل او افاضه كرده بودند، بنابراين روحش به قواى ملكوتى قوّت گرفت و شباهت به آن حقايق و جواهر ارواح عالم ملكوت پيدا كرد و نورهاى شديد عالم قدس و عظمت در وجود او درخشان و متلألأ شد، بنابراين چنان قدرت و قوّتى در او طلوع كرد كه در خيبر (را كه چهل و چهار نفر نتوانستند از زمين بردارند او به يك ضربه كند و پرتاب كرد و پل براى عبور لشگر به داخل قلعه خيبر قرار داد، و آن) را چنان از جا بركند كه ديگران ابدا چنين قدرتى در آنها ديده نشد». تا اينجا كلام رازى را نقل كرديم.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج21، ص77 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
الشهرستاني، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاى548هـ)، الملل والنحل، ج1، ص152تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1404هـ.
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص418تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.
العيدروسي، عبد القادر بن شيخ بن عبد الله الوفاة: 1037، تاريخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج1، ص81 دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405، الطبعة: الأولى
ايجي نيز اين مساله را به عنوان يكي از ادله شيعه براي خلافت حضرت علي عليه السلام مطرح كرده و به آن اشكالي نميگيرد:
مزيد قوته حتى قلع باب خيبر بيده وقال « ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية لكن بقوة إلهية »
قدرت آن حضرت چنان زياد بود كه در خيبر را با دست خود از جا كند و گفت: من در خيبر را با قوت جسماني نكندم: بلكه با قوت الهي كندم
الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص628 تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
ابن ابي الحديد نيزمينويسد:
ونحو قول علي: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية، بل بقوة إلهية،
حضرت علي عليه السلام فرمود: بخدا قسم در خيبر را نه با قوت بدن بلكه با قدرت الهي از جا كندم.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
وي در جاي ديگر نيز مينويسد:
والله ما قلعت باب خيبر، ودكدكت حصن يهود بقوة جسمانية بل بقوة إلهية.
به خدا قسم در خيبر را با قدرت جسماني نكنده و قلعه خيبر را فرو نريختم بلكه با قوت الهي انجام دادم
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج20، ص169، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
ذهبي در كتاب المنتهي الاعتدال اين روايت را از پيامبر صلي الله عليه و آله چنين نقل ميكند:
وقال صلى الله عليه وسلم ما اقتلعه بقوة جسمانية بل بقوة ربانية
أبو عبد الله محمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، المنتقى من منهاج الاعتدال في نقض كلام أهل الرفض والاعتزال، ج1، ص518 تحقيق: محب الدين الخطيب دارالنشر:
قطب راوندي روايتي را از حضرت علي عليه السلام در اينباره چنين نقل ميكند:
قَوْلُهُ عليه السلام وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَفِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ ولَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ واجْتِهَادٍ وكَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ ومُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ واللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ ولَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ ونَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّة
على- عليه السّلام- فرمود: بدان كه امام شما از دنيا به دو لباس كهنه اكتفا كرده و شدت گرسنگى خود را با دو قرص نان برطرف نموده و در طول سال، گوشت نمىخورد مگر در عيد قربان. و شما اين كار را نمىتوانيد بكنيد، پس مرا با ورع و اجتهاد كمك كنيد. مثل اينكه كسى مىگويد: اگر غذاى على بن ابى طالب- عليه السّلام- اين گونه باشد پس از ضعف، نمىتواند با پهلوانان مبارزه كند و با شجاعان مقابله نمايد! به خدا سوگند! من در خيبر را با قدرت جسمانى و تحرك غذايى، از جا نكندم. بلكه من به قوه ملكى و روحى كه به نور پروردگارش، روشن است تأييد شدم
الراوندي، قطب الدين (متوفاى573هـ)، الخرائج والجرائح، تحقيق ونشر مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ
شيخ صدوق نيز در اينباره چنين نقل ميكند:
فَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فِي رِسَالَتِهِ إِلَى سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ رَحِمَهُ اللَّهُ واللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ ورَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ ولَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ ونَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وأَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ واللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ ولَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ ومَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ- حَدَّثَنِي بِذَلِكَ وبِجَمِيعِ الرِّسَالَةِ الَّتِي فِيهَا هَذَا الْفَصْلُ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِيُّ عَنْ أَبِي بَكْرٍ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْحَبَّالِ الطَّبَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْخَشَّابُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مِحْصَنٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع.
روايت شده كه امير المؤمنين در ضمن نامه خود سهل بن حنيف نوشت من در خيبر را به تواناى تنى و نيروى غذائى نكندم و چهل ذراع به عقب نينداختم؛ بلكه از قدرت ملكوتى و جان خدا پروردهاى كمك گرفتم. من پرتوي از نور احمد هستم، به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من همدست شوند از آنها نگريزم و اگر فرصت به دست آيد همه را گردن زنم هر كه از من نهراسد مرگش گريبانگير است و دلش در پيشامدها برجا است. و حديث كرد من را با اين مطلب و به تمام رسالهاي كه اين فضل نيز در آن است، علي بن احمد بن موسي.....
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي، ص604 تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،- ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص78 تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
همچنين ديلمي نيز روايتي را به اين مضمون نقل ميكند:
وقال عليه السلام والله ما قعلت باب خيبر بقوة جسمانية ولكن بقوة ربانية
الديلمي، الحسن بن محمد وفات: ق 8، إرشاد القلوب، ج2، ص246 ناشر: انتشارات الشريف الرضي، سال چاپ: 1415 - 1374ش چاپخانه: امير – قم، چاپ: الثاني
ب: با كمك ملائكه
رواياتي كه جريان فتح خيبر را توسط حضرت علي عليه السلام بازگو ميكنند به اين نكته نيز اشاره كردهاند كه فرشتگان در جنگ خيبر در خدمت حضرت علي عليه السلام بوده و حضرت را در كندن در قلعه خيبر ياري ميكردند.
شيخ صدوق رحمه الله در اينباره چنين نقل ميكند:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَقْرٍ الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا سُوَيْدُ بْنُ عَزِيزٍ الدِّمَشْقِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِيعَةَ عَنِ ابْنِ قُنْبُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ ابْنُ عَمْرٍو مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَيْبَرَ عَلَى يَدَيْ عَلِيٍّ ولَكِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ ورَمْيِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً ولَقَدْ تَكَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ- فَأُخْبِرَ النَّبِيُّ، صبِذَلِكَ فَقَالَ والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ مَلَكاً
ابن عمر گفت ما از اينكه خدا قلعه را به دست على عليه السلام گشود تعجب نكرديم و از اين در عجب شديم كه چگونه در را كند و چهل ذراع پشت سر انداخت با اينكه چهل مرد خواستند او را بردارند و نتوانستند، پيغمبر از سر آن خبر داد و فرمود: چهل فرشته با او در كندن در كمك كردند
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي،ص 602، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
النيسابوري، ابو علي محمد بن الفتال (الشهيد 508هـ)، روضة الواعظين، ص127، تحقيق: السيد محمد مهدى السيد حسن الخرسان، ناشر: منشورات الرضي ـ قم.
ابن شهر آشوب نيز روايتي را از پيامبر صلي الله عليه و اله در اينباره كمك جبرئيل به حضرت علي عليه السلام اين چنين نقل ميكند:
روض الجنان قال بعض الصحابة: ما عجبنا يا رسول الله من قوته في حمله ورميه واتراسه وإنما عجبنا من اجساره واحدى طرفيه على يده فقال النبي صلى الله عليه وآله كلاما معناه يا هذا نظرت إلى يده فانظر إلى رجليه، قال: فنظرت إلى رجليه فوجدتهما مملقتين فقلت هذا أعجب رجلاه على الهواء، فقال صلى الله عليه وآله: ليستا على الهواء وانهما على جناحي جبرئيل
در كتاب روض الجنان از برخي از صحابه نقل شده است كه گفتند: ما از قدرت حضرت علي عليه السلام در حمل آن در، پرتابش آن و سپر قرار دادنش تعجب نكرديم بلكه از پل قرار دادن آن در قلعه كه يك طرفش در دستش بود، تعجب كرديم پس پيامبر صلي الله عليه و آله كلامى را كه معنيش اين بود فرمودند: اي مرد به دستانش نگاه مي كنيد به پاهايش نگاه كنيد كه گفت من نگاه به پاهاي حضرت علي عليه السلام كه ديدم پاهايش در هواست (در زمين نيست) و از اين تعجب كردم پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: پاهاي علي عليه السلام در هوا نبود بلكه بر بالهاي جبرئيل بود
ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص126تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص 281، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
نكات پاياني
1. قلع باب خيبر به وسيله حضرت علي عليه السلام از واقعيت هايي است كه قابل انكار نيست. روايات فروان نيز بر اين مسئله تاكيد داشته و علماي بزرگ اهل سنت نيز بر آن اعتراف كردهاند.
2. در روايات اشاره شده كه حضرت علي عليه السلام نه تنها در قلعه را كند؛ بلكه آن را پلي قرار داد تا لشگر از آن عبوركرده و به داخل قلعه وارد شوند.
3. در قلعه آن چنان سنگين بود كه هفتاد نفر، و يا چهل نفر و يا كمتر نتوانستند آن را تكان بدهند و يا بردارند. و اين اختلاف در اعداد نفرات افراد دلالت بر تعارض روايات نيز نميكند؛ بلكه به اين صورت قابل جمعند كه افراد گروه گروه، چند نفر چند نفر ميآمدند و در قلعه را امتحان ميكردند، ولي قادر بر حركت دادن و يا برداشتن آن در نبودند. همچنانكه ابن حجر نيز به اين مسئله اشاره كرده وگويد:
والجمع بينهما أن السبعة عالجوا قلبه والأربعين عالجوا حمله والفرق بين الأمرين ظاهر
جمع بين روايات (هفت نفر و چهل نفر) اين است كه هفت نفر در را خواستند حركت دهند و چهل نفر نيز خواستند در قلعه را حمل كنند. فرق بين اين دو امر آشكار است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص478، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
4. در برخي روايت اشاره شد كه حضرت چندين در قلعه خيبر را از جا كند.
5. در روايتي اشاره شد كه حضرت علي عليه السلام نه تنها از در قلعه به عنوان سپر استفاده كرد، بلكه آن را به عنوان پلي قرار داد تا لشگريان اسلام از روي آن عبور كرده و داخل قلعه شوند.
6. برداشتن در قلعه به وسيله حضرت علي عليه السلام با قدرت رباني و يا با كمك جبرئيل و ملائكه بوده است نه با قدرت جسماني.
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولايۀ علي بن أبي طالب عليه السلام
212
منبع: ولی عصر