در نظر فوکو، اهمیت مقاله «روشنگری چیست؟» کانت در شکل تأمل اوست؛ طبق این شکل از تأمل، کانت زمان حال را «نه عصری جهانی میداند که فرد به آن تعلق دارد، نه رخدادی که نشانههایش تازه درک شدهاند و نه زمان حال را طلیعه کسب دستاوردی در آینده» تلقی میکند.
١ برعکس، مقاله کانت «تأملی است در باب امروز، امروز به عنوان روزی متفاوت در تاریخ و به عنوان نیرو و انگیزهای برای دستزدن به کار خاص فلسفی» در نظر فوکو، تأمل کانت راجع به امروز، مقدمه و انگیزهای است برای کار فلسفی و آن کار چیزی نیست جز هستیشناسی انتقادی خودمان؛ یعنی بررسی این امر که چگونه به آنچه هستیم تبدیل شدهایم؛ این کار هم محدودیتهای خودِ اکنون ما را آشکار میکند و هم امکان میدهد به موجودی غیر از آنچه هستیم تبدیل شویم.
٢ به اعتقاد کانت، هرگز نباید فراموش کرد که غایت هستی انسانی خوداندیشی و خودآیینی است. انسان و جامعه ایرانی سخت به این خوداندیشی و خودآیینی نیازمند است. ازاینرو، رسالت روشنفکر امروز ما دقیقا در یاریرساندن به آدمیان در جهت رهنمونشدن به همین استقلال و خودآیینی تعریف میشود. اما کانت راه رسیدن به بلوغ یا همان خودآیینی را چه میداند؟ به پرسش کشیدن و نقد اکنون؛ بنابراین، روشنفکر ما، امروز باید از یک رویداد تاریخی- اکنونیت بپرسد: چه چیزی در این لحظه در حال رخدادن است؟ ما امروز چه هستیم؟ چه میاندیشیم؟ و چه انجام میدهیم؟ انسان ایرانی، در مسیر خودآیینی نیازمند آن است که تاریخ اکنون و معاصرش را به مسئله تبدیل کند، به روزگار خود به شیوهای سلبی و منفی نیز بنگرد، با اندیشیدن به روزگار خویش، از آنچه هست، فرا رود. آنچه هست را مورد نقد قرار دهد، از آنچه هست امتناع کند، نظمی که او را اینگونه ساخته است، تخریب کند، در برابر هر آنچه یک هویت دگرآیین را بر او تحمیل کرده است، مقاومت کند، از خویشتن فاصله بگیرد، اخلاق رهایی از خود، خودپرسشگری و متفاوتشدن را بیاموزد و نهایتا، لوگوس (زبان) خودآیینی را به اتوس (سبک زندگی) خود تبدیل کند. انسان ایرانی در این مسیر همچنین باید طبیعی و ضروریبودن محدودیتها و شرایط تاریخیای را که بر او حاکم شده است، به نقد بکشد و امکان تغییر را به روی خود بگشاید. این انسان باید بداند هویت کنونی او محصول شکل خاصی از پیوند «حقیقت-معرفت-قدرت» است؛ وقتی رابطه ضروری و ابدی اضلاع این مثلث به پرسش کشیده شوند، آنگاه خصلت تصادفی و گذرای آن بر آفتاب میشود و امکان عبور و رهایی مهیا میشود. او باید به روحانیتگراییای بگرود که منتهی به فرارَوی از خویشتن و نگریستن از بالا به خود است؛ چراکه او نه صرفا نیازمند شناخت خویشتن، بلکه نیازمند راهی برای برگذشتن از آن هم هست. بیتردید، این مهم محقق نمیشود مگر در نخستین گام، انسان ایرانی میان «بودن» و «وجود» خود تفکیک و تمایزی قائل شود. به دیگر سخن، انسان ایرانی، نخست باید یک «قیام ظهوری» یا «برآیش» (اگزیستانس) داشته باشد و بپذیرد به عنوان یک «باشنده بشری» و در مقام تنها باشندهای که به روی آنچه هست، باز و مسئول است، «وجود» دارد. او باید با رد مطلقگرایی فکری از تفکر کلی راجع به تمام امور عالم و آدم بپرهیزد و بر لحظه زندگی و زیستن تأکید کند. او باید بپذیرد وجودداشتن به معنای تعالی دائمی، صیرورت و در گذرِ مستمربودن از وضع موجود است، بپذیرد که اگزیستانس موجودی است که هر لحظه نو میشود. او باید بپذیرد که ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق مییابد و بپذیرد که بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداختهای نیست؛ بلکه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را میسازد و بنابراین، او مسئول شکلگیری آن کسی است که شده است و بنابراین، درونگرایی بشر نهفقط آن مفهومی است که خود در ذهن دارد، بلکه همان است که از خود میخواهد، آن است که پس از ظهور در عالم، از خویش بروز میدهد. به قول سارتر: «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درونگرایی خود میزید.» او باید از خودشناسی آغاز کند تا به خداشناسی برسد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» او باید راههای رسیدن به مطلوب را خود آزادانه برگزیند و برای نیل به آن بکوشد؛ زیرا چیزی از آسمان نخواهد آمد و هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمین خواهد افتاد: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.» اما آنچه از اگزیستانسیالیسم (همچون هر «ایسم» دیگر) نصیب انسان ایرانی معاصر شد، نوعی و سطحی از پوچی، بیهودگی، بیمعنایی، تنهایی، بیگانگی و بیهدفی شرایط هستی و زندگی بود؛ ازاینرو، بسیاری از روشنفکران ایرانی بر این عقیده و نظر شدند که جهان هستی فاقد هرگونه ارزش، حقیقت یا معنای انسانی است، زندگی انسان گذری است که از هیچ آغاز میشود و به هیچ میانجامد و انسان موجودی غمزده و بیهدف است.
٣ اما بر خلاف این «نیاز»ها و «ضرورت»های تاریخی، بسياري از ما ایرانیان، کماکان زيستي «بر زماني» و نه «در زماني» داريم. گذشت سريع ايام، چندان روح و روانمان را نميآزارد. چندان تمايلي به شنيدن واقعيتهايي نظير اينكه «كاروان تمدن بشريت فرسنگها از ما فاصله گرفته است، نداريم.» كماكان، خرامانخرامان طي طريق ميكنيم و سر هر كوچه و بازاري توقف كرده و لحظهها را در طرح و بحث مسائل حاشيهاي گم ميكنيم و در انتظار بازگشت «آينده»، «حال» را نيز از دست ميدهيم. بسياري از ما، در هزارتوي انگارههاي خود سخت گرفتار آمده و غافل از آنيم كه رود زمان شتابان در حال گمشدن در افق است و در صورت همره و همراهنشدن با آن، از موجهاي سبزش جز كفي نصيب ما نخواهد شد. در اين شرايط، بسياري از ما همچون مرغكان خسته سنگينبال، در كلبه نمناك انگارههاي خود، به انتظار نشستهايم، خيره در افق، با خود ميگوييم: شايد رود زمان برگردد باز، با يك سبد پرِ پرواز. بسياري از ما، ماندهايم به اميد و انتظار كه شاید روزي آن سفر كرده، حلقه بكوبد بر در، شايد كه بيايد و بماند، شايد به مرام ما درآيد و بسياري از ما، چنان در چنبره دنياي فسرده و خامشِ انتظار گرفتار آمدهايم كه صداي پاي زمان «حال» را كه شتابان در رفتن و دورشدن است و صدای پای حوادث (آسیبها، تهدیدها، بحرانها، شکافها، عبورها و...) را نميشنويم و نمیبینیم که جامعه امروز و فردای ما در مسیر و سراشیبی نوعی جایگزینی انگیزهها و انگیختههای منفعت-مصلحتمحور فردی به جای انگیزهها و انگیختههای جمعی ایدئولوژیک؛ نوعی عبور از سیاست مرسوم و مألوف، سطحی از گرایش به زندگی روزمره و سیاست روزمره، مرتبهای از گرایش به حزب زندگی، نوع و درجهای از احساس نارضامندی سیاسی، بیقدرتی سیاسی، احساس بیعدالتی سیاسی-اجتماعی-اقتصادی، احساس مهجوری و بیمعنایی سیاسی، احساس بیعلاقگی و بیتأثيری سیاسی، احساس بیقاعدگی سیاسی، احساس بیگانگی سیاسی، احساس بیاعتمادی سیاسی، احساس ناامنی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، احساس ناامیدی نسبت به آینده؛ نوعی عبور از گروههای مرجع مألوف و مرسوم؛ و نیز، نوعی تغییر هویتی، فرهنگی، اجتماعی و معرفتی، قرار گرفته است.
٤ براي برونرفت از اين وضعيت، از یک سو، نخست، بايد باور كنيم كه «آينده همان ساختن است». اما توصيف آينده به عنوان «قلمرو امكان» را نبايد به اين معنا فرض كنيم كه ما قدرت نامحدودي براي خلق رؤياهاي خود داريم، بلكه چنين توصيفي ما را در موقعيت ملواني قرار ميدهد كه همزمان بايد باد را پيشبيني كند كه در حال شروع به وزيدن است و در همان زمان عجله كند كه به نقطه امني برسد. دوم، بپذيريم كه آينده را صرفا از رهگذر ردگيري آثار و نشانههايش كه در سرزمين «گذشته» و «حال» باقي گذاشته، ميتوان مورد تعقيب قرار داد. به بيان ديگر، بايد اعتقاد داشت «آينده» در زمان «گذشته» و «حال» مخفي است. به تعبير بودا، «ما همان چيزي هستيم كه انجام دادهايم و آنچه خواهيم بود كه اكنون انجام ميدهيم». سوم، بپذيريم «چيزي مطبوعتر و مطلوبتر از يك باد براي كسي كه مقصد خود را نميداند، نيست». چه علائم و نشانههاي دلالتدهنده و راهنمايي براي پيشبيني و شناخت روندهايي كه در محيط ما جاري و ساري هستند ميتوانند وجود داشته باشند، زماني كه خود ما نميدانيم به كجا ميرويم؟ صرفا با قرارگرفتن در مسير است كه آينده در قلمرو اراده ما قرار ميگيرد و موضوع ساختن و پرداختن ميشود. سنكا، ميگويد: «كسي كه نميداند دارد به كجا ميرود، نميتواند بگويد كه كدام جهت وزش باد براي او مطلوب است». اگر خود ما ندانيم كه به كجا ميخواهيم برويم، چه هدفي ميتواند براي تلاش جهت پيشبيني آيندههاي محتمل و روندهاي پنهان در محيط كنونيمان وجود داشته باشد؟ از اين نظر است كه آينده حيطهاي براي اراده است و چهارم، همگان بر اين اصل گردن نهيم كه هيچ راه برونرفتي از شرايط موجود، وجود ندارد كه وضعيت موجود را به چالش نكشد، حتي اگر به اين نتيجه منتهي شود كه وضعيت موجود بهترين حالت ممكن است و در یک کلام، باید بپذیریم پیشگویی کار احمقها، پیشبینی کار ساحران و پیشسازی (پیشنگاری) کار عقلاست؛ بنابراین «گذشته» را موضوع «خوانش» و «اکنون» را موضوع «نگارش» و «آینده»ی خود را موضوع «پردازش و زایش» قرار دهیم و آن را با قلم کنشِ حکمتآلود (پراکسیس) خود بنویسیم.
٥ از سوی دیگر، اصلاحطلبان ضرورتا باید اصلاحطلبی را بر شکلی از ارتباط بازاندیشانه با زمان گذشته و حال متکی کنند و از رهگذر نقد و آفرینش بیوقفه خودشان به خودآیینی خود پویایی و مانایی ببخشند. از این منظر، تبدیل خودِ اصلاحطلب به عاملی خودآيین و «منِ اندیشنده» صرفا از طریق تفکر انتقادی (هستیشناسی انتقادی خود) و از طریق در دورانزیستن میسر است. در دورانبودن و زیستن، به معنای قراردادن خودمان در جریان لحظات فرار و ناپایدار نیست، بلکه به معنای قراردادن خود در مسیر و متن و بطن شرحها و تفسیرهای دشوار و پیچیده تاریخی و آفرینش عصری خود است. در دوران زیستن، هم با در آغوشکشیدنِ واقعیتهای زمان و زمانه و هم با خلق و آفرینش دوباره آنان- توأم با نوعی عبور از آنان- قرین و همراه است. تاری که ما را به زمان و زمانهمان وصل میکند، وفاداری ارتدکسمشرب به عناصر آموزهها و آموختههای دیروز و امروزمان نیست، بلکه فعالیت بیوقفه ایستار گفتمانی ماست، یعنی خویگان (اِتوس) گفتمانیای است که یک آن دست از نقد دوره تاریخی خویش برنمیدارد (در بیان کانتی-فوکویی). چنانچه از این منظر اصلاحطلبی را همچون نگرش یا اتوس فهم کنیم و آن را در قاب و قالب نحوهای از ارتباط با واقعیت معاصر، یک انتخاب ارادی از سوی مردمانی خاص، شیوهای از اندیشیدن و احساسکردن، نحوی از کنشورزی و رفتارکردن که درعینحال هم بیانگر نوعی تعلق است و هم به عنوان یک وظیفه پدیدار میشود، نقش و نقاشی کنیم، آنگاه باید بگوییم استمرار در الهامگرفتن از این روح و اتوس اصلاحطلبی و وفاداری به آن چیزی خواهد بود كه همواره از اصلاحطلبی در بنیان و از ابتدا یك نقد رادیكال ساخته است؛ یعنی روشی كه آمادگی انتقاد از خود را دارد. این نقد اصولا و صریحا از خود میخواهد كه راه تغییر و دگرگونسازی خود، راه ارزشیابی مجدد از خود و راه تفسیر دوباره خود را باز بگذارد.
اصلاحطلبان باید دائما تلاش کنند خودشان باشند و نباشند؛ به خود امکان وجود بدهند و از بتوارهکردن آن امتناع کنند؛ دائما از خود بپرسند: اكنون در كدامين مرحله عمل سياسي قرار دارند؟ اقتضاي نظري و عملي اين «مرحله» چيست؟ در اين شرايط، كدامين گفتمان از استعداد و امکان استعاری و هژمونیکشدن برخوردار است؟ کدامین گفتمان میتواند چهره پرومتهای داشته باشد - یعنی توأمان گفتمان/پادگفتمان، قدرت/مقاومت، تودهای/نخبهای، سنتی/مدرن، ایرانی/جهانی و... باشد؟ کدامین گفتمان میتواند رهروان و همرهانی از جنس و نوع تمامی انسانهای آزاد و آزاداندیشی داشته باشد که به حکم شأن انسانی خود مایلاند که در مسیرش گام بگذارند و هدفشان بیش و پیش از تسخیر قدرت، تلطیف و تصحیح آن باشد؟ کدامین گفتمان میتواند از استعداد و قابلیتِ «دردسترسبودگی» و «استفادهشوندگی» بیشتری برخوردار باشد و نقش کلید درهای بسته را بازی کند؟ کدامین گفتمان از استعداد و امکانِ ابتنای سلطه بر رضایت، اجماع، اقناع و عقل سلیم، به جای زور، ایجادِ یک نیروی متحد تاریخی و رهبری اخلاقی، فرهنگی و فکری آن، دراختیارگرفتن ذهن و اندیشه عاملان اجتماعی، ایجاد زنجیره همارزی و زنجیره تمایزها، رسوب در لایههای مختلف اجتماعی، انطباق و تعامل با واقعیتها و ساماندادن به نابسامانیها و شرایط متحول، هویتبخشی به فرد و نیروهای اجتماعی، توزيع معنويت و تخصيص مقتدرانه ارزشها در سطح جامعه، ايجاد محيط خارجي مناسب (از رهگذر تشنجزدايي و همزيستي مسالمتآميز با ساير كشورها)، برخوردار است؟ و در یک کلام، کدام گفتمان میتواند مشق و انشای زمانه و روح زمانه باشد.
٦ اصلاحطلبان باید بپذیرند به تصریح فوکو، «اصلاحات در خود وجود ندارد. اصلاحات در هوا و مستقل از کسانی که آن را انجام میدهند، وجود ندارد. نمیتوان کسانی را که باید این اصلاحات را اداره کنند، در نظر نگرفت»؛ بنابراین، باید تلاش کنند خود مظهر و الگوی آنچه باشند که میگویند و میخواهند. نهایتا، اصلاحطلبان باید بپذیرند – باز به گفته فوکو - «اصلاحات هرگز چیزی غیر از نتیجه فرایندی نیست که در آن درگیری، رویارویی، مبارزه، مقاومت و... وجود دارد»؛ بنابراین، خود را برای گامنهادن در مسیری سخت و دشوار مهیا کنند و نارفته راه رسیدن را؛ و ناکشیده رنج، گنج را طلب نکنند.
محمدرضا تاجیک-تحلیلگر مسائل سیاسی و استاد دانشگاه