تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - 2024 November 22
کد خبر: ۷۵۳۲۵
تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۶:۴۷
سفیر پویش ارمغان به دیدار خانواده مادر زندانی رفت

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

چشم‌هایش قرمز شده، اما نمی‌خواهد گریه کند، زیر لب می‌گوید: «مهناز زنگ زد و گفت مامان بیا دارند من را می‌برند، فکر می‌کرد می‌آیم و نمی‌گذارم. بچه‌ام نمی‌دانست دستم از همه‌جا کوتاه است، نمی‌دانست...
تدبیر24 »شهرزاد همتی: توی یکی از خیابان‌های آرام در شرقی‌ترین نقطه تهران قرار داریم. جلوی ساختمانی مرتب و تروتمیز که می‌تواند معادلات آدم‌ها را درباره زندانیان به هم بریزد؛ ساختمانی نوساز که مهناز و دو فرزندش آنجا زندگی می‌کردند. آن روز که پلیس به خانه‌شان سر می‌زند مهناز خواب بوده و دخترش بهار مدرسه، علی هم طبق معمول برای پیداکردن کار خیابان‌ها را بالاوپایین می‌کرده. مهناز فکرش را هم نمی‌کرده وقتی با صدای زنگ از رختخواب بلند می‌شود، پلیس‌ها او را کت‌بسته برای بدهی همسرش به زندان ‌خواهند برد... .

بعد از زنگ‌زدن، با سحر دولتشاهی، سفیر پویش ارمغان، که با تلاش معاونت امور زنان و خانواده ریاست‌جمهوری با همکاری ستاد دیه در راستای آزادی زنان زندانی جرائم غیرعمد گام برمی‌دارد و یکی از نمایندگان ستاد دیه وارد خانه‌شان می‌شویم. خانه کوچک است، یک خانه ٤٠ متری اما مرتب و باسلیقه چیده شده. مبل‌ها دورتادور خانه چیده شده و آشپزخانه و فرش‌ها همه ‌تروتمیز و مرتب است. از یک هفته پیش که مهناز زندان است دخترش بهار به مدرسه نرفته. مادر مهناز از همان لحظه‌ای که دخترش به او زنگ می‌زند و خبر می‌دهد پلیس‌ها بالای سرش ایستاده‌اند و می‌خواهند او را با خودش ببرند، نگهداری دو فرزند او را برعهده می‌گیرد.

مادر مهناز رنگ و رویش پریده و با اضطراب حرف می‌زند، روی مبل آرام‌وقرار ندارد، با لهجه شمالی داستان را بریده‌بریده تعریف می‌کند و می‌گوید: «شوهرش می‌خواست وضع زندگی را کمی بهتر کند، می‌خواست بدهی‌ها را بدهد و اوضاع را بهتر کند و بتوانند خانه بخرند. دخترم دوستش داشت، هرچند خدابیامرز محمود وضع مالی خوبی نداشت، گاهی وقت‌ها به او می‌گفتم، مهناز طلاق بگیر، تو را لای پنبه بزرگ کردم، خدا را خوش نمی‌آید آن‌قدر مصیبت بکشی، اما می‌گفت از اسم طلاق می‌ترسم، بالاخره عروسی به کوچه ما هم می‌آید، می‌خواهم بمانم و بچه‌هایم را بزرگ کنم...». زن آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «خلاصه اینکه محمود با این‌در و آن‌در زدن توانست ٣٠‌ میلیون وام بگیرد تا شاید بتوانند خانه بهتری اجاره کنند. یکی از دوستان و برادر محمود ضامنش شدند و او توانست وام بگیرد. ماه‌به‌ماه هم قسط‌هایش را پرداخت می‌کرد، اما اجل مهلتش نداد. یک روز از سر کار که به خانه برمی‌گشت تصادف کرد و تمام...».

چشم‌هایش قرمز شده، اما نمی‌خواهد گریه کند، زیر لب می‌گوید: «مهناز زنگ زد و گفت مامان بیا دارند من را می‌برند، فکر می‌کرد می‌آیم و نمی‌گذارم. بچه‌ام نمی‌دانست دستم از همه‌جا کوتاه است، نمی‌دانست چشم‌هایش قرمز شده، اما نمی‌خواهد گریه کند، زیر لب می‌گوید: «مهناز زنگ زد و گفت مامان بیا دارند من را می‌برند، فکر می‌کرد می‌آیم و نمی‌گذارم. بچه‌ام نمی‌دانست دستم از همه‌جا کوتاه است، نمی‌دانست آن‌قدری ندارم که بخواهم جلوی زندان‌رفتنش را بگیرم. جلوی چشمم بچه‌ام را بردند و هیچ‌کاری نکردم، دخترم مدام می‌گفت مادرم سرطان دارد، شیمی‌درمانی می‌شود، جلوی مادرم این بلا را سرم نیاورید...» همه سکوت کرده‌اند بعد از کمی‌ می‌گوید: «بعد از تصادف و مرگ شوهر مهناز، با دیه‌ای که تأمین شد، اداره سرپرستی این خانه را خرید تا بچه‌ها سرپناهی داشته باشند، ‌از دو سال پیش که شوهرش مرد، به هر دری زد که پول را تأمین کند، اما این اتفاق نیفتاد. دو ماه قبل از عید جلوی حقوقش را هم گرفتند، مهناز هم فکرش را نمی‌کرد برادرشوهرش و دوست شوهرش، مردی که با آن پیش از مرگ محمود رفت‌وآمد خانوادگی داشتند، دو نفری با هم شکایت کنند و حکم جلبش را بگیرند. از ٣٠‌ میلیون‌تومانی که شوهر مهناز تعهد به پرداخت کرده بود ١٧‌ میلیون تومان مانده بود، مهناز هم نمی‌دانست به خاطر تعهد همسرش او را توی دردسر می‌اندازند. یعنی آن‌قدر شرایط پیچیده بود و اوضاع مالی‌اش به‌هم‌ریخته بود که حتی نتوانست با یک وکیل مشورت کند تا ببیند باید چه بکند... . یک هفته پیش هم پلیس‌ آمد و بچه‌ام را با خودش برد، آن‌قدر همه‌چیز برایش غیرمنتظره بود که سه روز اول مدام حالش به هم می‌خورد. دخترم فکرش را نمی‌کرد بردارشوهرش او را به زندان بیندازد. من هم همه ترسم از این است که اینجا بمیرم و بچه‌هایش تنها و بی‌کس بمانند. به خدا، به جان دخترم، خانه را هم برای فروش گذاشته‌ایم اما کسی الان خانه را نمی‌خرد. این تنها سرپناه بچه‌هاست من نمی‌دانم باید چه‌کار کنم...».
حالا همه سکوت کرده و مبهوت به هم نگاه می‌کنند. قصه ساده است، مهناز به خاطر ١٧‌میلیون‌و ٥٠٠‌ هزار تومان در زندان است، بچه‌هایش اصلا حال و حوصله صحبت‌کردن ندارند و دلشان می‌خواهد تا کسی نفهمیده مادرشان به خانه برگردد، از طرفی هم آنهایی که برای ١٧‌میلیون تومان شکایت می‌کنند و مهناز را روانه زندان می‌کنند، احتمالا دستشان بیش از حد تنگ است. همین امروز هزینه مورد نیاز تأمین می‌شود و با کمک ستاد دیه و پویش ارمغان، مهناز کمتر از یک هفته دیگر به خانه بر می‌گردد. اما چیزی که به‌وضوح قابل درک است این است اتفاقی که برای مهناز می‌افتد، می‌تواند برای هرکدام از ما بیفتد. برای زندانی‌شدن اصلا قرار نیست از نظر وضعیت اقتصادی در بدترین جایگاه ممکن باشی و این همان ماجرایی است که پویش ارمغان روی آن تأکید دارد.
سحر دولتشاهی درهمین‌باره به «شرق» می‌گوید: «در جلسه‌ای که با معاونت امور زنان و خانواده داشتم قرار شد در جهت اطلاع‌رسانی در زمینه کمپین ارمغان که به آزادی زندانیان زن جرائم غیرعمد اختصاص دارد فعالیت کنند و به کسانی که به من لطف دارند و کارهایم را پیگیری می‌کنند، در این زمینه اطلاعاتی ارائه دهم. بیشتر این زنان به‌واسطه جرائم ارتکابی همسران خود به زندان می‌افتند. برگرداندن مادر به خانه، بودن سایه مادر بالای سر این بچه‌ها اولین چیزی است که پویش ارمغان به آن فکر می‌کند علاوه بر آن من به علت جایگاهم احساس مسئولیت اجتماعی و تلاش می‌کنم با دقت مسئولیت‌هایی را در این زمینه انتخاب کنم. کمپین ارمغان می‌تواند اقدام اجتماعی مؤثری باشد تا مادرانی که بدون عمد مرتکب جرائمی شدند، بتوانند به آغوش خانواده باز گردند».
مهناز چند روز دیگر به خانه برمی‌گردد، اما هنوز خانه‌های زیادی هستند که در انتظار برگشتن مادر مسیر خانه تا زندان قرچک را هر هفته طی می‌کنند تا به او دلداری دهند... .
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: