زيمبابوه در
سال ١٩٨٠ يعني زمان به قدرت رسيدن موگابه، به لحاظ توليد و سرانه اقتصادي
در وضعيت به نسبت مناسبي قرار داشت و از نظر شاخص توسعه انساني در رتبههاي
مياني كشورهاي جهان بود. ولي اكنون تقريبا به ردههاي آخر رفته است. اين
كشور تا مدتي پيش با تورمهاي صدها هزاري مواجه بود كه در تاريخ سابقه
نداشته است. بخش اعظم مردم زير خط فقر يا بيكار هستند. بيش از يك سوم جمعيت
ايدز دارند و به همين دليل متوسط اميد به زندگي از ٥٥ سال به ٣٥ سال كاهش
يافته است. شايد براي نخستين بار باشد كه يك رهبر مبارز عليه استعمار و
آزادكننده كشور، از اوج محبوبيت چنان تنزل و سقوط كند كه محترمانه عليه او
كودتا كنند و هيچ كشوري در جهان اعتراض نكند. حتي كشورهاي آفريقايي كه از
طريق اتحاديه آفريقا اقدام مشترك عليه كودتاچيان ميكنند در اين مورد هيچ
واكنش منفي نشان ندادهاند، در حالي كه همين چند سال پيش بود كه موگابه
رييس دورهاي اين اتحاديه شده بود و تاكنون چندبار عليه كودتاگران در
كشورهاي عضو دخالت موثر كرده بودند، ولي دولتهاي آفريقايي در مورد كودتاي
زيمبابوه هيچ واكنشي از خود بروز ندادند و به نوعي حتي از آن استقبال
كردند. اين ربطي به مخالفت غرب با موگابه ندارد بلكه يك واقعيت روشن است.
متاسفانه برخي ميكوشند به زير كشيدن موگابه را به توطئه غرب عليه او ربط
دهند. در حالي كه هم مردم زيمبابوه به خيابانها آمدند و از سقوط او خوشحال
شدند و هم اعضاي حزب او در بركنارياش جشن گرفتند و رقصيدند و نميتوان
اينها را به توطئه غرب تقليل داد. اينها نشانه استبداد اوست كه كسي را براي
خود نگذاشته بود. همين واقعيت براي حق بودن سرنگوني او كفايت ميكند.
هنگامي كه سرنوشت رابرت موگابه، رييسجمهور زيمبابوه را با سرنوشت نلسون
ماندلا مقايسه ميكنيم دچار حيرت و تاسف ميشويم. حيرت و تاسف از اين رو كه
يكي از محبوبترين مبارزان ضد استعمار چگونه رفتار كرده است كه امروز همه
از كودتا عليه او خوشحال هستند؟ چگونه يك پيرمرد ٩٣ ساله همچنان اصرار دارد
كه بهتر از همه ميفهمد و بايد در سرير قدرت بماند؟ در حالي كه آمارها و
اعداد و ارقام و نيز مشاهدات عادي نشان ميدهد كه سراسر اين كشور را فقر و
فساد در برگرفته است؟ چرا از سال ١٩٨٠ تاكنون يعني حدود ٣٧ سال بايد در رأس
قدرت كشور باشد؟ و همچنان يكي از مهمترين برنامههاي كشورش گرفتن جشن
تولدهاي سالانه براي او باشد؟! آيا اين طبيعت مبارزهاي است كه او عليه
آپارتايد و نژادپرستي آغاز كرد؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چرا سرنوشت رهبر
آفريقاي جنوبي به گونه ديگري رقم خورد؟ و هنگامي كه نلسون ماندلا فوت كرد،
چرا برنامه خاكسپاري و مشايعت او به يكي از بزرگترين مراسم سياسي
بينالمللي تبديل شد؟
واقعيت اين است كه زيمبابوه و آفريقاي جنوبي همسايه يكديگر هستند. در هر دو
كشور رژيمهاي نژادپرستانه مشابهي حكومت ميكردند، بنابراين مساله مردم هر
دو كشور يكسان بود. ماندلا و موگابه كمابيش از يك نسل بودند و فقط چند سال
اختلاف سن داشتند. هر دو نفر چند دهه عليه رژيم آپارتايد مبارزه كردند و
زندان رفتند. سطح تحصيلات هر دو نيز كمابيش يكسان بود. هر دو در سطح رهبري
حزب و سازمان آزاديبخش كشور خود بودند، هر دو پيروز شدند و هر دو بلافاصله
در رأس هرم قدرت كشور خود قرار گرفتند. ولي نتيجه كار اين دو سياهپوست
انقلابي به كلي با يكديگر متفاوت شد. موگابه كشور خود را به ويرانهاي
تبديل كرده كه فساد و تباهي آن را در برگرفته است و خودش نيز يكي از
منفورترين رهبران كشورهاي جهان است. در مقابل ماندلا پس از يك دوره حضور در
قدرت، كنارهگيري كرد و اجازه داد كه روند دموكراسي در آفريقاي جنوبي
تكميل شود و خودش نيز به محبوبترين سياستمدار تبديل شد. موگابه به نخستين
رهبر انقلابي تبديل شد كه عليه او كودتا شده است. البته پيش از اين هم عليه
رهبران انقلاب كودتا شده بود، نمونهاش پاتريس لومومبا، ولي كودتاچيان
عليه او را جنايتكاران تشكيل ميدادند و جهان در ماتم كشته شدن پاتريس
لومومبا عزادار شد. در حالي كه اكنون همه يك نفس راحتي كشيدهاند و بايد
پرسيد كه چرا مردم زيمبابوه اين همه دير از دست موگابه خلاص شدهاند؟
ريشه اين تفاوت را ميتوان در ويژگيهاي فردي يا ساختاري ديد. در وجه فردي،
ماندلا انساني فروتن بود كه به مردمش ايمان داشت كه در غياب او نيز
ميتوانند امور را اداره كنند. همين فروتني بود كه او را در سازش قدرتمند
كرد و شجاعت سازش را به او ارزاني كرد. در حالي كه موگابه برعكس انساني
خودخواه بود كه خود را چندين گام جلوتر و برتر از ديگران تصور ميكرد كه
كوهي از تجربه و دانش را بر دوش خود حمل ميكند.
او انساني خودشيفته بود كه قرباني اين ويژگي خود شد و به دليل همين
خصلت، فاقد شجاعت مصالحه و سازش بود و تا پايان از طريق اعمال قدرت و زور
يا اسلحه هدف خود را پيش برد.
در وجه ساختاري شايد بتوان به شيوه مبارزه دو كشور استناد كرد. آفريقاي
جنوبي در نهايت از طريق گفتوگو و سازش ماندلا با رهبران نژادپرست به تفاهم
رسيدند و حكومت نژادپرست جاي خود را به حكومت اكثريت سياهان داد و دو نژاد
در كنار يكديگر زندگي كردند و بحثي از انتقام و خشم نيز به ميان نيامد. در
حالي كه موگابه در زيمبابوه به صورت مسلحانه با حذف سفيدها از قدرت پيروز
شد و در ادامه نيز اراضي تحت تصرف آنان را مصادره كرد (فارغ از درست يا
نادرست بودن اين اقدام) و در نهايت در اين كشور، خشم و انتقام بر سازش و
تفاهم غلبه كرد.
اين تفاوت اثرات گوناگون و متضادي را بر ساختار سياسي دو كشور برجا گذاشت.
شايد بخشي از اين تفاوت نيز در ماهيت دو رژيم پيشين و نژادپرست بود. در هر
حال اين حد از تفاوت در رفتار و سرنوشت دو مبارز و انقلابي در يك مقطع
زماني و با شرايط به نسبت مشابه، درسآموز است.