براي تحليل و بررسي آينده رابطه ايران و آمريكا پس از ملاقاتهاي دوجانبه محمدجواد ظريف و جان كري در مذاكرات هستهاي، آرمان با دكتر فیاض زاهد گفتوگو كرده كه در ادامه از نظر ميگذرانيد.
اتفاق مهمي كه در حين برگزاري مذاكرات هستهاي ايران و 1+5 افتاد اين بود كه براي نخستينبار مقامات ارشد وزارت امورخارجه ايران و آمريكا به صوت دوجانبه و مستمر با يكديگر گفتوگو و مذاكره كردند. اين گفتوگوهاي دوجانبه باعث آب شدن يخ روابط ايران و آمريكا پس از 35سال شده است. با توجه به اين مساله تحليل شما از آينده رابطه ايران و آمريكا چيست؟
گفتوگوها اگرچه از نظر فلسفي شكل مجازي پيدا ميكنند، اما از نظر عاطفي و انساني تاثيرات شگرفي از خود برجاي ميگذارند. نميتوان از تاثيرعنصر انساني در ملاقاتهاي مستقيم و آشناييهاي نزديك چشم پوشيد و تنها به معناي واژهها و تعابير بسنده كرد. بسياري از فيلسوفان و زبان شناسان مانند ويتگنشتاين بر تاثير گفتمانهاي زباني و تاثيرات عاطفي و حسي در ملاقاتهاي رودر رو سخن گفتهاند و به تبيين اين مساله پرداختهاند. هنگامي كه دو وزير خارجه ايران و آمريكا به صورت چهره به چهره با هم گفتوگو ميكنند به درك بهتري از مسائل دست پيدا ميكنند. گفتوگوها ميتواند فضاي انساني جديدي را شكل بدهد كه دو طرف گفتوگو، نگرشهاي تند خود را نسبت به همديگر تغيير داده و به يك نگرش مثبت دست پيدا كنند. گفتوگوي مستقيم باعث ميشود كه برخي از سوءتفاهمها و سوءبرداشتهاي گفتمانهاي دوطرف از بين برود يا در مسيري قرار بگيرد كه به يك نتيجه منطقي برسد. طبيعي است كه هم آقاي ظريف قدرت تاثيرگذاري نسبي در شرايط حاكميت ايران را دارد و هم جان كري اين قدرت را دارد كه بر تصميمات دولت و كنگره آمريكا تاثيرگذار باشد. كارشناسان همواره بر اين مساله تاكيد داشتند كه بدون گفتوگوي مستقيم ايران و آمريكا پرونده هستهاي ايران به نتيجه نخواهد رسيد.
در تاريخ مذاكرات هستهاي ما دوبار شاهد نزديك شدن پرونده هستهاي ايران به نتيجه نهايي بوديم. يك بار در دولت اصلاحات و توسط آقاي روحاني كه آن زمان دبير شوراي عالي امنيت ملي بودند پرونده هستهاي ايران در آستانه به نتيجه رسيدن بود. در آن زمان آمريكايي مانع از اين كار شدند. جك استراو وزير خارجه انگليس بعدها به صورت رسمي در كتاب خاطرات خود عنوان كرد كه اين آمريكاييها بودند كه نگذاشتند پرونده هستهاي ايران به نتيجه مطلوب برسد. مرحله دوم اما زماني بود كه دولت آقاي احمدينژاد تلاش كرد با محوريت سه كشور آفريقاي جنوبي، تركيه و برزيل راهحلي براي برون رفت پرونده هستهاي ايران از بنبست پيدا كند.
در نهايت اما كسي اهميتي به اين طرح نداد و اين طرح مسكوت باقي ماند. اين مسائل نشان ميدهد كه تا زماني كه ما درباره برخي از پرسشها و ابهامات در ارتباط با دو كشور ايران و آمريكا نتوانيم گفتوگو كنيم، پرونده هستهاي ايران به نتيجه مطلوب و دلخواه نخواهد رسيد. من معتقدم مذاكرات هستهاي ايران يك نقطه عطف در يك مناسبات فوق استراتژيك در عرصه بينالمللي است. هر چقدر كه طرفين نفس مذاكرات مستقيم را انكار كنند و اعلام كنند كه مذاكره مقامات وزارت خارجه ايران و آمريكا منحصر به مساله پرونده هستهاي ايران است، باز نميتوان آينده روشني را براي اين پرونده متصور نشد. آمريكاييها در گذشته فارغ از پرونده هستهاي ايران بارها با ايرانيان وارد تعامل و نامهنگاري شدهاند.
به تازگي هم آقاي اوباما درباره مساله داعش با رهبر معظم انقلاب مكاتبه كرده است. هماكنون ايران و آمريكا بدون اينكه سياستهاي خود را اعلام كنند با دشمن مشترك داعش در حال جنگ در عراق هستند. به گمان من ايران و آمريكا در آينده به يك رابطه فوق استراتژيك خواهند رسيد كه هيچ كشوري در منطقه و هيچ كشوري در بين قدرتهاي جهاني در دورنماي خود نميتواند به رابطه مستحكم ايران و آمريكا دست پيدا كند.
يكي از مهمترين مشكلات رابطه ايران و آمريكا، مخالفتهاي داخلي در هر دو كشور در اين زمينه بوده است. در ايران برخي از افراد و گروهها مذاكره با آمريكا را به هر دليل تحمل نميكنند و درمقابل برخي از راديكالهاي آمريكايي هم تنها راه مقابله با ايران را جنگ ميدانند و عنوان ميكنند كه نبايد با ايران مذاكره كرد. اين مخالفتها چه تاثيري در روند آينده رابطه ايران و آمريكا خواهد گذاشت؟
بخش اعظم مواضع طرفين جنبه و مصرف داخلي دارد. نيروهاي اقليت و سياسي در داخل ايران و همچنين تندروها در داخل آمريكا تلاش ميكنند مذاكره ايران و آمريكا را با توجه به اهداف گروهي و سياسي خود تفسير و تببين كنند. سياست اعلامي با سياست اعمالي كاملا متفاوت است. در داخل ايران مساله گروههاي سياسي بر سر اين بوده كه چه كسي در نهايت كليد رابطه با آمريكا را به دست خواهد گرفت. سياست خارجي ايران در بسياري از مقاطع تاريخي همراه با پراگماتيسم سياسي بوده است. ما ميان ارمنستان وتركيه همواره ارمنستان را به دليل مسائل استراتژيك به يك كشور مسلمان ترجيح دادهايم. در مساله حمايت از حقوق مسلمانان ما در لبنان و فلسطين به يك شكل عمل ميكنيم و در چچن به شكل ديگري سياستهاي خود را پيش ميبريم. اين مسائل نشان ميدهد كه جمهوري اسلامي ايران داراي يك نگاه عميق بينالمللي نسبت به منافع ملي خود است. ايران همچنين عنوان ميكند كه منافع ايدئولوژيك و منافع جهان اسلام را هم در سياستهاي خود اعمال ميكند. نگاه ايران به تحولات منطقه و جهان اصلا نگاهي ناپخته و احساساتي نيست.
در عين حال اين امكان وجود دارد كه اظهاراتي كه برخي در داخل كشور مطرح ميكنند با منافعي كه مسئولان اجرايي اعلام ميكند همخواني نداشته باشد. به عنوان مثال برخي عنوان كنند كه اين همه نزديكي به روسيه و چشم بستن بر رفتار دولت روسيه شايسته نيست. در مقابل اما پاسخ شنيده ميشود كه ما در حال دعواي بزرگتري با غرب هستيم.هيچكس نميتواند مدعي شود كه جمهوري اسلامي در عمل به پروتكلها و قوانين بينالمللي تمرد كرده است.
شاید برخي از روسايجمهور مانند محمود احمدينژاد تندرويهايي در عرصه بينالمللي داشتهاند اما دستگاه حاكميتي ايران به چارچوبهاي قوانين بينالمللي اشراف دارد. جمهوري اسلامي يكي از كشورهايي در عرصه بينالمللي است كه اتفاقا قواعد بازي را خوب بلد است، خوب و منطقي رفتار ميكند، جايگاه خود در منطقه و جهان را ميفهمد و يك قدرت منحصر به فرد منطقهاي تلقي ميشود. با اين وجود براي همگان اين مساله حائز اهميت است كه چه كسي در نهايت كليد رابطه با آمريكا را در دست خواهد گرفت. آقاي احمدينژاد از درون جريان اصولگرايي برخاست. هيچ رئيسجمهوري در تاريخ انقلاب به اندازه احمدينژاد علاقهمند به رابطه با آمريكا نبود. احمدينژاد اين نكته را بارها در سخنرانيها و در تريبونهاي عمومي بيان كرد. وي بارها به روساي جمهور ايالات متحده نامههاي بدون پاسخ نوشت. احمدينژاد ركورد حضور هشت ساله در نيويورك و سازمان ملل را به نام خود ثبت كرد و از هيچ فرصتي براي حضور در مجامع بينالمللي چشم پوشي نكرد. نتيجه اين حضور در عرصه بينالمللي هم براي وي مهم نبود. وي هرچه بيشتر در مجامع بينالمللي حضور پيدا ميكرد مشكل هم بيشتر ميشد. دوست و مشاور نزديك وي آقاي مشايي سخناني را درباره دوستي با ملت رژيم صهيونيستي به زبان آورد كه اگر يك اصلاحطلب اين سخنان را به زبان ميآورد، طايفه اصلاحطلبي را از بيخ و بن از جا ميكندند. مشايي و احمدينژاد به معناي واقعي كلمه اصولگرا بودند. اين يك رفتار خلاف اخلاق سياسي است كه عدهاي هماكنون عنوان ميكنند كه وي و مشايي اصولگرا نبودهاند.
احمدينژاد حاصل اجماع جريان راست افراطي بود. همين احمدينژاد اصولگرا بيشترين اشتياق را براي رابطه با آمريكا از خود نشان ميداد. از سوي ديگر در آمريكا هم تمايل ارتباط با ايران همواره قدرتمند بوده است. اين تمايل در اغلب موارد البته با پاسخهاي منفي در ايران روبه رو شده است. نهادهاي تصميمگير در ايران معتقد بودند كه شرايط ايجاد گفتمان و گفتوگو با آمريكا فراهم نشده است. امروز اما به نظر ميرسد شرايط تغيير پيدا كرده است. رهبر معظم انقلاب عنوان كردهاند كه اين گفتوگوها تنها در زمينه مذاكرات هستهاي خواهد بود. با اين وجود معتقدم كه اين گفتوگوهاي دوطرفه تفسيرهاي جانبي خواهد داشت.
ايران و آمريكا ميتوانند از الگوي مذاكرات هستهاي در زمينه داعش، سرنوشت دولت عراق، افغانستان و مساله فلسطين و اسرائيل استفاده كنند و به درك متقابلي از مواضع يكديگر در مسائل مختلف نائل شوند. در اين مساله ترديدي وجود ندارد كه آمريكا اين مساله را پذيرفته كه ايران يك قدرت بلامنازع منطقهاي است. از سوي ديگر هم ترديدي وجود ندارد كه ايراني به اين مساله واقفند كه بدون ايجاد يك ارتباط منطقي با جامعه جهاني قفل بسياري از مشكلات باز نخواهد شد. هر دو طرف در طي ساليان اخير به اين نتيجه رسيدهاند كه روزي بايد اين ديوار بياعتمادي بين ايران و آمريكا از بين برود و به صورت تدريجي اين دو كشور به يك رابطه منطقي دست پيدا كنند. من حتي معتقدم كه زياد هم نبايد نگران مواضع جمهوريخواهان در برابر ايران بود. براساس قانون آمريكا كه با يك نظام رياستي اداره ميشود دولت آقاي اوباما اين اجازه را دارد كه بسياري از مصوبات كنگره را وتو كند. كنگره و سنا زماني ميتوانند اختيارات آقاي اوباما را وتو كنند كه بيش از دو سوم آرا را براي وتو كردن رأي رئيسجمهور داشته باشند. هماكنون جمهوريخواهان چنين قدرتي را در كنگره ندارند. ضمن اينكه سابقه تاريخي نشان ميدهد كه با وجود اينكه در برخي مقاطع كنگره در دست جمهوريخواهان بوده است، دولت مستقر توانسته از جمهوريخواهان يارگيري كند.
البته خلاف اين مساله هم اتفاق افتاده است. يعني زماني كه جمهوريخواهان دولت آمريكا را در دست داشتند موفق شدهاند از دموكراتها امتياز بگيرند. با اين وجود بايد عنوان كنم كه موضوع پرونده هستهاي ايران اصلا يك موضوع تاكتيكي نيست. اين مساله هم طبيعي است كه جمهوريخواهان تلاش ميكنند كه آقاي اوباما موفق به مصالحه با ايران نشود. جمهوريخواهان بيش از هركسي به اين مساله آگاهي دارند كه مصالحه آقاي اوباما با ايران بيش از هرمسالهاي ميتواند زمينهساز ورود دوباره دموكراتها به كاخ سفيد باشد. در عين حال اگر تصور كنيم كه اگر جمهوريخواهان دولت آمريكا را به دست بگيرند بلافاصله هواپيماهاي خود را براي حمله به ايران گسيل ميدارند دچار باور غلطي شدهايم. آمريكا امروز در وضعيت جنگي قرار ندارد. در دوران جورج بوش آمريكاييها بالغ بر250هزار سرباز در اطراف كشور ما داشتند. اما امروز شايد بيش از دو سوم از اين سربازان منطقه را ترك كردهاند. با تمام اين اوصاف معتقدم وضعيت بحراني منطقه خاورميانه و بويژه وضعيت خطرناك وكم نظير عراق و سوريه كه از سوي گروههاي تروريستي مورد حمله قرار گرفتهاند يك افق فوق استراتژيك را براي ايران و آمريكا تداعي كرده است.
برخي از جزئيات نامههاي باراك اوباما به مقام معظم رهبري افشا شده است. آمريكا بهدليل به خطر افتادن منافعش در منطقه خاورميانه بيش از هركشوري خطر داعش را درك كرده و در نامههاي اخير خود به ايران خواستار پيوستن ايران به ائتلاف ضد داعش شده است. ارزيابي شما از اين نامهها چيست؟
دولت آمريكا متوجه شده است كه حل برخي از مشكلات مانند مناقشه هستهاي با ايران بيش از آنكه در حيطه اختيارات يك رئيسجمهور يا دولت در ايران باشد در اختيار رهبر معظم انقلاب است. لذا آنها به جاي آنكه خودشان را با احمدينژاد سرگرم كنند، تصميم گرفتند كه با رهبر معظم انقلاب مكاتبه داشته باشند. تصميمي كه منطقي و صحيح هم بود. اين مكاتبات درباره برخي از مشكلات و مناقشهها انجام شده و آمريكاييها اميدوارند كه به اين طريق بتوانند حسننيت خود را به ايران نشان دهند. البته نامهنگاريهاي ايران و آمريكا در گذشته هم وجود داشته است. در مسائلي مانند جنگ صدام و همچنين وضعيت كشور افغانستان هم اين دو كشور با هم نامهنگاريهايي انجام داده بودند. چون ما به اطلاعات اين نامهها دسترسي نداريم تنها ميتوانيم به گمانهزني در اين مورد دست بزنيم.
من معتقدم كه هر چه اين نامهها ادامه داشته است و تعدادش بيشتر شده مسائل جزئيتري در اين نامهها ذكر شده و موضوعات مشخصتري مطرح شده است. همچنين به نظر ميرسد لحن اين نامهها نسبت به گذشته محترمانهتر و دوستانهتر بوده است. پاسخهاي ايران هم به همين شكل بوده است. در عين حال ايران و آمريكا همچنان در بسياري از مسائل مانند سرنوشت فلسطينيان يا مسائل مربوط به حقوق بشر با هم اختلاف دارند. با اين وجود اين دو كشور ميتوانند ياد بگيرند كه در پروژههاي خاص ميتوانند رويكردهاي نزديكتري نسبت به هم اتخاذ كنند. من معتقدم ايران و آمريكا مناسبات منطقيتري نسب به رابطه آمريكا و عربستان دارند. اين مساله به راحتي قابل تشخيص است كه دورنماي مناسبات ايران و آمريكا نسبت به دورنماي رابطه آمريكا و عربستان روشنتر است. دليل اين مساله اين است كه اسلامي كه عربستان نمايندگي ميكند همواره مبلغ تندروي، بنيادگرايي و سلفيگري بوده است، در حالي كه ايران شيعه هيچگاه مبلغ بنيادگرايي و تندروي در منطقه و جهان نبوده است.
گره رابطه ايران و آمريكا در كجاست؟
در اين زمينه ما با يك گره تاكتيكي مواجه هستيم و يك گره تكنيكي. گره تاكتيكي پرونده هستهاي ايران است و گره تكنيكي شناخت قواعد بازي و درك متقابل از منافع مشترك ايران و آمريكاست. اگر آمريكا در حل پرونده هستهاي ايران در هفت ماه آينده حسن نيت بيشتري نشان دهد به تغيير فضاي سياسي در ايران كمك خواهد كرد. گره بلندمدت اين رابطه مساله فلسطين است. آمريكا بايد تكليف خود را در رابطه با اسرائيل روشن كند كه به نظر من در حال حاضر در انديشه چنين كاري هم است. سالهاست كه آمريكاييها تصميم گرفتهاند كه بدون پيش شرط و با هزينههاي گزاف از اسرائيل حمايت كنند. آمريكا بابت حمايت از اسراييل هزينههاي سنگين مالي را متحمل ميشود و از نظر افكار عمومي جهان هم هزينههاي رواني و معنوي بدون محاسبهاي را پرداخت ميكند. اگر آمريكا بخواهد در منطقه خاورميانه رنگ آرامش و صلح ديده شود و به جاي فروش اسلحه، شركتهاي نفتي، اقتصاد نابسامان آمريكا را سامان بدهند بايد مساله اسراييل در اين منطقه براي هميشه حل شود.
دولت آمريكا در پنجاه سال آينده بايد براي هميشه از خاورميانه بيرون برود. دولت آمريكا بايد از خاورميانه به سمت حوزه اقيانوس آرام و حوزه پاسيفيك نقل مكان كند و آرايش جديدي را آغاز كند. رفتن آمريكا از خاورميانه منوط به حل چند مساله است. در شرايط فعلي رسانههاي آمريكايي از طرح اوباما براي «سواحل شني» با نام انقلاب ياد ميكنند. امروز هزينه آمريكاييها براي برداشت نفت در خاك اين كشور كاهش پيدا كرده است. اگر ما بيش از اندازه نسبت به مواضع عربستان بدبين نباشيم يكي از دلايل مهمي كه عربستان خواستار كاهش قيمت نفت شده اين است كه هزينه برداشت نفت در خاك آمريكا براي دولت آمريكا كاهش پيدا نكند. دولت آمريكا با بهرهبرداري از ساحلهاي شني و رفتن به سمت مرزهاي مشترك با كانادا و آلاسكا و برداشت نفت از اين مناطق، در حال كم كردن نياز خود از منطقه پرآشوب و پرهزينه خاورميانه است. آمريكا در سالهاي آينده قدرتمندترين كشور در حوزه توليد انرژي و نفت خواهد بود. اگر اين اتفاق رخ بدهد نياز آمريكا به نفت كشورهايي چون عربستان و كشورهاي عربي حوزه خليجفارس روزبهروز كمتر خواهد شد. براي خارج شدن از اين بحران آمريكا مجبور است به مدل دولت فلسطيني تن بدهد.
اگر دولت ايالات متحده بهصورت منصفانه به مساله فلسطين كمك كند در اين صورت يكي از موانع بزرگ رابطه ايران و آمريكا برداشته خواهد شد. در غياب آمريكا در منطقه خاورميانه كشورهاي زيادي باقي نخواهند ماند. عراق تا سالها درگير جنگ داخلي و درگير با تروريستها باقي خواهد ماند. تركيه خاورميانه را ترك خواهد كرد و به آغوش اتحاديه اروپا خواهد رفت. در اين شرايط ايران به عنوان يك قدرت راهبردي نقش رهبري منطقه را به عهده خواهد گرفت. اشتباه نشود. من قصد ندارم عنوان كنم كه ايران به عنوان ژاندارم آمريكا در منطقه خاورميانه تبديل خواهد شد. اين خاصيت ژئوپلیتيكي ايران است كه نقش رهبري را به اين كشور در منطقه خاورميانه ميدهد. ايران امروزدرلبنان، سوريه، عراق، يمن، افغانستان و بيشتر كشورهاي منطقه نقش مهمي را بازي ميكند. دليل اين مساله به تاريخ و گذشته ايرانيان بازميگردد. تمامي اين مناطق زماني جزئي از خاك ايران بودهاند. اين يك كاريكاتور و تصوير نيست و بلكه يك واقعيت تاريخي است. ديگر كشورهاي منطقه اين اعتماد به نفس تاريخي را ندارند كه بتوانند در اغلب كشورهاي خاورميانه نقش تاثيرگذاري داشته باشند.
با توجه به اينكه جمهوريخواهان، كنگره آمريكا را به دست گرفتهاند، اگر فرض كنيم كه جمهوريخواهان كه سياست خصمانهتري نسبت به ايران دارند دولت آينده آمريكا را هم به دست بگيرند آيا خللي در وضعيت پرونده هستهاي و رابطه ايران و آمريكا به وجود خواهد آمد؟
اگر مساله پرونده هستهاي ايران حل شود دموكراتها دوباره به كاخ سفيد راه پيدا ميكنند. دموكراتها اين قدرت را دارند كه به جامعه آمريكايي بگويند كه ما بدون جنگ و خونريزي كه مطالبه اصلي مردم آمريكاست موفق شديم پرونده هستهاي ايران را به نتيجه برسانيم. حل پرونده هستهاي ايران كليد ورود دموكراتها به كاخ سفيد خواهد بود. در كنار اين استفاده از چاههاي استراتژيك و «انقلاب شن» كه از طرحهاي آقاي اوباما بود ميتواند به دموكراتها كمك كند كه جمهوريخواهان را در انتخابات رياستجمهوري شكست دهند. من معتقدم كه جمهوريخواهان به راحتي نميتوانند به كاخ سفيد راه پيدا كنند. با اين وجود اگر جمهوريخواهان به كاخ سفيد راه پيدا كنند با مشكلات استراتژيك متعددي در خاورميانه روبه رو خواهند بود. در نتيجه جمهوريخواهان هم از حل پرونده هستهاي ايران استقبال خواهند كرد.
يكي از انتقادهايي كه برخي كارشناسان به دولت آقاي روحاني وارد ميدانند اين است كه آقاي روحاني بيش از اندازه مسائل داخلي را به سياست خارجي و سرنوشت مذاكرات هستهاي گره زده است. به نظر شما اگر آقاي روحاني در اين مذاكرات شكست بخورد چه اتفاقي در داخل كشور رخ خواهد داد؟ آيا در صورت پيروزي مخالفتها با دولت وي كاهش پيدا ميكند؟
من دوست دارم اين پيام من به گوش آقاي رئيسجمهور برسد. پيام من اين است: «آقاي روحاني در بخش داخلي هويت و شناسنامه ندارد». اين بزرگترين خطري است كه دولت روحاني را تهديد ميكند. آقاي روحاني به تنهايي بار هويت و شناسامه دولت خود را به دوش ميكشد. يعني هويت حسن روحاني همان هويت دولت شده است. درحالي كه اينبار را بايد وزارت كشور به دوش بكشد. اين يك خطاي استراتژيك است كه بخش اعظم استانداران، فرمانداران و مديران كل دولت تدبير و اميد، عطر و بوي آقاي روحاني را نميدهند. اين مديران بيش از آنكه نماينده سياسي دولت باشند گاه نماينده يك فرايند خنثي هستند. هيچگاه نبايد به نيروهاي سياسي فرصتطلب اعتماد كرد.
آقاي روحاني گمان نكند با انتخاب چهرههاي خنثي هزينه سياسي دولت خود را كاهش ميدهد و مسير هموارتري خواهد داشت. با فرض بر اينكه مذاكرات هستهاي به نتيجه برسد، تا آثار آن در مسائل داخلي آشكار شود روحاني در سال آخر دولت خود قرار خواهد داشت كه مشخص نيست تا آن زمان بتواند برنامههاي خود را به خوبي پيش ببرد. اما در صورتي كه آقاي روحاني در مذاكرات هستهاي شكست بخورد مشكلات دولت صدبرابر خواهد شد. در اين شرايط ما با دوحالت مواجه هستيم: اول اينكه دولت در حوزه داخلي بهشدت تضعيف ميشود و مخالفتها نسبت به دولت افزايش پيدا ميكند. دوم اينكه اگر طرف مذاكرهكننده به اين مساله پي ببرد كه دولت آقاي روحاني تمام تخم مرغهاي خود را در سبد مذاكرات گذاشته است از اين نقطه ضعف دولت استفاده كرده و مطالبات جديدي را مطرح ميكند. در نتيجه فشار خود را در مذاكرات افزايش ميدهد و به دنبال گرفتن امتيازات بيشتر خواهد بود. اينجاست كه آقاي روحاني در يك بنبست قرار ميگيرد كه نه ميتواند به جلو برود و نه قادر خواهد بود به عقب بازگردد.
آقاي روحاني بايد تا آنجا كه امكان پذير است حوزه داخلي را از حوزه خارجي جدا كند. هويت داخلي دولت آقاي روحاني مشخص نيست. دولت احمدينژاد يك هويت مشخص و تعريف شده داشت. دولت خاتمي و هاشمي هم داراي هويت و شناسنامه بودند. دولت آقاي روحاني اما بيرنگترين و بدون شناسنامهترين دولت بعد از انقلاب در زمينه داخلي بوده است. احمدينژاد از بركناري وزيري كه يك ماه قبل كار خود را شروع كرده و افكارش با وي همخواني نداشت هيچ گونه ابايي نداشت. آقاي روحاني در يك سوءتفاهم قرار گرفته است. چه كسي عنوان كرده كه آقاي روحاني براي انتخاب مديران خود بايد با نمايندگان مجلس مشورت كند؟ كجاي قانون چنين چيزي ذكر شده است؟ احمدينژاد در اين زمينه كار خوبي انجام ميداد. كار خوب را بايد گفت. نبايد جناحي و جرياني به مسائل نگاه كرد. احمدينژاد به قوه مجريه اقتدار داده بود. هماهنگي با مجلس خوب است اما با يك مجلس هماهنگ و همسو و نه يك مجلس مخالف. تلاش براي هماهنگي با يك مجلس مخالف باعث خنثي شدن عملكرد و كند شدن برندگي دولت خواهد شد. اين مساله ممكن است به شكست كلي دولت روحاني منجر شود. آقاي روحاني بايد بداند كه اگر با «آب زمزم» هم خودش را غسل بدهد جريان راست افراطي به وي اعتماد نخواهد كرد.