واقعيت انتخابات تهران

واقعيت انتخابات تهران

عباس عبدی: دور دوم انتخابات مجلس در برخي شهرها به‌ويژه تهران نتايج عجيبي داشت.
روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

مریم باقی : در اسناد حقوقي خانواده از حقوق ويژه برخوردار است و حتي خود تشكيل خانواده به عنوان يك حق جهاني شمرده مي‌شود
يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 19
کد خبر: ۵۳۶۲
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۹
وبلاگ خرد منتقد نوشت

چیست آن چه "زندگی" نام دارد؟

وقتی زندگی را نمی شناسد آن گاه چشم به انتظار آمدن اش می نشیند تا روزی از همین روزها بیاید و او را با شهد شیرین اش به اوج برساند. دست روی دست می گذارد و کارهای روزمره را به سوی دیگر می نهد. . .

تدبیر24 : علی نویسنده وبلاگ خرد منتقد در تازه ترین پست وبلاگ خود نوشت :

1-         فکر می کند زندگی در پس و پشت چیزی و یا چیزهایی نهفته است. می خواهد آن ها را کنار بزند تا با زندگی مواجه شود. فکر می کند زندگی آن سوتر است، فکر می کند زندگی پشت این واقعیت هاست،  می خواهد به آن سو برود تا به زندگی برسد. چنین می اندیشد که زندگی در جایی دیگر است. زندگی اکنون و این جا نیست. بنابراین می خواهد به آن زندگی که اکنون و در این جا نیست، دست یازد. چنین نگرشی به آن طنز می ماند که کسی گفته بود: درخت ها نمی گذارند جنگل را ببینم. 

در چنین برداشتی از زندگی است که آدمی همواره منتظر می ماند. منتظر است که در نیمروز زرین، چیزی بدمد، خورشیدی طلوع کند و چیزی بیابد، چیزی که نامش زندگی است. اتفاقی بیفتد و او با زندگی آشتی کند. یک چیزی که بتوان نامش را زندگی گذاشت. 

او نمی داند، غفلت دارد که هم اکنون در متن زندگی می زید. زندگی همین ساعات، و بلکه همین لحظه هایی است که می آید و می رود و او از آمدن و رفتن اش خبر نمی شود.  زندگی از هیچ دری وارد نمی شود. چیزی در آن سوی کوه قاف نیست. زندگی اکنون ما است در همین لحظه و همین جا. نتیجه آن می شود که چون زندگی را نمی شناسد، هیچ گاه زندگی نخواهد کرد.

 

2-         وقتی زندگی را نمی شناسد آن گاه چشم به انتظار آمدن اش می نشیند تا روزی از همین روزها بیاید و او را با شهد شیرین اش به اوج برساند. دست روی دست می گذارد و کارهای روزمره را به سوی دیگر می نهد. می خواهد فرصت کند، می خواهد وقت داشته باشد تا زندگی کند. دیگری خانه اش را تمییز می کند. دیگری بشقاب غذایش را می شوید. دیگری برای غذا درست می کند. از مغازه ی محل همه چیز را به صورت آماده می خرد. زنگ می زند، پیتزایی محل شان و سفارش می دهد. حتی برای خرید هم به سوپری نمی رود. خانه می نشیند و زنگ می زند و دستور کالاهایی را می هد که برایش بیاورند. ترشی و مربا را به صورت آماده می خرد. پیازداغ را از همان دستفروش سر کوچه می خرد. لباس هایش را خشکشویی می شوید.  از همه ی انواع تکنولوژی بهره می برد. و به تعبیر قدیمی تر، دست به سیاه و سفید نمی زند، چون می خواهد زندگی کند. 

او همه ی این کارها را نمی کند تا چه کند؟ راستی او قرار است چه کار کند؟ او این کارها را نمی کند، زیرا قرار است زندگی بکند. در فضای خیالی و رویایی شیرین و موقعیت فانتزی ذهن اش می نشیند و هشت کتاب سپهری را می خواند و از خواندن اش غرق در لذت می شود . می خواند:

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی صوت قطاری ست که در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا،

لمس تنهایی ماه،

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.

 

و با خود تکرار می کند: "زندگی شستن یک بشقاب است". در لذت خواندن این شعر غرق می شود، اما فقط از این جمله لذت می برد نه از واقعیت. او نمی داند که رابطه اش را با واقعیت از دست داده است. در اوهامی تاریک بسر می برد. بی خبرانه زندگی اش را سپری می کند و روزگارش را از دست می دهد.به تعبیر سعدی، این مدعیان در طلبش بی خبرانند. 

سخن بر سر استفاده از تکنولوژی نیست بلکه بر این است که تکنولوژی ما را از خود و از زندگی بیگانه نکند. بر این است که باید با واقعیت از سر مهر مواجه شویم زیرا ما با انجام امور روزمره با زندگی مواجه می شویم. 

 

3-         وقتی امور جاری زندگی را رها می کند بتدریج از زندگی و از خود فاصله می گیرد. همه ی آن کارها را نمی کند تا زندگی کند اما پس از مدتی از بیکاری، حوصله اش سر می رود. دچار ملال می گردد. احساس می کند توان زندگی ندارد. از خانه بیرون می زند، کارش می شود پرسه زدن این و آن جا. نگرشش نسبت به زندگی تغییر می کند. حتی ممکن است سلامت روانی اش را از دست بدهد. فرصت هایش را از دست می دهد. کارهای روزمره را امری پیش افتاده و بی اهمیت می داند و از آن ها می گریزد. نمی داند که دارد از خودش فرار می کند. این چنین می شود که از خود و از زندگی بیگانه می شود. 

شاید وقت آن است که با نگرشی نو، زندگی را آغاز کرد. نگرشی که در آن، بپذیریم  "زندگی شستن بشقاب است." 

 

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: