واقعيت انتخابات تهران

واقعيت انتخابات تهران

عباس عبدی: دور دوم انتخابات مجلس در برخي شهرها به‌ويژه تهران نتايج عجيبي داشت.
روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

مریم باقی : در اسناد حقوقي خانواده از حقوق ويژه برخوردار است و حتي خود تشكيل خانواده به عنوان يك حق جهاني شمرده مي‌شود
شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 18
کد خبر: ۷۷۵۲۱
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۴

دوستم رازی را در مورد زنم بر ملا کرد که خشکم زد!

با آن که 18 سال قبل با دختر یکی از بستگان پدرم ازدواج کردم اما هیچ گاه نتوانستم دختری را که در دوران نوجوانی عاشقش شده بودم به فراموشی بسپارم.
تدبیر24»احساس می کردم او ستاره بخت و اقبال من است و بالاخره روزی با او ازدواج می کنم اگرچه گردونه چرخ روزگار به گونه ای چرخید که بالاخره سال گذشته آن دختر از همسرش طلاق گرفت و من او را به عنوان همسر دوم به عقد موقت خودم درآوردم اما حرف هایی درباره او شنیدم که از شدت عصبانیت با او درگیر شدم که در این گیرودار دختر 5 ساله اش را کشتم و اکنون...

مرد 38 ساله ای که به اتهام کودک آزاری و قتل دختر 5 ساله ای به نام رقیه بازداشت شده است پس از آن که چگونگی و جزئیات این جنایت دلخراش را در حضور کارآگاه حمیدفر (افسر پرونده) تشریح کرد به بیان ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: به خاطر این که در منزل به زبان ترکی سخن می گفتیم آشنایی کامل با زبان فارسی نداشتیم به همین خاطر همواره از درس املا تجدید می شدم تا این که مجبور شدم در کلاس چهارم ابتدایی ترک تحصیل کنم.

 آن زمان پدرم گچکار بود و من هم در کنار او به همین شغل مشغول شدم کمی که بزرگ تر شدم به دنبال سیم کشی و کارهای ساختمانی رفتم. وقتی به سن نوجوانی رسیدم بیشتر اوقات بیکاری ام را در منزل یکی از همسایگانمان می گذراندم که او را خاله صدا می کردم او هم مرا مانند فرزندان دیگرش دوست داشت به همین خاطر حتی برخی از شب ها را در خانه همسایه می خوابیدم تا این که عاشق دخترش شدم. 

«اعظم» هم مرا دوست داشت اما وقتی او را خواستگاری کردم مادرش مخالفت کرد و گفت: برادرزاده ام قرار است با اعظم ازدواج کند! ولی من دست بردار نبودم تا این که آن ها یک روز به طور ناگهانی از منطقه التیمور مشهد به مکان دیگری نقل مکان کردند و من دیگر اعظم را ندیدم البته پدرم نیز با این ازدواج مخالف بود به همین خاطر با دختر یکی از بستگان پدرم ازدواج کردم و زندگی خوبی داشتم.

با آن که صاحب 2 دختر زیبا شده بودم اما نمی توانستم اعظم را فراموش کنم با خودم می گفتم حتی اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد با او ازدواج می کنم همسرم نیز این موضوع را می دانست. تا این که روزی از طریق خواهر اعظم که هنوز در محله ما سکونت داشت با او ارتباط برقرار کردم.

 او از اختلافات با همسرش و سختی هایی که کشیده بود سخن گفت و ادامه داد که می خواهد طلاق بگیرد من هم منتظر ماندم تا این که او از همسرش طلاق گرفت. پاییز سال گذشته منزلی را اجاره کردم تا از نظر مالی به او و خانواده اش کمک کنم.

 

 

 سپس با آن که همسرم از این موضوع ناراحت بود ولی من اعظم را به عقد موقت خودم درآوردم و دخترش را نیز سرپرستی کردم. چند ماه از این ماجرا گذشته بود که شب قبل از وقوع حادثه یکی از دوستانم حرف هایی را درباره اعظم مطرح کرد که خشکم زد و خیلی غیرتی و کنجکاو شدم.

دوستم گفت او حتی به خاطر برخی کارهایش زندانی شده است این بود که صبح زود به خانه اعظم رفتم و درگیری بین ما شروع شد. در همین اثنا که کنترلم را از دست داده بودم دختر 5 ساله اعظم را پرت کردم که همین موضوع منجر به مرگ او شد و ...

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: