واقعيت انتخابات تهران

واقعيت انتخابات تهران

عباس عبدی: دور دوم انتخابات مجلس در برخي شهرها به‌ويژه تهران نتايج عجيبي داشت.
روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

روز جهاني خانواده در زمانه زوال‌گرايی

مریم باقی : در اسناد حقوقي خانواده از حقوق ويژه برخوردار است و حتي خود تشكيل خانواده به عنوان يك حق جهاني شمرده مي‌شود
جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 17
کد خبر: ۹۸۱۴۶
تاریخ انتشار: ۳۰ آذر ۱۳۹۶ - ۱۷:۴۳

روایتی دیگر از زلزله تهران

دیشب که زلزله اومد طبقه چهار مجتمع جلال آل احمد بودم و پشت لبتاب در حال ارسال پیام تلگرامی به دوستان بودم.
تدبیر24»دیشب که زلزله اومد طبقه چهار مجتمع جلال آل احمد بودم  و پشت لبتاب در حال ارسال پیام  تلگرامی به دوستان بودم. 

ناگهان احساس کردم صندلی حرکت می کند اصلا در آن لحظه به زلزله فکر نکردم. با دو تکان بسیار شدیدی که کل ساختمان را لرزاند لبتابم از روی میز کارم افتاد. که در این لحظه متوجه شدم زلزله است.  بعد از چند ثانیه همه چیز آرام گرفت اما صدای همسایه هایی که فریاد می زدند : زلزله زلزله، بیایین بیرون زلزله، این آرامش را شکست. 

با اینکه ترسیده بودم اما برای اینکه این ترس به اطرافیانم منتقل نشود تلاش کردم آرامشم را در ظاهر حفظ کنم. به بقیه کمک کردم تا لباسهایشان را بپوشند و درِ خروجی واحد را باز گذاشتم . 
همسایه ها را دیدم که با دستپاچگی در راهرو طبقه چهارم با داد و فریاد در حال بیرون رفتن بودند در حالی که با آرامش تلاش می کردم تا از پله ها پایین بیایم  و خود را به حیات و محیط باز برسانم متوجه گریه های یک کودک  در طبقه دوم شدم. 

بهش نزدیک شدم و گفتم : نترس کوچولو ما پیشتیم. بغلش کردم و از پله ها رفتم پایین و رسیدم حیات مجتمع. مادر کودک با شنیدن گریه های کودک اومد و کودک رو از من گرفت. و تشکر کرد و همسرش گفت حول شدیم یادمون رفت بچه رو برداریم. 

شب سختی بود تا ساعت 7 صبح داخل ماشین بودیم با اینکه پتو و آذوقه داشتیم اما سرما و تنگی جا و ترس و استرس اجازه نمیدادند تا بخوابیم. هر یک ساعت یکبار سراسیمه از خواب می پریدم. در طول شب بیش از چهار بار کابوس زلزله دیدم. زلزله ای که همه شهر را ویران کرده بود. همه شهر در آتش می سوخت. از هر گوشه ای از شهر صدای ناله می آمد . همه ماشین ها زیر آوار مونده بودند گویی از آسمان سنگ می بارید از هر خیابانی که رد میشدی احتمال ریزش یک ساختمان بود. تمام خطوط مواصلاتی بسته شده بودند. همه جا جنازه ریخته بود و من هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. 

با اینکه دیشب فقط دو تکان ساده رخ داده بود اما شدت ترس و نگرانی را در چهره همه میشد دید. 

صبح ساعت 9 رفتم سوپری سر کوچه تا مقداری مواد غذایی بخرم. دختر خانوم 5 یا 6 ساله ای هم برای خرید اومده بود. ازش پرسیدم خانوم کوچولو دیشب ترسیدی ؟ جواب داد: بله
بهش گفتم از چی ترسیدی ؟ گفت: زلزله 
گفتم: آخه زلزله هم مگه ترس داره ؟ 
گفت : نه عمو ، ترسیدم بمیرم دیگه مامان بابامو نبینم .
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: