تسلیحات هوش مصنوعی اشتریان

تسلیحات هوش مصنوعی

در نظر آورید هزاران زنبورک تسلیحاتی هوش مصنوعی به سوی یک دشمن فرضی گسیل شوند...
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
سه‌شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 07
کد خبر: ۲۴۹۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲
سوار که شدم اولین دیالوگ مرد این بود که آقای پرستویی، زن من عاشق شماست. گفتم ممنون سرور ما هستند. سلام خدمتشان برسانید. گفت مشکل من چیز دیگری است. و دست کرد در جیبش ودوتا برگه دادخواست طلاق بیرون آورد. گفت پس از سه سال زندگی ویک دختر سه ساله ،رفته خانه پدرش و طلاق می خواهد.
به گزارش پارس توریسم، پرویز پرستویی سالها قبل در مصاحبه ای روایت جالبی را بازگو کرده ،که براساس این روایت روایت پرستویی مانع از طلاق یک زوج شده است.
پرستویی در گفت وگویی با کتاب سال 83 مجله «فیلم» در پاسخ به سوالی که عجیب ترین خاطره ای که از شهرت دارید چیست؟ می گوید: «از شهرت می شود استفاده های بدی کرد.اما در جاهایی هم می تواند کار ساز باشد. اتفاقی برای من پیش آمد که گاهی فکر می کنم از طرح های کیارستمی وار است. یک روز می خواستم از تقاطع کردستان تا تخت طاووس پیاده بروم که یک تاکسی آن طرف بزرگراه ایستاد و شروع کرد به بوق زدن برای من. با دوتا انگشت اشاره کردم که می خواهم پیاده بروم. اما باز هم اشاره کرد و من رفتم سمت اتوموبیلش ببینم که چه می گوید. نزدیک که شدم گفت آقای پرستویی ما شما را دوست داریم چند دقیقه پیش من می نشینید ؟ سوار که شدم اولین دیالوگ مرد این بودکه آقای پرستویی ،زن من عاشق شماست. گفتم ممنون سرور ما هستند. سلام خدمتشان برسانید. گفت مشکل من چیز دیگری است. و دست کرد در جیبش ودوتا برگه دادخواست طلاق بیرون آورد. گفت پس از سه سال زندگی ویک دختر سه ساله ،رفته خانه پدرش و طلاق می خواهد.
قرار شد به منزلشان برویم. وقتی به در متزل همسر این آقا رسیدیم من زنگ زدم. آقایی که بعدا فهمیدم پدر آن خانم است آمد دم در. از قیافه اش فهمیدم که تا به حال رادیو هم گوش نکرده و طبعا مرا نمی شناسد. گفتم با فاطمه خانم کار دارم و مرد معترض شد که چه کار داری؟درهمین موقع خانم جوانی آمد دم در و از واکنش و نگاهش فهمیدم باید همسر آن مرد باشد. باور نمی کرد که من آنجا آمده باشم. خلاصه از آنها اجازه گرفته ام که داخل خانه شان بروم و براساس تجربیاتی که از کار کردن در دادگستری داشتم با دوساعت حرف زدن آن خانم را ضی کردم که چادرش را سرش کند  وبرگردد سر خانه و زندگی اش.»
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
صبا
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۴۱ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۳
0
0
فردینی دیگه!!!! مرد کامل
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها