چطورفمینیسم خدمتگزار سرمایه داری شدوچگونه آن رااحیاکنیم؟
جنبشی که به عنوان حرکتی در نقد استثمار سرمایه داری آغاز شد، ایدههای کلیدیاش را به خدمت نولیبرالیسم متاخر درآورد. من به عنوان یک فمینیست، همیشه تصور کردهام که با مبارزه برای رهایی زنان، در راه ساخت دنیای بهتری گام بردشتهام، دنیایی برابرتر، عادلانهتر و آزادتر. اما اخیراً نگرانیهایی پیدا کردهام از این بابت که آن ایده آلهایی که فمینیستها پیشگامان آن بودند، در خدمت اهدافی کاملا متفاوت قرار گرفته است. نگرانی من مشخصا از این است که نقد ما به جنسیت گرایی، در حال حاضر ابزاری شده برای موجه نشان دادن اشکال جدید نابرابری و استثمار.
تدبیر24: نانسی فریزربرگردان: رزا روزبه
درپیچ و تاب بیرحمانه سرنوشتی که با آن روبرو هستیم، ترسم این است که جنبشی که از قضا برای آزادی زنان بود، در یک چرخش بیرحم جادهٔ سرنوشت، در دام یک رابطهٔ خطرناک با اقدامات نولیبرالیستی برای ساخت یک جامعهٔ مبتنی بر بازار آزاد، گرفتار آمده باشد. و همین میتواند توضیحی باشد بر اینکه چگونه اندیشههای فمینیستی که روزی بخشی از یک جهانبینی رادیکال بود، به طور روز افزون در نقطه نظرات فردگرایانه تبیین میشوند. فمینیستها که زمانی جامعهای را نقد میکردند که بر شغل محوری دامن میزد، حالا به زنان توصیه میکنند که به استقبال از خطرات و ریسکهای محیط کار بروند. جنبشی که زمانی همبستگی اجتماعی را اولویت قرار میداد، حالا از زنان کارآفرین تجلیل میکند. دیدگاهی که روزی خدمات اجتماعی و استقلال را ارج مینهاد، حالا مشوّق پیشرفتهای فردی و شایسته-سالاری شده است. چیزی که پشت این تغییر سمت و سو خوابیده است، دریای تغییراتی در خصیصهٔ سرمایه داری است. سرمایه داری دولت-محور دوران پس از جنگ، جای خود را به شکل جدیدی از سرمایه داری داده است که بیسازمان، جهانی، و نولیبرال است. موج دوم ِ فمینیسم به صورت نقدی بر سرمایه داری دولت-محور، پا به عرصهٔ ظهور گذاشت اما به خدمتگزار سرمایه داری نولیبرال بدل شده است. اکنون با نگاه به گذشته، میتوان دید که جنبش آزادی زنان، همزمان به دو آیندهٔ متفاوت اشاره داشت: در یک سناریو، دنیایی را تصور میکرد که در آن رهایی جنسیتی با دموکراسی مشارکتی (مردمسالاری) و همبستگی اجتماعی همراه بود.در سناریویی دیگر وعدهٔ شکل تازهای از لیبرالیسم را میداد که قادر بود به زنان نیز همچون مردان، خودمختاری فردی، انتخابهای فزون یافته، و پیشرفت بر اساس شایسته سالاری را بدهد. موج دوم فمینیسم از این نظر دچار دوگانگی بود. سازگار با هر کدام از این تجسمها از جامعه، مستعد تاثیرپذیری از دو طرح مختلف تاریخی بود. آن گونه که من میبینم، دوگانگی و تزلزل فمینیسم طی سالهای اخیر، به نفع سناریوی فردگرایی ِ لیبرالی، مرتفع و حل شده است، اما نه از آن جهت که ما قربانی منفعل ِ اغواگریهای نولیبرالی بودیم، بلکه بر عکس؛ خود ما از طریق اهدای سه اندیشهٔ مهم در گسترش آن سهیم بودهایم. یکی از آنها، نقد ما به «مزد بر اساس خانوار» بود: نمونهٔ ایده آل و دارای اهمیت اساسی برای سرمایه داری ِ دولت محور از خانوادهای که در آن مرد نان آور و زن خانه دار است. نقد فمینیستی آن ایده آل، اکنون در خدمت مشروعیت بخشیدن به «سرمایه داری انعطاف پذیر» قرار گرفته است. این شکل از سرمایه داری شدیدا متکی بر کار مزدی زنان است، خصوصا بر کار با دستمزد پایین در بخشهای خدمات و تولید، که نه تنها توسط زنان جوان مجرد و زنان متاهل و بچه دار بلکه توسط زنان تفکیک نژادی شده و زنان تقریبا تمام ملیتها و اقوام انجام میگیرد. همین طور که زنان به بازار کار در سراسر جهان سر ریز شدهاند، «دستمزد بر اساس خانوار» ِ ایده آل ِ سرمایه داری دولت محور نیز جای خود را به عُرف ِ جدیدتر و مدرن تری - که ظاهرا مورد تایید ِ فمینیسم است- میدهد: خانوادهٔ دو حقوقه. بیاعتنا به اینکه واقعیت ِ پشت ِاین ایده آل ِ جدید، در واقع دستمزدهای به شدت پایین، کاهش امنیت ِ شغلی، سطح زندگی رو به افول، افزایش ناگهانی ِ ساعات کار ِ مزدی در هر خانوار، تشدید کار دو شیفته و هم اکنون اغلب سه شیفته یا چهار شیفته- و افزایش فقر به طور فزاینده و متمرکز در زنان تک سرپرست خانوار است. نولیبرالیسم با پر و بال دادن به روایتی از توانمندسازی زن، نقد فمینیستی به دستمزد ِ خانوار محور را دست آویز ِ توجیه ِ استثمار قرار داده، و رویای رهایی زنان را دستمایهٔ انباشت سرمایه میکند. فمینیسم اندیشهٔ دیگری نیز به اخلاقیات نولیبرالی افزوده است. در دورهٔ سرمایه داری دولت محور، ما به درستی یک دید سیاسی ِ بسته را نقد کردیم که عامدانه چنان روی نابرابری ِ طبقاتی تمرکز داشت، که ناتوان از دیدن بیعدالتیهای «غیر اقتصادی» از قبیل خشونت خانگی، آزار جنسی، و سرکوب حق تصمیم گیری برای زاد و ولد بود. با رد ِ «اقتصادگرایی» و با سیاسی کردن «مسائل شخصی»، فمینیستها هدفی سیاسی را تقویت کردند که در آن سلسله مراتب جایگاهی که مبتنی بر ساختارهای فرهنگی جنسیت محور بود، به چالش کشیده میشد. نتیجه باید گسترش مبارزه برای عدالتی میشد که عرصهٔ فرهنگی و اقتصادی، هر دو را در برگیرد. اما اتفاقی که در عمل افتاد، تمرکز صرف و یک طرفه بر «هویت جنسیتی» به قیمت نادیده گرفتن مشکلات معیشتی بود. اما اتفاقی که در عمل افتاد، تمرکز صرف و یک طرفه بر «هویت جنسیتی» و به قیمت نایده گرفتن مشکلات معیشتی بود. و بدتر آنکه تمرکز فمینیستها بر سیاستهای هویتی به غایت با نولیبرالیسم ِ در حال ظهوری هماهنگ بود که هیچ چیز برایش مهمتر از آن نبود که خاطرهٔ برابری اجتماعی را پاک کند. در واقع درست زمانی که وضعیت اقتصادی توجه مضاعف به نقد اقتصاد سیاسی را میطلبید، نقد جنسیت گرایی فرهنگی را مطلق انگاشتیم. در نهایت، خدمت سومی که فمینیسم به نولیبرالیسم کرد، نقد نقش قیم مآبانهٔ دولت رفاه بود. نقدی که به نحوی غیر قابل انکار در دورهٔ سرمایه داری دولت-محور مترقی مینمود، از آن موقع با جنگ نولیبرالیسم علیه دولتهای مذکور و استقبال ریاکارانهٔ اخیرش از نهادهای غیر دولتی (NGO) ادغام شد. یک نمونهٔ گویا «خرده وامها» یا قرضههای کوچک است؛ برنامهای که در آن بانکهای کوچک به زنان فقیر در کشورهای جنوب وام میدهند. خرده وام به عنوان طرحی از پایین، جایگزین ِ طرحهای از بالا و کاغذ بازیهای دیوانسالارانه (بوروکراتیک) پروژههای دولتی، در پوشش توانمندسازی به اسم پادزهر فمینیستی برای فقر و سرسپردگی ِ زنان تبلیغ میشود. با این حال آنچه نادیده گرفته شده، این تصادف آزاردهنده است که سر بر آوردن ِ خرده وام با برچیده شدن اقدامات زیربنایی ِ گستردهٔ دولتها برای مبارزه با فقر همزمان بود. در حالیکه قرضهای کوچک مقیاس نمیتوانند جای اقدامات کلان دولت برای فقرزدایی را بگیرند. پس در این مورد هم یک اندیشهٔ فمینیستی توسط نولیبرالیسم بازسازی شد. دیدگاهی که در ابتدا هدف آن دموکراتیزه کردن قدرت دولت برای توانمندسازی شهروندان بود، حالا از آن برای مشروعیت بخشیدن به بازاری کردن و کاهش بودجهٔ دولت استفاده میشود. در تمام این موارد، دوگانگی فمینیسم به نفع فردگرایی ِ (نو) لیبرالی تمام شده است. اما سناریوی دیگر مبتنی بر همبستگی اجتماعی نیز ممکن است هنوز زنده باشد و تحقق یابد. بحران کنونی شانس دیگری برای از نو ساختن آن و دوباره پیوند دادن ِ رویای آزادی زنان با تصویر ِ جامعهٔ همبسته را فراهم میآورد. در راه رسیدن به این هدف، ما فمینیستها باید نزدیکی خطرناکمان را با نولیبرالیسم قطع کنیم و سه اندیشهای را که به نولیبرالیسم بخشیدهایم، در خدمت نیل به اهداف خودمان باز پس گیریم. ابتدا باید پیوند ساختگی میان نقدمان از «دستمزد ِ مبتنی بر خانوار» با سرمایه داری ِانعطاف پذیر را بشکنیم. آن هم از طریق جنگیدن برای شکلی از زندگی که کار مزدی را از محوریت میاندازد و به فعالیتهای غیر مزدی شامل -و نه فقط محدود به- کار مراقبتی ارج مینهد. دوم؛ ارتباط نقدمان به اقتصادگرایی (اقتصاد محوری) را با سیاستهای هویتی به هم بزنیم. و این کار از طریق پیوند میان مبارزه برای تغییر سلسه مراتب ریشه دار در ارزشهای فرهنگی ِ مردسالار و مبارزه برای عدالت اقتصادی ممکن است. و در نهایت،ما باید از طریق دستیابی به دموکراسی مشارکتی به عنوان ابزار توانمندسازی قدرت مردم، که برای تحت کنترل در آوردن سرمایه، به خاطر تحقق عدالت اجتماعی ضروری است، پیوند جعلی انتقاد از بوروکراسی با بنیادگرایی ِ مبتنی بر بازار آزاد را از بین ببریم.