تسلیحات هوش مصنوعی اشتریان

تسلیحات هوش مصنوعی

در نظر آورید هزاران زنبورک تسلیحاتی هوش مصنوعی به سوی یک دشمن فرضی گسیل شوند...
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 06
کد خبر: ۳۷۱۶۹
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۱
هوشنگ مرادی کرمانی می‌گوید: هنوز هم یاد نگرفته‌ام که واژه‌های مرگ و اعتیاد و طلاق، یتیمی و گرسنگی و جنگ و بی‌عدالتی و تعصب و خشونت را، که کودکان در گوشه و کنار دنیا آن‌ها را لمس می‌کنند، چگونه به کار برم که دنیای زیبا و رنگین و خیال‌های خوش آنان را نسوزانم.
تدبیر24: این نویسنده در پیامی به مناسبت مراسم روز جهانی کودک که چهارشنبه (16 مهرماه) در برج میلاد برگزار می‌شود نوشته است:

«روز جهانی کودک بر کودکان کوچک و کودکان بزرگسال خوش باد

برای‌تان دو تا قصه تعریف می‌کنم، قصه‌های کوچک و خاطره‌گونه، و بعد ... اصلاً بگذارید بروم سراغ قصه اول؛ بهتر است.

قصه اول، کسی از شهر آمده بود به روستای ما و باغی خریده بود. می‌خواست باغبان باغ را رد کند و کس دیگری را بیاورد. باغبان شستش خبردار شده بود و افتاده بود به هول و ولا. شب‌ها خوابش نمی‌برد و روزها دستش به کار نمی‌رفت. درخت‌ها را نگاه می‌کرد و آه می‌کشید. زنش گفت: «سفره ای می‌اندازیم و ارباب تازه را دعوت می‌کنیم، شرمنده می‌شود. ما را نگه می‌دارد.»

زن به سختی گوشت و مرغی فراهم کرد و ارباب وزن و بچه‌اش را بر سفره نشاند. ارباب دست بر نان تازه و گرم برد و تکه‌ای کند و خواست در کاسه‌ ماست فرو کند. کودک باغبان حاضر بود از پشت شانه پدر گفت: «بابا، این همان ارباب گوش‌دراز است که گفتی می‌خواهد نان ما را ببرد؟» ارباب آب شد و به زمین رفت. زن ارباب از سفره برخاست و قاشق از کودکش گرفت و بر سفره انداخت. باغبان با پس‌گردنی کودک خود را نواخت. زن باغبان چنگ بر لپ کشید و از حال رفت.

قصه دوم. پدربزرگم قصه اول را تعریف می‌کرد و می‌گفت: «هرچیزی را نباید جلوی بچه گفت» سر و ریشش را می‌جنباند و از روی پختگی و تجربه می‌گفت: «اگر بچه‌ای سفیدی دندان کسی را دید، می‌خواهد سرخی پشت گوش او را هم ببیند.» منظورش این بود اگر کودکی خنده و خوش‌و‌بش پدر و مادر و بزرگ‌تری را دید پررو می‌شود گوش او را می‌گیرد، می‌کشد، تا می‌کند و می‌خواهد سرخی پشت او را هم ببیند. من چهار پنج‌ساله بودم. یواش رفتم پشتش و دیدم پس گوش او اصلاً سرخ نیست. دو تا رگ کلفت است و یک برآمدگی و رنگش مثل جاهای دیگر اوست. من که بارها سفیدی تند و براق دندان‌های مصنوعی او را دیده بودم. نتوانستم سرخی پشت گوشش را ببینیم. سال‌ها سرخی هندوانه و آلبالو و انار را دیدم، گل سرخ را دیدم و نوک پرنده‌ای که نمی‌شناختم، و سرخ بود؛ اما سرخی پشت‌ گوش او را ندیدم. بعدها که بزرگ شدم فهمیدم پدربزرگ و مادربرگ نمی‌خواستند نوه‌شان که احتمالاً نویسنده می‌شود، واژه‌های زشت و رکیک را یاد بگیرد. گرچه تا امروز هم نتوانستم چیزی جایگزین سرخی پشت گوش او بکنم. بگذریم ... هنوز هم یاد نگرفته‌ام که واژه‌های مرگ و اعتیاد و طلاق، یتیمی و گرسنگی و جنگ و بی‌عدالتی و تعصب و خشونت را، که کودکان در گوشه و کنار دنیا آن‌ها را لمس می‌کنند و شب‌ها بد می‌خوابند، چگونه به کار برم که دنیای زیبا و رنگین و خیال‌های خوش آنان را نسوزانم. تا کجا پیش بروم، چقدر، چه اندازه بگویم. بگویم یا نگویم؟

نویسنده‌ها و شاعران چگونه دنیای لطیف کودکان و نوجوانان را تصویر کنند، چگونه؟

هوشنگ مرادی کرمانی

16 مهر 1393- روز جهانی کودک»
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها