تسلیحات هوش مصنوعی اشتریان

تسلیحات هوش مصنوعی

در نظر آورید هزاران زنبورک تسلیحاتی هوش مصنوعی به سوی یک دشمن فرضی گسیل شوند...
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 06
کد خبر: ۶۹۲۴
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۱
ریچارد بولیت
تدبیر24: ریچارد بولیت، استاد برجسته تاریخ در دانشگاه کلمبیا در نیویورک است و بیش از 40سال در عرصه تاریخ اسلام و به‌خصوص تاریخ ایران در قرون وسطا سابقه تدریس دارد. وی دکترای تاریخ و مطالعات خاورمیانه را در سال 1967 از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و پس از آن بیش از 10کتاب علمی، 35مقاله آکادمیک و پنج‌رمان منتشر کرده است. وی در بین خبرگان رشته مطالعات خاورمیانه و تاریخ اسلام جایگاه عظیمی دارد و به‌عنوان یکی از مهم‌ترین متخصصان تاریخ منطقه شناخته می‌شود. بولیت در سال 2007 با روسای دانشگاه کلمبیا و نمایندگان جمهوری‌اسلامی ایران در سازمان ملل همکاری کرد تا رییس‌جمهوری اسبق کشور، محمود احمدی‌نژاد در آن دانشگاه سخنرانی کند. بولیت بهار عربی را «پایانی بر افول ناسیونالیسم عرب» نامید. وی می‌گوید به‌جز بحرین «همه رژیم‌های آسیب‌پذیر عربی پس از جنبش مردمی ناسیونالیستی تاسیس شده‌اند. همان‌طور که «مملوک»‌های اصلی حکومت نظامی خودشان را به‌عنوان دفاع از ملت در مقابل مغول‌ها و صلیبیون توجیه می‌کردند، دولت‌های پس از جنگ‌جهانی دوم، همین را با محافظت از ملت مسلمان در مقابل اسراییل و امپریالیسم غرب توجیه می‌کردند.» اما این مشروعیت با شکست قطعی بعد از حمله آمریکا به صدام‌حسین در 1991 مواجه شد، چراکه رژیم‌های ناسیونالیست عرب رسما از مهاجمان آمریکایی پشتیبانی کردند و تظاهر مقاومتشان علیه غرب فاش شد. در اشاره به نزاع کنونی بین ایران و آمریکا بولیت می‌گوید: «ایران سال‌هاست خواهان مذاکره با آمریکا در شرایط برابر است و نمی‌خواهد تحت انقیاد آمریکا مذاکره کند.» وی معتقد است کشش‌های بین ایران و آمریکا تا حدی قابل تضعیف هستند و فرصت همکاری زیاد بین این دو کشور امکان‌پذیر است. اما وی اعتقاد دارد آینده ایران «به شرق خواهد چرخید.» از دیدگاه تاریخی بولیت: «ایران تاثیر فرهنگی خیلی بیشتری روی همسایه‌های شرقی خودش داشت. ازبک‌ها و مغول‌ها شاید به لحاظ مذهبی در مقابل دولت شیعه صفوی بودند ولی از شعر فارسی، برخلاف عرب‌ها، محظوظ می‌شدند... . ایران با شکست‌های بزرگش، بزرگ‌ترین تاثیرات فرهنگی را داشت.»



بیش از 40سال است که در ایالات‌متحده تاریخ اسلام تدریس می‌کنید. در این سال‌ها آموزش و مطالعات اسلام و مسلمانان چه تغییری کرده است؟ آیا وقایعی همچون انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، حملات 11سپتامبر 2001 و دخالت نظامی در عراق سال 2003 و... تغییری در محیط آکادمیک ایالات‌متحده ایجاد کرده است؟ شما چه چشم‌اندازی در آموزش و مطالعات اسلام در ایالات‌متحده متصور هستید؟


تغییرات فراوانند؛ برخی تغییرات به فراز و فرود مفهوم «مطالعات منطقه‌ای» مربوط است با توجه به این نکته، حوادث1979 اولین شوک بزرگ بود. بسیاری از یهودی‌های دانشگاه تا آن زمان تقریبا به سرنوشت اسراییل بی‌اعتنا بودند. اما آنچه «نابودی قریب‌الوقوع اسراییل» تفسیر شد، موجی از شوک ایجاد کرد. بلافاصله سازمان‌هایی چون اساتید آمریکایی برای صلح در خاورمیانه، سازمان حامی اسراییل با تعداد کمی اساتید درگیر در خاورمیانه و انجمن دانش‌آموختگان عرب -آمریکایی به‌سرعت تاسیس شدند. فعالیت‌ها و تلاش آنها برای اطلاع‌رسانی عرصه مطالعات خاورمیانه به طرزی بی‌سابقه سیاسی شد. این اتفاقات از قضا مقارن با آغاز دغدغه‌ها نسبت به خدمت اجباری و جنگ ویتنام بود. جوانان با واردشدن به دانشگاه در مقاطع کارشناسی‌ارشد و دکترا می‌توانستند از خدمت معاف شوند. در هر صورت، این تحولات باعث افزایش علاقه به مطالعات خاورمیانه شد، مطالعات خاورمیانه تا آن زمان بیشتر به امید یافتن کار دولتی یا تجارت مورد اقبال بود. سال اول که بودم، در میان همکلاسی‌های درس عربی‌ام که شاید در مجموع 30نفر بودند، تنها یک‌نفر تا دکترا پیش رفت. از میان کسانی که احتمال رفتن به خدمت را داشتند، احتمال تحصیل تا دکترا هم بیشتر بود. اما با وجود سیاسی‌شدن این عرصه و علاقه بیشتر برای دکتراگرفتن، چارچوب فکری اصلی، تم رقابت با شوروی و اثبات برتری مدرنیزاسیون سرمایه‌داری نسبت به سوسیالیسم باقی ماند. همچنین وقتی درسی با تاکید بر تاریخ پیشامغولی برگزار می‌شد، به‌ندرت به اسلام اشاره می‌شد. انقلاب ایران نقطه‌عطف دیگری بود. ناگهان این ایده که مذهب با مدرنیزاسیون در عرصه عمومی کشورهای جهان سوم کمرنگ خواهد شد، غلط از آب درآمد. تا پیش از 1979 می‌توانم تنها به سه کتاب درباره اسلام معاصر اشاره کنم؛ که حالا به‌ هزاران کتاب رسیده است. انقلاب ایران تنها آگاهی آکادمیک نسبت به اسلام معاصر را موجب نشد، بلکه تئوری مدرنیزاسیون شاه که باعث شده بود او را نوین‌گرایی موفق و سرسخت بنامند هم رد شد. جالب این است که نخستین بحث‌ها در این‌باره بر بنیادگرایی و صلح‌دوستی شیعیان متمرکز بود. 11 سپتامبر تغییر اساسی بعدی بود و باعث شد همه آکادمی‌ها و دانشگاه‌ها فکر کنند باید درباره اسلام کلاس داشته باشند؛ تدریسی که برای مطالعات مذهب و تاریخ معاصر خوب بود. به‌رغم وجود اسلام‌هراسی تعداد استادان مسلمان در دانشگاه فزونی یافت. اما مطالعه تاریخ اولیه اسلام در نتیجه مطالعه کم‌عمق اسلام و خاورمیانه بر اساس ترتیب وقایع تاریخی، کمرنگ شد. این اتفاقات انگیزه انتشار کتاب‌های بسیاری درباره اسلام بود که بعضا خوب بودند ولی باعث کساد مطالعات تاریخی شدند.

همزمان با بهار عربی در سال 2011، خاورمیانه دستخوش تغییرات اساسی شد. بسیاری بهار عربی را نزاعی میان نیروهای دموکراسی‌خواه و اسلامگرا از یک‌سو و نظامی‌های ضدانقلاب و نظامی‌های مستبد از سوی دیگر می‌دانند، آیا این دوگانگی را قبول دارید؟


من از سال 1991 سقوط دسته‌جمعی دولت‌های عربی را پیش‌بینی می‌کردم. همچنین پیش‌بینی می‌کردم که نهادهای انتخاباتی بدون حضور احزاب اسلامگرا و نمایش توانایی اداره دولت توسط آنها امکان تاسیس ندارند. با این حال انتظار داشتم توانایی آنها کفایت نکند. همان‌طور که در اردن اخوان‌المسلمین شانس اندکی برای ورود به دولت ملک‌حسین را داشت ولی نتوانست از آن استفاده کند. من تقریبا مطمئن بودم در مصر کودتا خواهد شد، اما نه اینقدر زود. در رژیم‌های نظامی که من آنها را «نئومملوک»
neo-Mamluk، می‌نامم، نمی‌توان انتظار داشت افسرها بدون مبارزه از امتیازهای خودشان چشم‌پوشی کنند. انتظار می‌رفت حزبی چون اخوان‌المسلمین پس از دهه‌ها سرکوب در اولین تجربه حکومت، بزرگوارتر و فراگیرتر عمل می‌کرد. سیاست‌های انتخاباتی در خاورمیانه ذاتا اسلامی نیست ولی حامیان اسلامگرای زیادی دارد. همچنین نظامی‌ها هم ذاتا ضدانتخابات نیستند. به نظر من، هدف باید سیستم انتخاباتی معتبری باشد که به‌جز تعهد به ساختار دولتی مندرج در قانون اساسی محدودیت دیگری نداشته باشد. از این‌رو من دوگانگی سیاست‌های انتخاباتی را در مقابل الیگارشی نظامی می‌پذیرم ولی نه اولی را «اسلامگرایانه» می‌دانم و نه دومی را «ضدانقلابی».
در بهار عربی انقلابی مانند انقلاب ایران در سال 1979 اتفاق نیفتاد. در انقلاب ایران همه وابستگان نظامی به‌همراه شاه سقوط کردند. تغییر رژیم حقیقی بدون جایگزینی افسران نظامی امکان ندارد. از سوی دیگر، خارجی‌ها از نقطه‌نظر منافع خودشان، می‌خواستند با وجود سقوط مبارک و دیگران، افسران نظامی دست‌نخورده بمانند. زیرا پیش‌بینی می‌کردند برای برقراری ثبات در این کشورها مفید واقع شوند. در سال 1979 هم کسانی در آمریکا بودند که انتظار داشتند اتفاق مشابهی در ایران بیفتد که نیفتاد.
 

چرا این «جمهوری‌های عرب» هستند که تجربه بهار عربی را از سر گذراندند، درحالی‌که پادشاهی‌های خلیج‌فارس – جز بحرین - تقریبا هیچ تکانی نخوردند؟


بهار عربی پایانی بر افول ناسیونالیسم عرب بود. همه رژیم‌های آسیب‌پذیر عربی - جز بحرین، که تناقض‌های دیرپایی را مجسم می‌کند - پس از جنبش مردمی ناسیونالیستی تاسیس شده‌اند. همان‌طور که «مملوک»‌های اصلی حکومت نظامی خودشان را به‌عنوان دفاع از ملت در مقابل مغول‌ها و صلیبیون توجیه می‌کردند، دولت‌های پس از جنگ جهانی دوم، همین را با محافظت از ملت مسلمان در مقابل اسراییل و امپریالیسم غرب توجیه می‌کردند. بن‌لادن این رویکرد را تحت عنوان ضدیت با صلیبیون و یهودی‌ها صورتبندی کرد که در ترم ایدئولوژیک نادرست نیست. بارهاوبارها ضدیت با امپریالیسم - به جمال عبدالناصر نگاه کنید در سال 1956- و دشمنی با اسراییل حمایت مردمی از دولت‌های «نئومملوک» را ضعیف کرد. اما این سنتز در سال 1991 با پیوستن آمریکا و بریتانیا به جنگ با صدام‌حسین گسیخته شد و ضدیت با امپریالیسم دود شد. در همان سال نشستن سران دولت‌های عربی با مقامات اسراییل در مادرید، دشمنی با اسراییل را هم دود کرد. این برای دیپلماسی ایالات متحده موفقیت بزرگی به حساب می‌آمد. دولت‌های نئومملوک با نزدیک‌شدن به دیدگاه آمریکا (و بریتانیا و فرانسه و...) هرچه بیشتر از پایه مردمی خودشان دور شدند. در نتیجه وقتی بهار عربی شروع شد، دولت‌های مستقر می‌گفتند دست القاعده، ایران و تروریست‌های بی‌نام‌ونشان در میان است. آنها امیدوار بودند با نام‌نهادن جنبش با لولوهای آمریکا، توسط آمریکا نجات پیدا کنند، زیرا از پیش داشتند از رویکرد آمریکا در منطقه حمایت می‌کردند. اما دولت اوباما خریدار این ادعاهای سست نبود. واکنش شدید این بود که این بار ادعا کردند آمریکا اعتراضات را مهندسی می‌کند. اما این یکی ادعا هم کششی نداشت. زیرا نئومملوکان اعتبار ضدامپریالیستی، ضد اسراییلی و ناسیونالیستی خودشان را مدت‌ها پیش خرج کرده بودند.
ظهور هیچ‌یک از حکومت‌های پادشاهی هم ناسیونالیستی نبود. همه آنها از پس چانه‌زنی با قدرت‌های امپریالیستی ایجاد شدند و در پی هرچه مسالمت‌آمیزتر رهاشدن از تعهدات پیش از جنگ جهانی دوم بودند. بنابراین پادشاهی‌های عرب مشروعیت خودشان را بر پایه‌های مختلفی بنا کردند: نگهبان حج، اجرا‌کننده دقیق شریعت و... نه ایدئولوژی‌های عوامانه درباره اسراییل و امپریالیسم. از این‌رو آنها اقبال مردمی‌شان را در سال 1991 از دست ندادند.
 

بهار عربی چگونه تنش‌های فرقه‌ای را در منطقه برجسته کرد؟


بهار عربی درواقع خواست مردمی برای تغییر رژیم از طریق تغییر قانون اساسی و انتخابات بود، از این‌رو به تنش‌های فرقه‌ای کاری نداشت. مصر، تونس، لیبی و یمن با درجات مختلف نتوانستند ‌گذار کاملی به سیستم انتخاباتی آزاد داشته باشند، ولی تنش‌های فرقه‌ای با سقوط دیکتاتورهای عرب تشدید نشد. عراق و لبنان، همچنین سوریه در بهار عربی نبودند، درعوض سوریه به دام جنگ داخلی افتاد. عراق هم اگر گسیختگی متعاقب دخالت نظامی آمریکا نبود، ممکن بود سرنوشتی مشابه سوریه داشته باشد. یا ترکیه در فرونشاندن رادیکالیسم کردی توفیقی نداشته است. لبنان هم آیا بین سال‌های 1975 تا 1990 بحران فرقه‌ای از سر نگذراند؟
پخش سلاح در پس‌زمینه دردسرهای فرقه‌ای و مذهبی در سه کشور همسایه آتش تنش‌ها را در سوریه افروخت و تظاهرات مردمی را به ورطه جنگ مسلحانه سنگین انداخت. نیای جنگ داخلی سوریه، جنگ‌های لبنان و عراق است و نه بهار عربی.

شما اوایل سال 2011 مقاله‌ای نوشته و در آن به این نکته اشاره کرده بودید که‌گذار موفقیت‌آمیز مصر به دموکراسی، گرچه احتمالا بی‌ثباتی منطقه‌ای موقتی به‌همراه خواهد داشت، اما در بلندمدت خاکریزی در مقابل پیشروی افراط‌گرایان و تروریست‌ها خواهد بود و مشروعیت القاعده و سایر گروه‌های افراطی را از آنها می‌گیرد. با توجه به سرنگونی محمد مرسی توسط نظامی‌ها، اکنون تاثیر مصر بر سایر کشورهای عربی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟


در آن مقاله بحث من این بود که در انتخاب میان تروریسم و انتخابات، بیشتر مردم، حتی رادیکال‌ترین‌ها، انتخابات را برمی‌گزینند. فکر می‌کنم این اتفاق افتاد، با اینکه اگر انتخابات متوقف شود یا بار دیگر تباه شود، شاید دوام نیاورد. گرچه تروریسم واضحا در حال گسترش است اما مناطق رشد آن سومالی، مالی و نیجریه است که هرگز درگیر بهار عربی نشدند. این کشورها نیمرخ اجتماعی، اقتصادی و مذهبی به‌کلی متفاوتی از کشورهای جهان عرب دارند. گروه‌های تروریستی نوظهور نشان دادند برخلاف القاعده - در شکل اصیل آن - در «دشمن نزدیک» منافع خیلی بیشتری می‌توانند بیابند تا «دشمن دور». اگر سیاست‌های آفریقا را دنبال کنید به نظر من می‌توانید در لیبریا، سریلانکا، اوگاندا، روآندا و کنگو ربط بیشتری میان تروریسم و مبارزه تصاحب قدرت بیابید. احتمالا سودان استثنا باشد. ادعای خویشاوندی با القاعده و احتمالا دستیابی بهتر به پول، سلاح و آموزش، سرخط‌های دراماتیکی در این کشور می‌سازد ولی ساختار جنبش در آنجا متفاوت است، دست‌کم تابه‌حال اینگونه بوده است. مساله یمن باقی می‌ماند. علی عبدالله صالح سقوط کرده است اما خانواده گسترده‌اش نه. خشونت‌های جدی از راه دور در آنجا برنامه‌ریزی می‌شود. شاید جنگ قدیمی شمال و جنوب یمن بازگردد یا شاید یمن افغانستان جدیدی برای لنگرانداختن تندروهایی شود که روی «دشمن دور» تمرکز می‌کنند.

 باراک اوباما، رییس‌جمهور آمریکا، در سخنرانی‌ای در سازمان ملل گفت ایالات متحده اتفاقات مصر را دنبال کرده و به دموکراسی امیدوار است. او گفت «ما از سرعت تحولات ضربه خوردیم... و از کسانی که برای تغییر تلاش می‌کردند حمایت کردیم.» به نظر شما چرا دموکراسی در مصر عواقبی اینچنین داشت؟ (دستگیری مرسی و رهبران اخوان و سرکوب خشن تظاهرات) آیا ثباتی که مدنظر اوباما بود اکنون در مصر وجود دارد؟


به نظر هنوز چیزهای زیادی هست که ما نمی‌دانیم. دولت اوباما در گفتن نحوه ارتباط مردم با اخوان‌المسلمین و السیسی، چندان پیشگویی درستی نکرده بود. تا جایی که یک روزنامه سعودی چند ساعت پیش از آغاز درگیری، سقوط مرسی را اعلام کرده بود، خیلی‌ها تعجب کردند که دولت آمریکا با ریاض چه رابطه‌ای دارد. دولت سعودی بلافاصله قول پرداخت هشت‌میلیارددلار به نظامی‌های مصر داد. دولت‌های خلیج‌فارس هم چهار‌میلیارددلار دیگر به این مبلغ افزودند. آیا آمریکا اینها را می‌دانست؟ اگر می‌دانست از کی؟ آیا ما به مرسی هشدار داده بودیم که عربستان‌سعودی برای سقوط او برنامه ریخته است؟ درباره مصر به ملک عبدالله چه گفتیم؟ اگر روزی همه اینها روشن شود، آیا سوال شما همچنان بی‌پاسخ می‌ماند؟

مسکو و واشنگتن، راه‌حل پایانی خودشان برای بحران را آماده کردند و به شورای امنیت ارایه کردند. ارزیابی شما از احتمال حمله نظامی به سوریه چیست؟ آیا سوریه بی‌سلاح شیمیایی ولی تحت حاکمیت بشار اسد، نتیجه قابل‌قبولی است؟


من قطعا با پایان‌یافتن برنامه سلاح شیمیایی سوریه موافقم چون به‌یاد می‌آورم چگونه آمریکا چشمش را به‌روی استفاده صدام‌حسین از سلاح شیمیایی در جنگ علیه ایران بست. با این همه مساله سلاح شیمیایی نسبت به جنگ داخلی سوریه، حاشیه‌ای است. البته اگر مداخله نظامی خارجی صورت گیرد، این حاشیه یک‌شبه می‌تواند تغییر کند که به‌نظر من بعید است. هیچ‌کس واقعا راغب به دخالت در سوریه نیست و سوریه هم محتملا از امحای سلاح شیمیایی برای بازداشتن حمله نظامی استفاده خواهد کرد. به هرحال استفاده از سلاح شیمیایی تنها خط قرمزی بود که اوباما مطرح کرد. پاسخ به اینکه نتیجه مناسب چیست، به‌نظرم کسی این توهم را نداشت که خلع‌سلاح هسته‌ای پاسخی به مساله سوریه باشد.

شما با «تاریخ اسلام در قرون وسطا» شناخته می‌شوید که در آن به‌ویژه روی ایران بسیار تمرکز کرده‌اید. ایران امروز را با موقعیت بین‌المللی‌اش و با روابطی که با همسایه‌هایش دارد، چگونه با ایران در عصر گذشته قیاس می‌کنید؟ حوزه‌های پیوسته و حوزه‌های تغییریافته از آن زمان تا به‌حال کدام‌ها هستند؟ به‌ویژه اینکه ایران در گذشته هم موضوع تحریم و محاصره بوده، مثلا در زمان صفویه که عثمانی صادرات پنبه را تحریم کرده بود، آیا الگوی ژئوپلیتیک ویژه‌ای از این زاویه در اقدامات بین‌المللی در طول تاریخ می‌توان درباره ایران ردیابی کرد؟


ایران تنها دوبار مورد تاخت و تاز موفق غرب واقع شد: اسکندر کبیر و اعراب در قرن هفتم. اما مرزهای خطرناک ایران در مرزهای شمالی و شرقی واقع شده بود. ایران زمانی که در موضع قدرت قرار گرفت، هم از زمین و هم دریا –خلیج‌فارس- به غرب چشم دوخت. اما نقشه ایران برای این مناطق هرگز با تغییر عمیق فرهنگی همراه نبود. ارمنستانی‌ها در شمال ایران در زمان پارت‌ها زرتشتی بودند، ولی عراقی‌ها به‌رغم سال‌های سال حکومت هخامنشی‌ها، پارت‌ها و ساسانی‌ها زرتشتی نشدند. ایران تاثیر فرهنگی خیلی بیشتری روی همسایه‌های شرقی خودش داشت. ازبک‌ها و مغول‌ها شاید به لحاظ مذهبی در مقابل دولت شیعه صفوی بودند، ولی از شعر فارسی، برخلاف عرب‌ها، محظوظ می‌شدند. تاریخ ژئوپلیتیک ایران خیلی جذاب است. منطقه ایران با شکست‌های بزرگش، بزرگ‌ترین تاثیرات فرهنگی را داشت. اما از غرب، کوه‌های زاگرس علاوه بر اینکه دژ دفاعی محکمی بود، تاثیر فرهنگی ایران را نیز محدود می‌کرد.
به دلایل کاملا منطقی، آینده ایران به‌نظر من به شرق خواهد چرخید، شاید از طریق سازمان همکاری شانگهای. چین، هند و پاکستان به گاز و نفت ایران نیاز دارند. ایران نفت و گاز دارد و در عوض به صنعت، سرمایه‌گذاری و حمایت سیاسی بین‌المللی نیاز دارد؛ این کشورها که اغلب به چالش اسراییل و فلسطین بها نمی‌دهند، می‌توانند نیاز ایران را برآورده کنند. دیپلماسی ایران درباره کشورهای شمالی و شرقی کاملا چیره‌دستانه بوده است.
با این وجود، در تغییر سیاسی غریبی، ایران حامی منافع فلسطین شد و حالا تنها کشوری است که دیدگاه اولیه کشورهای عرب را هنوز دارد: ضدیت با اسراییل و امپریالیسم. بنابراین جمهوری‌اسلامی‌ایران در جهان عرب اعتبار زیادی دارد و این دشمنی دوجانبه‌ای میان ایران و کریدورهای قدرت عربی ایجاد کرده است. هم در کشورهای نئومملوک و هم کشورهای پادشاهی (که لزوما اسلامگرا نیستند) مقبولیت ایران با محبوبیت آیت‌الله‌خمینی در سال 1979 آغاز شد و در سال 1991 که آمریکا از اعراب خواست برای مقابله با صدام‌حسین به او بپیوندند و کین‌توزی با اسراییل را به خاک بسپرند، مستحکم‌تر شد. به هر حال، آمریکا از سال 1967، همه بحران‌های خاورمیانه را فرصتی برای حل مساله اسراییل - فلسطین می‌داند. در حالی‌که کشورهای عربی با وعده جیمز بیکر، از ایدئولوژی امپریالیستی و ضداسراییلی دست کشیده بودند، ایران یعنی بزرگ‌ترین دشمن صدام، حاضر نشد به اجماع علیه صدام بپیوندد. این قضیه ایران را به لحاظ ایدئولوژی سرسخت و بهترین دوست فلسطینی‌ها کرد و این به معنای پایگاهی برای ایران در جهان عرب است. تعجب‌آور نیست که بهترین دوست ایران در جهان عرب سوریه است که حمایت امپریالیسم و اسراییل را با رد مذاکره درباره جولان از دست داده بود.
 

بیش از سه‌دهه است که ایالات‌متحده آمریکا و ایران با هم روابط خصمانه‌ای دارند – پس از حمله به سفارت آمریکا در تهران - پس از انتخاب حسن روحانی به‌نظر می‌رسد دو کشور به‌دنبال تنش‌زدایی هستند. به‌عنوان یک آکادمیسین و کسی که در جریان فرازوفرودهای رابطه ایران و آمریکا بوده است، این قضیه را چگونه می‌بینید؟ اگر رابطه میان این دو کشور بهبود یابد، خاورمیانه چه تغییری می‌کند؟ و موانع عملی در راه بهبود روابط چه چیزهایی هستند؟


ایالات‌متحده در جنگ ویتنام، 57‌هزار کشته داد و در نهایت سایگون در سال 1975 سقوط کرد. حالا ما با کشوری که شکستمان داد روابط خوبی داریم.
ایران سفارت آمریکا را 444 روزه اشغال کرد و کارکنان آن را گروگان گرفت و کسی هم کشته یا زخمی نشد. با این‌حال آمریکا جز روابط سرد کاری نکرده است. این واقعا احمقانه است. شاید دلیل آن این است که تحقیر ملی از شکست در میدان جنگ گران‌تر است. توجه داشته باشید که ایران سال‌هاست خواهان مذاکره با آمریکا در شرایط برابر است و نمی‌خواهد تحت انقیاد آمریکا مذاکره کند.
این وضعیت مضحک سال‌هاست که جا افتاده است. ما در زمان کلینتون سعی کردیم این مشکل را حل کنیم. اما 11سپتامبر پیش آمد و متعصبان جمهوریخواه اعلام کردند «اول عراق بعد ایران» سیاست آمریکا به‌طور فزاینده به وسواس اسراییل نسبت به ایران به‌عنوان «تهدید موجودیت اسراییل» وابسته شد. بوش رفت ولی احمدی‌نژاد هنوز بود. او به‌خوبی فهمیده بود با شیطان بزرگ خوانده شدن آسیبی به ایران نخواهد زد؛ اما مقامات کاخ‌سفید نسبت به هر توهینی به اسراییل حساس هستند. از این‌رو احمدی‌نژاد به اسراییل پرید و واشنگتن بلافاصله واکنش نشان داد. این تاکتیک احمقانه بود چون تحریم‌ها را شدیدتر و به‌موقع هزینه‌اش را هم پرداخت کرد. شاید روحانی و ظریف بخواهند مسایل را حل و فصل کنند. من فکر می‌کنم این اتفاق بیفتد، اما گله‌گذاری هر طرف از دیگری پیچیده و دیرپاست.
اگر همه چیز خوب پیش برود، ایران موقعیت خود را به‌عنوان صادر‌کننده بزرگ نفت و گاز بازخواهد یافت و سرمایه‌گذاری‌های جدید به بخش نفت ایران – و به خط لوله نفت به آسیای جنوبی- قوت می‌دهد. همکاری ایران با افغانستان به لطف آمریکا، به دفع نتایج بدتر در آنجا کمک کرد. ختم غایله مساله هسته‌ای ایران به کشورهای خلیج‌فارس اجازه تنفس می‌دهد. دست‌کشیدن ایران از فرستادن کمک برای بشار اسد بهترین فرصت یافتن راه‌حل بر پایه مذاکره را در این عرصه در اختیار می‌گذارد و اینها نتایج خوبی هستند. آیا چیز بدی هم هست؟ شاید. من نمی‌خواهم وارد بحث اسراییل - فلسطین شوم ولی حرف همیشگی ایران که با توافق طرفین همراهی خواهد کرد به‌نحوی از انحا دوباره پیش گرفته خواهد شد.

آیا سیاست‌های کاخ‌سفید به تغییرات در خاورمیانه پاسخ مناسبی دارد؟ در چه مباحثی می‌تواند بهتر عمل کند و چه چالش‌هایی در این راه برای آمریکا وجود دارد؟


عجیب است ولی همه سیاستمدارانی که از 11سپتامبر به این‌سو در آمریکا به قدرت رسیده‌اند تحت‌تاثیر تئوری مدرنیزاسیون دهه‌های 50 و 60 هستند. الان به این «ملت‌سازی» می‌گویند ولی بر این پایه استوار شده که نهادهای سیاسی غرب بهترین نهادهای ممکن هستند. گمان می‌کنند باید به مذهب بدگمان باشند و درباره سیاست و توسعه اقتصادی و توسعه منابع انسانی بهترین موفقیت شاخص همین نهادهای غربی هستند. ما همیشه موقعیت‌های ایدئولوژیک را در کشورها و احزاب خاورمیانه مسخره کرده‌ایم و به مزخرفات شرق‌شناسانه درباره قبیله‌گرایی، فرقه‌گرایی و جدایی‌گزینی اجتماعی ادامه می‌دهیم. ما به اسراییل خیلی توجه می‌کنیم و به پول نفت هیچی.
به‌عنوان استاد دانشگاه، بخش اعظم وقتم به اصلاح اینگونه قضاوت‌ها که محصول شکست آموزش‌وپرورش ماست، می‌گذرد. مطالعات خاورمیانه، شش دهه است که رشته دانشگاهی مهمی شده است. به‌ویژه برای اینکه می‌تواند به نگرش دولت به این منطقه کمتر شناخته شده کمک کند. اما در مجموع اغلب ما در این رشته در پیش‌بینی وقایع یا پیشنهاد واکنش درست به جنگ یا انقلاب یا موج جهانی ترور در این منطقه موفق نبوده‌ایم. ما اول به جنگ سرد اجازه دادیم دیدمان نسبت به منطقه را مخدوش کند، بعد به مساله اسراییل - فلسطین و حالا هم به القاعده. تازه حالا داریم سعی می‌کنیم احساسات مذهبی مسلمان‌ها را درک کنیم. ما باید در همه این زمینه‌ها بهتر کار کنیم. اما برای این کار لازم است کسانی که باهوشند بهتر فکر کنند و کسانی که باهوش نیستند کمتر حرف بزنند و بیشتر نگاه کنند.

محمد سقا

منبع: روزنامه شرق

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها