بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 03
کد خبر: ۹۳۵۶۷
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۶
همانند اغلب هم‌نسل‌هایش به شغلی که دارد تمام قد افتخار می‌کند، از مسیری که طی کرده راضی است و در توصیف حرفه‌اش می‌گوید «وقتی بوی کاغذ به مشامم می‌رسد و در فضای تحریریه قرار می‌گیرم لذت می‌برم.»

تدبیر24»هوشنگ اعلم، روزنامه‌نگار باسابقه‌ای که از سنین نوجوانی و با نوشتن گزارش‌هایی در مجله «روشنفکر» پا به عرصه روزنامه‌نگاری گذاشت، پس از پشت سر گذاشتن سال‌ها تجربه در روزنامه‌ها و مجلات گوناگون، الان نزدیک به ۲۰ سال است که سردبیری مجله ادبی «آزما» را بر عهده دارد.

برای انجام مصاحبه، ما را به دفتر مجله «آزما» که اکنون سردبیری‌اش را برعهده دارد دعوت می‌کند و با ورق زدن خاطرات خود از نخستین روزهای روزنامه‌نگاری و نگارش اولین گزارش‌های خبری تا دغدغه‌ این روزهای اهالی قلم و مشکلات روزنامه‌نگاران و خبرنگاران جوان سخن گفت.

***

متن کامل گفت‌وگو هوشنگ اعلم با ایسنا به شرح زیر است:

از روزهای نخست روزنامه‌نگار شدن بگویید؟ این‌که چرا وارد این حرفه شدید؟

برای پاسخ به این پرسش باید پیش از هر موضوع دیگری از شرایط زندگی خودم و شرایط جامعه در زمانی که این شغل را انتخاب کردم، بگویم. دهه‌ ۴۰ دهه‌ی بسیار پرتلاطم بود؛ تلاطمی پنهان در زیر پوست جامعه، از یک طرف گروه‌های چریکی و مبارز علیه قدرت حاکم شکل گرفته بود و بعد از ۱۵ خرداد سال ۴۲، مذهبی‌ها هم فعال‌تر شده بودند. سال ۴۲ من دوازده سال بیشتر نداشتم و خوب یادم است که بعد از ظهر آن روز از غرب تا شرق تهران پُر از سربازان مسلح بود و هنوز تیراندازی‌ها ادامه داشت. دیدن آن صحنه‌ها کاملاً بیانگر این بود که یک قدرت برتر اکثریت مردم را تحت سلطه گرفته است. آن زمان نمی‌توانستم وقایع سیاسی را تحلیل کنم، ولی از دیدن سربازان مسلحی که مردم را تهدید می‌کردند بسیار رنج کشیدم و همان موقع در عالم بچگی فکر می‌کردم من باید دنیا را عوض کنم و ریشه ظلم را بکنم. خیلی از بچه‌های نسل من این فکر را داشتند و به دلیل همین فکر در همان بچه‌گی کتاب زیاد می‌خواندم و از قضا اولین کتاب درست و حسابی که در یازده سالگی خواندم «بیچارگان» داستایوسکی بود.

به هر حال از همان موقع به شدت به کار روزنامه‌نگاری علاقه‌مند بودم و فکر کردم با این کار می‌توانم کمک کنم که دنیا تغییر کند. علت این علاقه هم خواندن کتابی بود که به قصد این‌که خودم بخوانم، نخریده بودم. کتابی با عنوان «محمد مسعود؛ گلی که در جهنم رویید» به قلم پرویز نقیبی را خریدم که به مناسبت تولد پدرم به او هدیه بدهم، ولی بعد از مدتی خودم شروع به خواندنش کردم و شرح زندگی این روزنامه‌نگار به من یاد داد که روزنامه‌نگار وظیفه بسیار مهمی در جامعه بر عهده دارد. پیش‌تر از آن دلم می‌خواست جراح شوم و طبیعتاً خانواده‌ام بیشتر از من دلشان می‌خواست بچه‌شان دکتر شود، اما به دنبال تأثیری که از آن کتاب گرفته بودم علاقه‌ام عوض شد و سال ۴۳ وقتی دانش‌آموز دبیرستان بودم، راه افتادم رفتم به دفتر مجله «روشنفکر» که خبرنگار شوم؛ البته همان موقع یک روزنامه دیواری توی دبیرستان درست می‌کردم که داستانش مفصل است. به هر حال آن زمان سردبیر مجله، آقای پرویز نقیبی بود؛ همان نویسنده‌ کتاب زندگینامه محمد مسعود.

رفتم دفتر مجله جلو او ایستادم و با نوعی هیجان و اضطراب، بی‌مقدمه گفتم که می‌خواهم خبرنگار شوم. آقای نقیبی با لبخند و تعجب از من پرسید: «چرا می‌خواهی خبرنگار شوی؟». فوراً جواب دادم «دوست دارم بدی‌های جامعه‌ام را برملا کنم»! لبخندی زد و بعد از چند سوال درباره‌ی این‌که کلاس چندم هستم و کجا درس می‌خواندم، روی تکه کاغذی شش موضوع نوشت و گفت «دو موضوع را خودت انتخاب کن و گزارش تهیه کن»! خیلی خوشحال شدم، چون فکر می‌کردم واقعاً دیگر خبرنگار شده‌ام. یکی از سوژه‌هایی که انتخاب کردم درباره زندگی دو برادر نابینای ویلون‌زن بود که تا همین چند سال پیش هم با این که بسیار پیر شده بودند در خیابان ولیعصر ویلن می‌زدند. به هر حال بعد از کلی مصیبت دو گزارش گفت‌وگو آماده کردم و آنها را به دفتر مجله پیش آقای نقیبی بردم، او نگاهی به صفحه اول یکی از گزارش‌ها انداخت و هنوز پاراگراف اول را کامل نخوانده بود گفت: «برو درستش کن!» آن هم بدون هیچ توضیح دیگری.

این داستان «برو درستش کن» شش ماه طول کشید. آخرین بار غروبی را که به دفتر مجله رفتم خوب یادم هست، زمستان بود و از سرما و اضطراب می‌لرزیدم. شاید بیست بار آن دو گزارش را بازنویسی کرده بودم. وقتی آقای نقیبی شروع به خواندن کرد، این بار کمی مکث کرد و بعد به آقایی که کنار دستش نشسته بود، گفت: «فرج (اشاره به فرج الله صبا) این را نگاه کن و دستی توی آن ببر، شاید به درد بخورد».


در آن شش ماه خسته یا پشیمان نشدید؟

اصلاً؛ چون با تمام وجود می‌خواستم به نتیجه برسم. از زمانی که به عنوان یک خبرنگار کارآموز شروع به گزارش‌نویسی کردم، دنیا را قشنگ‌تر و روشن‌تر می‌دیدم؛ انگار دنیا مال من بود. در این مدت البته اتفاقات دیگری هم افتاد: از دبیرستان به خاطر روزنامه دیواری که با کمک دوستم درست می‌کردم و ظاهراً مطالب تندی توی آن نوشته بودم، اخراج شدم. بعد هم ماجرایی پیش آمد که بازداشت شدم و  به دبیرستان دیگری رفتم و در مجلات دیگری کارم را ادامه دادم تا سال ۴۷ که به مجله سیاسی و اجتماعی «صبح امروز» رفتم و برای دو، سه سال به عنوان دبیر سرویس فرهنگی در آن‌جا مشغول به کار شدم. آن زمان مجله «تهران مصور»، ۵ یا ۶ صفحه درباره ادبیات به اسم «دریچه» ویژه هنر و ادبیات داشت که حسن شهرزاد دوست بزرگوارم آن را اداره می‌کرد. من هم به تقلید از نام «دریچه»، اسم صفحات ادبیات مجله «صبح امروز» را «روزنه» گذاشتم و از آنجا که خیلی دوست داشتم معروف شوم، اسم خودم را با حروف ۱۸ سیاه زیر عنوان «روزنه» گذاشتم. باور کنید فکر می‌کردم روزی که مجله منتشر می‌شود، وقتی به خیابان بروم همه با انگشت مرا نشان خواهند داد، ولی متأسفانه هیچ خبری نشد که البته کاملاً هم طبیعی بود. از همان زمان بود که تصمیم گرفتم در این حرفه به دنبال شهرت نباشم.

بعد از دو سه سال که در مجله «صبح امروز» بودم و با مجلات دیگر هم همکاری می‌کردم به دستور هویدا (نخست وزیر وقت) تعداد زیادی از نشریات به صورت فله‌ای چیزی حدود ۶۰ نشریه تعطیل شد. البته آن زمان تعطیل کردن فله‌ای نشریات با تعطیل شدن‌هایی که بعداً اتفاق افتاد، تفاوت‌هایی داشت؛ آن زمان تمام خبرنگاران، دبیران، سردبیران و مدیران را خواستند و بنا به سابقه‌ای که داشتند آن‌ها را به اصطلاح بازخرید کردند و به صاحبان نشریات هم خسارت پرداخت کردند. بعد از آن تا سال ۵۳ جسته و گریخته در روزنامه‌ها و مجلات مختلفی کار می‌کردم، تا اینکه روزنامه «رستاخیز» به سردبیری دکتر سمسار منتشر شد و من با چند نفر دیگر از دوستان خبرنگار به آنجا رفتم و به عنوان خبرنگار سیاسی مشغول به کار شدم. در آن سال‌ها قبل از روزنامه «رستاخیز» تقریباً در همه سرویس‌ها کار کرده بودم و به همه سرویس‌ها هم علاقه داشتم و تنها سرویسی که هیچ‌وقت نتوانستم با آن کنار بیایم، سرویس ورزشی بود که البته زمانی هم برخلاف علاقه‌ام مجبور شدم مدت کوتاهی خبر و گزارش ورزشی بنویسم. به هر حال این شکلی خبرنگار شدم و هنوز هم خبرنگار و عاشق حرفه‌ام هستم و اگر یک بار دیگر هم به دنیا بیایم، همین حرفه را با همه مصیبت‌هایش انتخاب می‌کنم.

در سال ۵۶، ۵۷ مدت کوتاهی در رادیو کار کردم. اولین گزارش صوتی که از ورود امام به ایران در ساعت ۲ بعدازظهر ۱۲ بهمن ماه پخش شد با صدای من بود. می‌خواهم بگویم که در همه‌ آن سال‌ها به هر حال حرفه‌ام همیشه همراهم بود. بعد از انقلاب هم با نشریات مختلف همکاری کردم که یک فهرست بلند بالاست از هفته‌نامه «ایران خبر» بگیر که به زبان فارسی در آمریکا منتشر می‌شد تا روزنامه خبر و مجله بر سبز به عنوان دبیر تحریریه و ... خیلی جاها و تا امروز همچنان دارم کار می‌کنم؛ چون وقتی بوی کاغذ به مشامم می‌رسد، و در فضای تحریریه قرار می‌گیرم، لذت می‌برم.

جالب است که اغلب هم‌نسل‌های شما همین را می‌گویند!

چون خبرنگاری یک کار عاشقانه و پرهیجان است؛ کاری که در آن دائم در تکاپو هستید و هیچ‌گاه متوقف نمی‌شوید. گرفتن و آماده کردن یک خبر، گزارش یا مصاحبه با اضطراب‌های زیادی همراه است. اینکه چقدر از آن قرار است حذف شود یا نکند برایتان شر درست کند. با وجود این‌که هر روز این کار را نجام می‌دهید، ولی باز هم وقتی خبرتان منتشر می‌شود، احساس شادی می‌کنید؛ بنابراین شرایط خبرنگاران با یک کارمند اداری که می‌داند هر روز باید چه کاری انجام دهد، فرق می‌کند. خبرنگار صبح که از خانه بیرون می‌رود، رفتنش با خودش است، اما برگشتنش مشخص نیست. خود این هیجان لذتی دارد که احساس تکراری بودن را از شما می‌گیرد.
برچسب ها: تدبیر24 ، تغییر
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها