بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 27
کد خبر: ۳۴۱۴۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۸
علی خرم
تدبیر24: «افراطی‌گری» با دستاویز قراردادن «بازگشت به اجرای احکام اسلام» یا «زنده‌کردن خلافت» موضوعی است که در دالان تاریخ، می‌توان نمونه‌های آن را یافت. در دهه اخیر نیز نام «قاعده الجهاد» یا همان «القاعده» به اندازه‌ای بازتاب داشت که نسل‌های دوم و سوم آن گرچه با عناوین مختلف عرض‌اندام کرده‌اند، اما همچنان زیر سایه «سلف» خود قرار دارند.

ایران به‌عنوان حامی اسلامی که نقطه مقابل سلفی‌گری و تکفیری‌گری قرار می‌گیرد، با جریانات فوق مواجه شده و دیپلماسی خود را نیز در دولت‌های مختلف، برای اعمال هشدار پیرامون عملکرد بنیادگرایی و سلفی‌گری به‌کار گرفته است. علی خرم، از دیپلمات‌های شناخته‌شده وزارت خارجه و استاد حقوق بین‌الملل دانشگاه  به بررسی این موضوع پرداخته است:


‌مواجهه ایران با اسلام «القاعده» و سپس روش‌های «طالبان» در شیوه حکومتداری و رفتار اجتماعی، به دهه‌های قبل بازمی‌گردد. این نوع تفکر منتسب به اسلام چه زمانی با دقت وزارت خارجه و نظام مواجه شد؟

با سرنگونی حکومت‌های نسبتا متعادل «سبقت‌الله مجددی» و «برهان‌الدین ربانی » در افغانستان که بعد از خروج نیروهای روسیه از این کشور برسرکار آمدند، جهان با چهره‌ای به‌نام طالبان در حکومتداری روبه‌رو شد که تا به‌حال ندیده بود. طالبان شروع به رفتاری در حکومتداری از خود کرد که یادآور افکاری بسته و متحجر بود. از جمله پیکره‌هایی از بودا که بر دیواره کوه حک‌شده بود و به‌عنوان آثار تاریخی و نه بت‌پرستی در میان مردم افغانستان تلقی و از نظر جهان، میراث تاریخی - فرهنگی بشریت محسوب می‌شد، به‌توپ‌بست و آثار کهن را نابود کرد. این اولین جرقه‌های کوته‌فکری طالبان بود که به ظهور رسید. در آن ایام، ایران حاضر شد برای مرمت و حفظ این آثار باستانی هزینه و افرادی متخصص اعزام کند ولی طالبان موافقت نکرد. شدیدترین چهره منفی طالبان در رفتار با زنان جامعه هویدا شد. طالبان، زنان را چهره‌ای منفور و شیطانی می‌پنداشتند که هیچ حقی در جامعه ندارند و نباید به‌هیچ‌وجه در جامعه حضور پیدا کنند. اینها با آموزه‌های اسلام و سنت رسول‌الله(ص) و سایر ائمه‌علیهم‌السلام در تضاد بود. هنگامی‌که نقش حضرت‌فاطمه‌زهرا(س) و حضرت‌زینب(س) در تحولات اجتماعی سیاسی صدر اسلام به‌یاد می‌آید، مشخص می‌شود تصویری که متحجرانی امثال طالبان از زنان ترسیم می‌کردند و می‌کنند، چقدر با اسلام واقعی و میانه فاصله دارد و با روح اسلام اصولا در تضاد است. این نمونه عملکردها که در میان مسلمانان و در میان جامعه جهانی محکوم و منفور بود، توجه جمهوری اسلامی ایران را جلب کرد که اسلام طالبانی چقدر متحجر و خطرناک برای اسلام و مسلمانان است و باید این تفاوت دیدگاه برای جهانیان روشن شود بنابراین ایران بلافاصله با این حکومت فاصله گرفت. 

‌طرف‌های مختلفی در ایجاد این تفکرات و گروه‌ها، دخیل عنوان شده‌اند؛ از سازمان اطلاعات پاکستان تا برخی طرف‌های غربی و کشورهای عربی. شما این امر را ناشی از اتمسفر و ظرفیت‌های کشورهای توسعه‌نیافته اسلامی می‌دانید یا امری «تعیین‌شده» و «برنامه‌ریزی‌شده» از سوی کشورهای عرب و قدرت‌های فرامنطقه‌ای؟

اول از همه اعتقادات دینی و آموزش‌های مدارس دینی موثر هستند یعنی آنچه به‌عنوان تندروی در اعتقادات دینی فرزندان ما به‌هردلیل وجود دارد، اگر در مدارس دینی یا مدارس معمول پاکسازی و متعادل نشود یا برعکس تقویت شود، این فرزندان سربازانی مجانی در راه اهداف شیاطین و برنامه‌ریزانی قرار می‌گیرند که فقط از احساسات پاک دینی افراد برای اهداف مادی خود استفاده می‌کنند. بنابراین فضای فکری افراد متحجر و قشری باید وجود داشته باشد تا کسانی بتوانند بر موج آنها سوار شده و آنها را به‌جایی که منافع آنها ایجاب می‌کند، بکشانند. سازمان اطلاعات ارتش پاکستان و مدارس دینی سلفی عربستان و بقیه در پاکستان نقش شکل‌دهنده افکار متحجر در میان مسلمانان بی‌سواد و بی‌اطلاع افغانستان و پاکستان داشتند و سپس کشورهایی نظیر عربستان و آمریکا از سادگی و بی‌اطلاعی آنان بهره برداری سیاسی کردند. البته این قبیل دولت‌ها برای اهداف خود، افراد و جوامع مناسب انتخاب می‌کنند تا موفق شوند.

‌تحجری که ریشه در کج‌فهمی‌ها و انحرافات دینی دارد تا چه میزان برای مواجهه با اسلام میانه‌رو و اسلام سازگار با مردمسالاری ایجاد شده است؟ سرفصل اهداف طالبان و القاعده یا ایجاد‌کنندگان این گروهک‌ها در حوزه منطقه و روابط بین‌الملل چه بود؟

همان‌طور که گفته شد تحجر و کج‌فهمی از اسلام در جوانان بی‌اطلاع و به‌ویژه در جوامع سنتی نظیر افغانستان، پاکستان و عربستان وجود دارد و سپس برخی قدرت‌ها برای بهره برداری از آنها این تحجر را در حین آموزش مدارس دینی تقویت کرده و جهت می‌دهند. تحجر و کج‌فهمی که از ذهن ساده، بی‌اطلاع و کم‌تجربه برخاسته و با احساسات داغ همراه شده، همیشه در تضاد با دین اصیل قرار می‌گیرد. اولین مظهر آن در ابتدای اسلام، خوارج بودند که حضرت‌علی(ع) را واجب‌القتل می‌دانستند و فکر می‌کردند اسلام ناب همان است که آنها به ‌آن اعتقاد دارند و دیدیم چگونه اسلام ناب آنها بهترین دست‌پروردگان اسلام واقعی که میانه‌رو و متعادل بود و قویا اعتقاد به مردمسالاری داشت را هدف قرار داد و حکومت اسلامی از آن پس دچار انحراف شد. طالبان به‌عنوان نسل اول تحجر و کج‌فهمی از اسلام که قدرت را به‌دست گرفته بود، خواستار خلافت اسلامی به‌سبک موردنظر خود در افغانستان و سپس در پاکستان بود، درحالی‌که القاعده به‌عنوان نسل دوم برای اهداف بین‌الملل اسلامی می‌جنگید. به‌طور مثال القاعده به‌دنبال یک نظم جدید جهانی بر مبنای اصول و اهداف اسلامی بود که در آن تمام مظاهر امپریالیسم و سرمایه‌داری سرنگون شده باشد. اینکه نظم رویایی القاعده چقدر انسانی و معقول و چقدر منطبق بر اصول و اهداف اسلامی و چقدر در چارچوب واقع‌گرایی جهان حاضر بود، خود بحث دیگری است. نسل سوم از این کج‌فهمی و افراطی‌گری مربوط به گروه‌هایی نظیر داعش می‌شود که سبعیت و قساوت تنها ابزار پیشبرد کار آنهاست. داعش نه حرفی برای گفتن دارد و نه محصولی برای عرضه، بنابراین به وحشت و تروریسم روی می‌آورد تا اهداف خود را به پیش ببرد و این نه ماندگار است و نه در جامعه بین‌المللی قابل تحمل زیرا با تمام دستاوردهای حقوقی در تضاد است. کاری که داعش می‌کند قرن‌ها پیش در جامعه بشری تقبیح و منسوخ شده است.

‌اما وجود لطمات آن مقطع و تهدیداتی که فراتر از منطقه، جهان غرب را نیز هدف قرار داد، کشورهای غربی پس از جنگ‌های عراق و افغانستان به سمت ریشه‌کنی این جریان‌ها نرفتند.

وقتی در فقدان شعور دینی، احساسات دینی بدون رهبری فکری معقول، متعادل و متوازن بر جوانان جامعه‌ای سیطره پیدا کند، آن جامعه راه افراط را در پیش می‌گیرد. چنانچه این افراط توسط آموزش‌های دینی یا قانون، مهار و تصفیه نشود، درصدد کسب قدرت و گسترش آن افکار برمی‌آید و جهان را به آتش می‌کشد. کشورهای غربی طبیعتا همواره به‌دنبال جوانانی پرشور و احساساتی هستند که در مقابل رقیب آنها تا به آخر بایستند. وقتی رقبای آنان در افغانستان و عراق از بین رفتند، غربی‌ها این نیروها را به امان خدا رها کردند و آنها هم درصدد بازتعریف هدف برای خود برآمدند. در افغانستان دیدیم نیروهایی که غرب برای تجهیز علیه اشغال شوروی آموزش و سامان داد پس از خروج شوروی از این کشور رها شدند و همین نیروهای جهادی تعریف مجددی از اهداف خود کردند و این‌بار مبارزه با غرب را هدف خود تعیین و به زندگی جهادی ادامه دادند. در عراق بخشی از نیروهایی که حول دیکتاتوری و ظلم و جور صدام شکل گرفته بود و به آنها بعثی‌های افراطی گفته می‌شد پس از سرنگونی صدام، خود با طالبان و القاعده مرتبط شده و القاعده جدید را تشکیل دادند که هدف آنها دیگر مبارزه با آمریکا نبود بلکه نابودی شیعه را در راس اهداف خود قرار دادند. به‌همین جهت در افغانستان ردیابی بن‌لادن رهبر القاعده و نابودی وی در دستورکار نیروهای آمریکایی قرار گرفت و برای آن تلاش کردند ولی در عراق برنامه‌ریزان و نیروهای آمریکایی انگیزه‌ای برای مقابله با القاعده شیعه‌کش نداشتند. همواره اشتباه استراتژیک غرب و کشورهای منطقه این بوده تا زمانی‌که تروریسم در خانه همسایه بوده، فکر کرده‌اند زحمتی برای آنها ندارد حتی ممکن است آن را تشویق هم بکنند تا دودمان همسایه را نابود کند درحالی‌که تروریسم مثل بیماری واگیر است اگر رشد کرد و فضا و انگیزه مناسب پیدا کرد، خانه شما را هم آلوده و دودمان شما را هم نابود می‌کند. به‌این‌ترتیب دیدیم تروریسم و افراطی‌گری در افغانستان و عراق دامن غرب را هم گرفت و در سوریه رشد کرد و نه‌تنها دامن غرب بلکه دامن کشورهای حامی خودش در منطقه را هم گرفت.

‌ایران در مقاطعی بر اساس منافع ملی خود و مصالح منطقه‌ای، در مواجهه با گروه‌های بنیادگرا به درخواست‌های غرب پاسخ مثبت داد که در اجلاس «بن» آلمان پیرامون طالبان و القاعده و در سایر اجلاس‌ها در مورد عراق، می‌توان ردپای آن را دنبال کرد. محورهای توافقات بر سر تروریسم در لوای اسلام چه بود و چرا این محور همکاری، تداوم نیافت؟

در افغانستان پس از خروج نیروهای روسیه، هدف، راه‌اندازی حکومتی مردمسالار و بر اساس اعتقادات اسلامی مردم افغانستان بود که طبیعتا ایران در این مورد حامی و کمک‌دهنده بود به‌ویژه اینکه قرار بود کسانی حکومت تشکیل دهند که معروف و خوشنام بوده و به‌عنوان رهبران جهادی مورد حمایت عامه مردم افغانستان بودند. آمریکایی‌ها اگرچه از نظر نظامی پشتیبان گروه‌های جهادی بودند، ولی از نظر نفوذ کلام و پایگاه اسلامی کم می‌آوردند و ایران این مهم را برآورده می‌کرد. به‌عبارت دیگر، متحدکردن اکثر گروه‌های جهادی و سامان‌دادن به افکار و اهداف اسلامی آنها کار ایران بود و نه آمریکا. ایران در اجلاس «بن» نقش سیاسی قاطعی برای متحدکردن گروه‌های جهادی بازی کرد و سپس برای پیاده‌کردن طرح یک حکومت مردمسالار و مبتنی بر اعتقادات اسلامی، تلاش فراوان کرد و موفق هم شد. در آن هنگام هیچ تضاد دیدگاه و منافعی بین ایران و آمریکا در افغانستان وجود نداشت بنابراین تمام مراحل به‌خوبی پیش رفت. از جمله ایران و آمریکا توانستند نیروهای معتدل افغانی را در حکومت قرار دهند و نیروهای افراطی را به حاشیه ببرند. آنچه برای همه شرکت‌کنندگان اجلاس بن مهم بود اینکه سلاح از دست گروه‌های جهادی کوچک و پراکنده دربیاید، در دست دولت قرار بگیرد، نوعی همبستگی ملی و وحدت ملی بین همه افغانی‌ها به‌وجود بیاید و تروریسم که بعد از هرجنگ آزادیبخشی مهم‌ترین خطر محسوب می‌شود، از میان برود. اما برخی گروه‌های جهادی افراطی که نمی‌خواستند اسلحه را زمین بگذارند و از تقسیم قدرت ناراضی و در تفکرات اسلامی هم متحجر بودند و در مدارس طلبگی عربستان در پاکستان آموزش دیده بودند، طالبان را تشکیل دادند و از ضعف قدرت استفاده کرده با برخی دیگر از گروه‌های ناراضی متحد شده، تروریسم جدید را در افغانستان پایه‌ریزی کرده و با کشتار و بمب‌گذاری حکومت را ساقط و خود جای آن را گرفتند. در آن هنگام جورج بوش، رییس‌جمهور آمریکا دچار اشتباه استراتژیک دیگری شد و نام ایران را در کنار عراق و کره‌شمالی به‌عنوان محور شرارت ذکر کرد و بنیان همه همکاری‌ها را درهم ریخت بنابراین چه از نظر اوضاع داخلی افغانستان و چه از نظر روابط ایران و آمریکا شرایط عوض شد و ایران و آمریکا در مقابل هم قرار گرفتند.

‌خاستگاه شکل‌گیری افراطیون جدید از نسل دوم القاعده گرفته تا سلفی- تکفیری‌هایی که با عناوین مختلف اعم از «النصره»، «داعش» و نام‌های دیگر در سوریه و بعضا عراق فعال شدند را جنگ سوریه و تلاش طرف‌های مختلف در تجهیز این گروه‌ها با افرادی از ملیت‌های دیگر برای براندازی بشار اسد می‌دانند. تفاوت نوع تازه تندروهای مذهبی با گذشتگان خود، چیست؟

 قضیه سوریه شکلی متفاوت از افغانستان و عراق برای تجمع گروه‌های تندرو و افراطی داشت. در سوریه، غرب برای سرنگونی بشار اسد شروع به ساماندهی نیروهای معارض کرد و فریب عربستان و ترکیه را خورد که خواستار کمک نظامی به معارضان سوریه می‌شدند. به‌عبارت دیگر با کمک نظامی غرب، معارضه سیاسی وارد فاز نظامی شد. البته بشار اسد هم با اعمال خشونت بیش از حد علیه مردم خودش به این پروسه کمک کرد. به‌هرحال عربستان و ترکیه می‌دانستند چه می‌کنند و چه می‌خواهند ولی غربی‌ها می‌خواستند به یک هدف سیاسی وسوسه‌انگیز برسند که اشتباها از ابزار نظامی استفاده کردند و با تجهیز نظامی معارضان به ظاهر سوری، آنتی‌تز خودشان و منافعشان را پرورش دادند. اکنون کاملا روشن شده که سلاح‌ها و تجهیزات غرب نه به‌دست معارضان سوری بلکه با کمک ترکیه و عربستان به‌دست گروه‌های افراطی غیر سوری رسید که عمدتا از کشورهای غربی سرازیر سرزمین سوریه شده و قول داده بودند حکومت علوی‌ها را سرنگون و به‌جایش حکومتی سنی به‌وجود آورند بنابراین دوکشور عربستان و ترکیه به‌طور اصولی مسوول این اشتباه تاریخی هستند. به‌این‌ترتیب در لباس معارضه سوریه قرار شد بشار اسد را سرنگون و به‌جایش حکومت مطلوب عربستان و ترکیه شکل گیرد که افراطیون تازه‌وارد از غرب در نیل به این دو هدف شکست خوردند و برای جبران این شکست راهی کشور عراق شدند که از خلأ قدرت و اختلافات سیاسی مذهبی رنج می‌برد. علت شکست غرب، عربستان، ترکیه و تروریست‌های تازه‌وارد به صحنه سوریه، قطعا مقاومت سیاسی نظامی ایران، مقاومت نظامی حزب‌الله لبنان و همراهی نیروهای وفادار به بشار اسد بود که صحنه را از حمله نظامی آمریکا به سوریه و شکست بشار اسد در مواجهه با تروریست‌های تازه‌وارد از غرب و تجهیز شده توسط کشورهای گفته‌شده، نجات داد و غرب هم متوجه شد چه فریبی از عربستان و ترکیه خورده و در این مدت به‌اصطلاح مار در آستین می‌پرورانده است.  
به‌این‌ترتیب معارضه واقعی سوریه که در فکر ایجاد حکومت اکثریت ولی در چارچوب مرزهای سوریه بود با ورود تازه‌واردان از غرب صحنه را از دست داد و خیلی زود از این افراد فاصله گرفت چون فهمید اهداف این دو با هم تفاوت دارد و حتی به دولت سوریه هم نزدیک شدند. تازه‌واردان از غرب هم به سبک فیلم‌های هالیوودی برای ایجاد وحشت از ترور و کشتار استفاده کرده و حدومرزی برای آن قایل نشدند. بنابراین نسل سومی از تندروها و افراطیون اسلامی شکل گرفت که عمدتا در فرهنگ غرب پرورش‌یافته و مغرور از دستاوردهای خود است. این گروه با شکست خوردن نظامی در سوریه و گرفتن تامین از این کشور خارج و راهی عراق شد تا آنچه را در سوریه نتوانست کسب کند در عراق به‌دست آورد.

‌اگر نخواهیم بگوییم پول و امکانات اعراب متحجر مثل عربستان و برخی کشورهای اروپایی و ایالات متحده در ارتقای این جریانات دخیل بود اما سکوت در مقابل نیرو‌گیری این جریان از اروپا و اعراب، به نظر سوال‌برانگیز می‌آید. با فرض خطای اسد در مواجهه با منتقدان داخلی، ارزش آن را داشت تا برای مقابله با ایران و سوریه و دولت عراق، چنین جریان‌هایی از سوی طرف‌های خارجی ایجاد شود؟

هما‌ن‌طور که گفته شد پول و امکانات عربستان، قطر، امارات و ترکیه و حمایت سیاسی نظامی آمریکا و اروپا در شکل‌گیری جبهه نصره و داعش کاملا دخیل بوده‌اند اما جذب نیرو نمود مشخصی در اروپا و آمریکا ندارد که این کشورها قادر باشند جلوی آن را بگیرند زیرا طبق قانون هر شهروندی مجاز است هر موقع بخواهد اروپا و آمریکا را ترک کرده و هرموقع خواست برگردد. در صورتی‌که اطلاعات و اسنادی به‌دست آید که فلان تبعه با گروه‌های تروریستی تماس و همکاری داشته کشورش می‌تواند در برگشت با وی برخورد امنیتی بکند؛ اقدامی که دیوید کامرون، نخست‌وزیر انگلستان وعده انجامش را داده است. اما انگیزه عربستان برای سرنگونی اسد بیش از انگیزه آمریکا بود زیرا عربستان خود را بازنده تحولات خاورمیانه می‌دید که بر قدرت شیعه به‌ویژه در عراق و لبنان افزوده شده و باید حکومت سوریه را به اهل‌تسنن تغییر دهد. همین حسادت عربستان باعث شده همواره در منطقه به تخریب بپردازد و از آمریکا و اسراییل می‌خواهد سر مار را بزنند. گاهی منافع عربستان، اسراییل و آمریکا در مقابله با ایران بر هم منطبق می‌شود ولی نه همیشه و این هوشیاری ایران را می‌طلبد.

‌چرا طرف‌های خارجی، از تجربه گذشته و تغییر ماهیت جریانات تندرو از تهدید داخلی کشورهای اسلامی به حمله به منافع آمریکا و غرب در دوران القاعده و طالبان، تجربه‌اندوزی نکردند؟

طالبان، القاعده و داعش گروه‌های متحجر و تروریستی هستند که خیلی زود اجماع جهانی را علیه خود به‌وجود آوردند بنابراین برخورد با آنها یک وظیفه جهانی تلقی می‌شود که آمریکا بخشی از آن را برعهده می‌گیرد. به‌عبارت دیگر تندروی و افراطی‌گری در ذات خود محکومیت خود را به‌همراه می‌آورد و زحمت زیادی برای آمریکا باقی نمی‌گذارد. اما این درست است که غرب از تروریسم رنج می‌برد و مایل است ریشه‌های آن را قطع کند که این ریشه‌ها مرتبط با مواضع سیاسی غرب نسبت به مسایلی مهم در جهان اسلام است.

‌ مواضع مذهبی ایران توسط روشنفکران مذهبی، استادان حوزه و دانشگاه در نزدیکی دیدگاه‌های فرق اسلامی، تا چه میزان می‌تواند بر آتش اختلافات مذهبی غلبه کند؟

یقینا هر نوع موضع‌گیری مراجع تقلید و روشنفکران مذهبی در ایران و جهان تشیع علیه تندروی، افراطی‌گری و تروریسم می‌تواند از یکسو به رفع شبهه علیه اسلام کمک کند و اینکه هیچ قرابتی بین اسلام و تندروی وجود ندارد و این سلاخی‌ها با روح اسلام مخالف است و از سوی دیگر فضای دوستانه بین شیعه و سنی به‌وجود بیاورد. اما این موضع‌گیری باید دوطرفه باشد یعنی علمای اهل تسنن وظیفه سنگین‌تری دارند چون این فجایع به‌نام اهل‌تسنن و برای اهداف آنها دارد انجام می‌گیرد. علما و روشنفکران اهل‌تسنن باید از هر موقعیتی برای محکومیت اعمال داعش و گروه‌های مشابه استفاده کنند تا به‌پای اهل‌تسنن گذاشته نشود. قطعنامه‌ای که دکتر روحانی برای جلوگیری از خشونت و افراطی‌گری به مجمع عمومی سازمان‌ملل‌متحد عرضه کردو با اجماع به تصویب رسید پیامی بود برای جهانیان که ایران چگونه می‌اندیشد و اسلام ایران مخالف اینگونه تندروی‌ها و اعمال خلاف انسانی است. در دوره آقای خاتمی هم اقدام مشابهی در مورد گفت‌وگوی تمدن‌ها صورت گرفت که برد جهانی داشت و مایه اعتبار ایران در جامعه بین‌المللی شد. ایران در طول تاریخ نشان داده اهل میانه‌روی و تعادل و منطق است به‌همین خاطر اسلام واقعی را درک کرد و پذیرفت.

‌ موضع ابتدایی عربستان و غرب و ترکیه و موضع فعلی آنها به ویژه امیر عبدالله، اولاند و اوباما تفاوت‌های بسیاری کرده است. این تفاوت نگاه، نزدیکی به نگاه ایران را تقویت می‌کند. چقدر می‌توان روی این «چرخش» آنها حساب کرد؟

موضع این کشورها که گفتید باهم تفاوت‌هایی دارد. عربستان فتنه‌ای که خودش به پا کرده حالا دامنگیرش شده یعنی داعش مستقر در عراق که عمدتا از بعثی‌های دوره صدام تشکیل شده به خونخواهی صدام و با اهداف صدام درصدد تسلط بر عربستان است از این جهت رهبر این گروه خودش را ابوبکر البغدادی القریشی نامیده تا در عربستان مستقر شود. عربستان حالا می‌فهمد چه غلطی کرده که این گروه را در سوریه برپا کرد و آنقدر حمایت مالی نظامی از آن کرد که امروز غولی برای امنیت منطقه شده است. ترکیه به‌دلایل مختلف و ازجمله وجود 15درصد علوی خواستار تغییر حکومت در سوریه بوده و هست. این کشور فکر می‌کند داعش تنها حریف بشار اسد است و باید آنقدر کمک شود تا هم حکومت سوریه و هم حکومت عراق تغییر یابند بنابراین ترکیه تنها کشوری است که هنوز به داعش کمک می‌کند و راه‌های عبور افراد و داوطلبان اروپایی داعش به سوریه و عراق است. غرب متوجه شده که اشتباه همیشگی را دوباره مرتکب شده و به گروه‌هایی کمک کرده که تضاد اصولی با غرب دارند و درصورت استقرار علیه منافع غرب اقدام می‌کنند. خب تا اینجا عربستان از ادعاهای داعش ترسیده، ترکیه ظاهر اصول بین‌المللی را حفظ می‌کند و مجبور است با داعش فاصله کند و غرب واقعا نگران امنیت کشورهای خود است. به‌ویژه اینکه سربازان داعش عمدتا اتباع غربی هستند و می‌توانند بالقوه خطری امنیتی برای غرب محسوب شوند. به‌علاوه حرکت داعش می‌تواند منافع غرب در خاورمیانه و از جمله امنیت اسراییل را در آینده به‌خطر اندازد. اینها دلایلی هستند که زمینه همکاری عربستان با ایران را فراهم می‌کند اما درمورد غرب واقعا اشتراک منافع در مورد برخورد با داعش، نزدیکی مواضع و امکان همکاری ایران و غرب را فراهم کرده است. به‌عبارت دیگر نرمش عربستان و ترکیه تاکتیکی ولی نزدیکی مواضع غرب با ایران در مورد داعش واقعی است.

‌ برخی کارشناسان از اشکالات ایران در مواجهه با موضوع عراق و سوریه در دولت قبل و دامن‌زدن به اختلافات با کشورهای محوری عربی مانند عربستان و مصر سخن می‌گویند. این شکاف، تاثیری در رقابت‌های ایجادشده در سطح منطقه و ایجاد گروه‌های سلفی- تکفیری دارد؟

موضوع باید در دو بخش مورد بررسی قرار گیرد. بخش اول سیاست خارجی دولت‌های نهم و دهم است که تعریفی ندارد، چون مبتنی بر تنش‌زدایی و همکاری سازنده نیست، بلکه در سطح جهانی با طرح موضوعاتی غیرضروری فضایی منفی علیه ایران به‌وجود می‌آورد. همین فضا به روابط دوجانبه منتقل می‌شد و روابط با همسایگان هم عموما دوستانه و صمیمی نبود. فضای منفی تحریم‌ها هم به این بی‌سلیقگی اضافه شد. درمجموع محیطی پرالتهاب به سیاست خارجی ایران داده بود که همه کشورها به‌ویژه همسایگان به‌خود اجازه می‌دادند با زبان دیگری با ایران صحبت بکنند. اگر با وضعیت فعلی مقایسه کنیم می‌بینیم بعد از تفاهم ژنو، جامعه بین‌المللی رفتار خودش را با ایران تصحیح کرده و در فضای احترام و منافع متقابل با کشورمان مراوده دارد. این از خصوصیاتی است که قبل از رفتن پرونده هسته‌ای ایران به شورای امنیت، هرچه به مسوولان امر در دولت‌های نهم و دهم می‌گفتیم، برایشان ملموس نبود تا خودشان شخصا تجربه کنند. می‌گفتند ما را از رفتن به شورای امنیت نترسانید! در دولت دهم کشورهای جهان به ایران به‌عنوان کشوری که دارد سقوط آزاد به‌سوی سرنوشت عراق می‌کند، می‌نگریستند؛ بنابراین آنکه می‌خواست با ایران با زبان غیردیپلماتیک صحبت می‌کرد و آنکه فکر می‌کرد می‌تواند، کلاه ایران را می‌برد و سرمایه‌های ملی به تاراج می‌رفت. در این میان برخی از همسایگان هم درصدد تشویق آمریکا بودند که «سر مار» را بزند. خب تکلیف چنین سیاست خارجی‌ای روشن است. رییس‌جمهور برکنارشده مصر به‌عنوان میهمان می‌آید به تهران و به جمهوری اسلامی ایران توهین می‌کند آن هم رییس‌جمهوری که به‌خاطر گرایشات مذهبی قاعدتا باید به ایران خیلی نزدیک باشد و ایران در همان هنگام از اخوان‌المسلمین مصر حمایت همه‌جانبه می‌کرد! بخش دوم روند شکل‌گیری گروه‌های سلفی-تکفیری است که چندان تحت تاثیر سیاست خارجی روز ایران نبود. ایجاد‌کنندگان این گروه‌ها در پی رقابت‌های منفی تاریخی با ایران از مدت‌ها قبل درصدد این اقدام بودند ولی شرایط را برای بهره‌برداری در دولت دهم کاملا مساعد می‌دیدند.

‌ ایران چه راه‌هایی را رفته و چه راه‌هایی را باید برود تا با تنظیم رفتار غرب و کشورهای محوری عرب، فضا تغییر کند؟

اصول آن را در پاسخ قبلی توضیح دادم. یک اصل که مهم است و شاید بر همه اینها سایه افکنده باشد، این است که باید شدیدا مواظب باشیم احترام و عزت خودمان را در منطقه و در سطح جهان حفظ کنیم. هرگونه خدشه به عزت و احترام ما، سرآغاز طرح‌ها و برنامه‌های ضد جمهوری اسلامی ایران خواهد بود، حال توسط قدرت‌های بزرگ و یا با مقدمه‌چینی قدرت‌های منطقه‌ای. این عزت و احترام، جاده دوطرفه است یعنی اگر می‌خواهیم به ما احترام بگذارند باید به دیگران احترام بگذاریم. شأن و بزرگی یک کشور به‌تدریج و از کانال‌های مختلف به‌دست می‌آید؛ در رفتار ما و در کلام ما با دیگران شروع می‌شود تا احترام به ارزش‌های دیگران، درحدی که با اصول ما در تضاد نباشد. آنگاه وارد عرصه عملی سیاست خارجی می‌شویم که اصول خود را دارد و از جمله عدم‌مداخله در امور داخلی دیگران درحدی که عرف بین‌الملل پذیرفته، پرهیز از تندروی در کلام، رفتار و سیاست و ایجاد روابطی مبتنی بر برد- برد به‌ترتیبی که اگر شرایط طرف مقابل تغییر یافت درصدد جبران برنیاید. شاید اگر ما به سند چشم‌انداز گوش فرادهیم، ما را درست راهنمایی کند و از اختلاف و تفرقه نجات پیدا کنیم. این سند که حداقل یک‌دهه روی آن در تمام بخش‌های جمهوری‌اسلامی ایران، کار و تلاش مداوم شده و همه عقلای قوم در آن نظر داده‌اند و به تایید مقام رهبری کشور هم رسیده و اکنون در آستانه سال دهم آن هستیم، ولی آن‌را فراموش کرده و کنار گذاشته‌ایم، می‌گوید ایران در سال1404 قدرت اول و پیشرفته منطقه شود از راه یک سیاست خارجی مبتنی بر تعامل سازنده با همه کشورهای جهان. تعامل سازنده که دوباره سرمشق سیاست خارجی دولت دکتر روحانی قرار گرفته، اگر برخی دلواپسان اجازه دهند می‌تواند آنچه را در دهه گذشته در راستای تخریب سیاست خارجی به‌کار گرفته شده، جبران کند. در پرتو این اقدام اصولی، رفتار ما با غرب و شرق، همسایگان و با کشورهای عربی می‌تواند به جایگاه واقعی مبتنی بر عزت برگردد و منافع ایران در منطقه حفظ شود.
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
کاشانی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۳۴ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۷
0
0
به واقع و خداوکیلی از این مصاحبه ی جناب خرم لذت وافر بردم.چه زیبا مسایل منطقه ای و بین المللی را تشریح کردند. واقعاّ جای چنین کارشناسانی خبره و آگاه به مسایل بین المللی در صدا وسیما خالی است.
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها