بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 27
کد خبر: ۶۸۸۱۷
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۶
دبیر24: فریدون مجلسی در هفته‌نامه صدا نوشت: «چندی پیش کتاب پرونده خاطرات الهیار صالح را می‌خواندم. در جایی که در این یادداشت خواهم آورد بی‌اختیار به یاد فیلم «مزد ترس» افتادم. فیلم هیجان‌انگیزی که در نوجوانی دیده‌ و نام ایو مونتان، بازیگر نامدار آن را در ذهنم ثبت کرده بودم. فیلمی که برنده مهم‌ترین جوایز سینمایی کن و برلین بود. موضوع آن مربوط به آتش گرفتن چاه نفتی در جایی در آمریکای لاتین بود که برای خاموش کردنش نیاز به انفجار مقادیر زیادی نیتروگلیسیرین یعنی چیزی مانند ماده اصلی دینامیت بود. دو کامیون باید هر کدام چنین تن از آن ماده را حمل می‌کردند. تا جایی که به یاد دارم یکی از کامیون‌ها در اثر تکان‌های راه منفجر شده بود و این موضوع بر هیجان حمل مواد با کامیون دوم می‌افزود. کامیون باید با سرعتی نه کم و نه زیاد حرکت می‌کرد تا تکان‌های ناشی از ترک‌ها و دست‌اندازه‌های جاده را کمتر کند و مزد راننده موکول به رساندن سالم بار بود. فکر کنم توانست بار را به مقصد برساند.

باری، خاطره‌ای که خسرو سعیدی در کتاب پرونده خاطرات از زبان اللهیار صالح نقی می‌کند مربوط به دوره‌ای است در زمستان 1319 معاون وزارت دارایی بود و داستان به تنظیم آخرین بودجه دولت رضاشاهی برای سال ۱۳۲۰ مربوط می‌شود. صالح می‌گوید دوره بیماری حصبه را طی کرده و هنوز در بیمارستان بودم که امیرخسروی، وزیر دارایی به دیدارم آمد و گفت: اعلی‌حضرت من و شما را با هم احضار کرده‌اند که فردا... و مرا با خودش به کمیسیونی برد که برای تجدید نظر در بودجه کشور در وزارت دارایی تشکیل شده بود. از قرار معلوم بودجه را هاشم صهبا، مدیر کل و عباسقلی گلشائیان، معاون دوم وزارت دارایی تهیه کرده بودند و در کمیسیون هم حضور داشتند... در بودجه یک قلم معادل ریالی پنج میلیون لیره انگلیسی وام یا مساعده از شرکت نفت انگلیس و ایران در ستون درآمد کشور در ج شده بود. با تعجب پرسیدم این قلم را چگونه به عنوان درآمد در بودجه گذاشته‌اند؟ مرحوم صهبا با تبسم جواب داد: آقای وزیر دارایی با شرکت نفت ایران و انگلیسی مشغول مذاکره هستند که این مبلغ را به عنوان مساعده یا وام از شرکت بگیرند!

موضوع این است که طبق روال جاری حتی عایدات قطعی از محل امتیاز و قرارداد نفت ایران در بودجه گذاشته نمی‌شد تا چه رسد به وام یا مساعده احتمالی. به آقایان تذکر دادم که این عمل با هیچ ترتیبی وفق نمی‌دهد. آقای گلشائیان ساکت بود ولی مرحوم صهبا اظهار داشت که ما هم البته مثل شما فکر می‌کنیم ولی آقای وزیر می‌فرمایند این اقدام به دستور خود اعلی‌حضرت بوده است. من به آقای امیرخسروی گفتم: «آقای وزیر، اعلی‌حضرت ممکن نیست چنین عملی را تصویب بفرمایند.» امیر خسروی گفت: «خیال شما از این جهت آسوده باشد زیرا خود اعلی‌حضرت...» آن شب را نتوانستم بخوابم. صبح سر ساعت ۸ به کاخ اعلی‌حضرت وارد شدیم. از مشاهده دکتر ماچارسکی دندان‌ساز مخصوص شاه در اتاق انتظار معلوم گردید که اعلی‌حضرت گرفتار ناراحتی و درد دندان می‌باشد و همه... می‌دانند سخت‌ترین مواقع شرفیابی برای افراد ساعاتی بود که رضا شاه به دندان درد مبتلا بود... هنگامی که ما وارد اتاق شدیم شاه پای پنجره رو به جنوب ایستاده بودند... با دست راست روی دندان‌ها خود فشار می‌دادند... پیدا بود که خیلی ناراحت هستند؛ تا این که ناگهان به سوی ما برگشتند... جلو من که رسیدند با قدری خشونت اظهار کردند: «بودجه‌ات را بده!» چون بودجه در کیف وزیر و زیر بغل او بود، من اشاره کردم و رضاقلی خان بودجه را تقدیم شاه کرد. اعلی‌حضرت به رضاقلی خان اعتنایی نکرد و به طرف میز خودشان رفتند و با صدای نسبتا بلند گفتند: معاون بیا!

نزدیک میز که رسیدم ناگهان نگاهی به سراپای من کردند و پرسیدند: چرا این طور شده‌ای؟ گفتم چهل روز است بیمار و بستری هستم. شاه مات و متحیر چند لحظه به من نگاه کردند و با تغیر گفتند یعنی چهل روز است که وزارت دارایی معاون ندارد؟ چون رضاقلی‌ خان به من گفته بود که انتصاب معاون دوم را گزارش نداده، ناچار سکوت اختیار نمودم. شاه باز مدتی به من نگاه کرد و سپس روی میز خم شد و شروع کرد به نگاه کردن به اقلام بودجه. تا این که رسید به همان قلم راجع به قرضه یا مساعده از شرکت نفت ایران و انگلیس. فورا به سوی من برگشت و پرسید: شما چند سال است در وزارت دارایی هستید؟ عرض کردم: هفت سال. شاه گفت: می‌دانم و شروع کرد به اشاره کردن به سوابق اداری من و گفت: مدیر فلان اداره بوده‌ای، حالا چند سال است معاون وزارت دارایی هستی. مگر نمی‌دانی نفت جنوب را جزو بودجه نمی‌آوریم؟ گذشته از آن، این مبلغ یک عایدی قطعی نیست بلکه عنوان مساعده دارد و مگر می‌شود که مساعده را جزو عایدات وارد نمود؟ به علاوه این مطلب محرمانه‌ است و هنوز این‌ها (انگلیسی‌ها) موافقت خودشان را به ما اطلاع نداده‌اند.

من در مقابل اظهارات منطقی و صحیح اعلی‌حضرت هیچ جوابی نداشتم بدهم جز این که بگویم خودمان هم می‌دانستیم و... ایشان می‌گویند به دستور خود اعلی‌حضرت بوده‌ است و حالا دیگر مسلم بود که رضاقلی‌ خان دروغ گفته... لذا چاره جز این نداشتم که سکوت اختیار نمایم. ولی اعلی‌حضرت آمد جلو، سینه من را گرفت و گفت: معاون، چرا جواب نمی‌دهی؟ ناچار عرض کردم: قربان، فرمایشات اعلی‌حضرت جواب ندارد جز این که عرض کنم اشتباه شده است. از این جمله ناگهان یک حالت عصبانیت شدید به اعلی‌حضرت دست داد و با فریاد گفت: این چه بساطی است. من باید اشتباه وزارت دارایی را بگیرم! و چند دفعه با طعنه تکرار کرد: اشتباه شده است! اشتباه شده است و اوراق بودجه را از روی میز برداشت و مچاله کرد و جلوی پای من بر زمین زد و به من و رضاقلی‌ خان امر کرد از اتاق خارج شویم. (صالح درباره چگونه «امر کردن» توضیحی نداده است!) در راهرو در حالی که به طرح رختکن برای پوشیدن پالتوهای خود می‌رفتیم، من که فوق‌العاده ناراحت شده بودم، به رضاقلی خان گفتم این است نتیجه یک عمر خدمت که در مقابل این حرف رضاقلی خان با دست جلوی دهن مرا گرفت و گفت: تو را به خدا حرف نزن! پدر ما را درمی‌آورند. جواب دادم: خدمت به دولت برای من در این ساعت خاتمه یافت. همین که پای رختکن رسیدیم هنوز... که پیشخدمت اختصاصی اعلی‌حضرت رسید و گفت: اعلی‌حضرت تنها آقای معاون را احضار فرمودند. ناچار من به اتاق رضا شاه بازگشتم و به همان ترتیب سابق مدتی مرا سرپا نگاه داشت و... بعد با صدای بسیار ملایم و این دفعه با کمی تبسم اظهار داشت «راستی آقای معاون من نمی‌توانم باور کنم که شما چنین اشتباهی مرتکب شده باشید و میل دارم حقیقت را به من بگویید.»

من ناچار سرم را زیر افکندم و جواب ندادم. رضا شاه گفت: چرا جواب مرا نمی‌دهید؟ عرض کردم: قربان جواب همان است که عرض کردم. آن‌ چه اعلی‌حضرت فرمودند صحیح است. اشتباهی رخ داده که باید اصلاح شود. پس از چند لحظه رضا شاه پشت به من کرد و آرام رفت تا پای پنجره و برگشت جلو من و با صدای ملایم گفت: حالا من با شماها چه باید بکنم؟ من جواب عرض کردم اعلی‌حضرت باید ما را مجازات بفرمایند. رضا شاه که انتظار آن را نداشت ظاهرا یکه خورد و باز چند لحظه به صورت من خیره نگاه کرد. بعد سرش را پایین انداخت و دو دفعه تکرار کرد: مجازات کنید! مجازات کنید! بعد رو به من کرد و گفت: شما می‌توانید بروید. وقتی به اتاق رختکن رسیدم، بیچاره رضاقلی‌ خان گوشه اتاق با رنگ پریده نشسته بود و خدا می‌داند چه افکاری در مخلیه خود می‌پروراند.

به محض این‌ که سوار ماشین شدیم رضاقلی‌ خان به من گفت: خب بفرمایید ببینم چی شد؟ به ایشان (به طور مزاح) گفتم می‌خواستید چه بشود! جریان را به شاه عرض کردم و گفتم که شما به ما دروغ گفته‌اید و شاهد آوردم که آقایان گلشاییان و صهبا حاضر و ناظر بودند که بین ما چه گذشته است! رضاقلی‌ خان گفت: پس به این قرار حالا که می‌رسیم به وزارت دارایی مامورین شهربانی منتظر ما هستند و ما را یک راست می‌برند زندان! من گفتم: یعنی شما را می‌برند زندان. ولی بعد که دیدم رضاقلی‌ خان خیلی ناراحت شده گفتم خیالتان راحت باشد من یک کلمه از آنچه میان ما گذشته به شاه عرض نکردم و همان حرف‌های سابق را تکرار کردم که در حضور خودتان گفته بودم و آن جمله این بود که: اشتباه شده است به اضافه... عرض کردم مارا مجازات بفرمایید. شاه دیگر چیزی نگفت غیر این که دو بار این جمله را که من گفته بودم تکرار کرد... رضاقلی‌ خان از شنیدن این حکایت بسیار خوشحال شد... و لایحه بودجه را با حذف آن قلم به مجلس دادند.»

در واقع هر چه به دوران پایانی رضا شاه نزدیک می‌شویم رفتار با تبخترتر و خشن‌تر می شود. آنچه اللهیار صالح شرح می‌دهد نمونه‌ای از رفتار تند رضا شاه حتی با وزرا و معاونانش است که حتی معاون متشخص وزارت دارایی را به جای نام با عنوان خشک اداری «معاون» خطاب می‌کند و نمونه‌ای از ترسی به دست می‌دهد که حتی وزرایش اطمینان ندارند شام را در خانه خواهند گذراند یا در زندان. البته این بار محموله تری‌نیتروگلیسیرین دوستان به سلامت به مقصد رسید اما ظاهرا راست است که می‌گویند: «به رضا شاه کسی جرات نداشت دروغ بگوید و به محمدرضا شاه کسی جرات نداشت راست بگوید!»
برچسب ها: تدبیر24 ، رضاشاه
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها